💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
✨💎✨معبودا! نازنینا! زمانی که در وادیِ ظلمت بودم، به دیگرانی که در کنارم بودند مینگریستم و دلخوش به چند رکعت نمازی بودم که میخواندم و خویشتن را به تو از همه نزدیکتر میدیدم و آن را برای خود کافی میدانستم. اما اکنون که به فضل و رحمتات اندکی از نور هدایت خویش بر من عنایت کردی، در این نور است که گناهان گذشتهام بر من روزبروز بیشتر نمایان میشود و نعمات تو را بیشتر در حق خویش میبینم و از کفرانِ نعمت خویش بار سنگینی بر دوش نحیف خود حس میکنم و بر استغفار خویش و تقوی خویش به مدد تو میافزایم.
🍃 زمانی که در ظلمت بودم بر گناهان دیگران کنجکاو بودم؛ ولی اکنون سر از گریبان گناه خویش نمیتوانم بالا بگیرم و از خود عاصیتر و گنهکارتر نزد تو کسی را نمیبینم.
💫✨یَا نُور! به عزت و جلالت قسمات میدهم روز بروز مرا از نور خویش بیشتر عنایت فرما!🤲
✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
✨پر از خیر و برکت
🍃✨امروز یکشنبه↶
✧ 15 مهرماه 1403 ه.ش
❖ 2 ربیع الثانی 1446 ه.ق
✧ 6 اکتبر 2024 میلادی
✨↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا ذالجلال والاکرام 》
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
امیرالمومنین علی علیه السلام:
شرافتی سودمندتر از ادب نیست.
بحار الأنوار: 71/428/78.
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐.
یکی از دوستان زمان دانشجویی صحبت می کرد
🍃توی بیمارستان فیروزآبادی دستیار دكتر مظفری بودم. یک روز دكتر مظفری ناغافل صدایم كرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان داد كه باید
پایش را به علت عفونت میبریدیم. دكتر گفت كه این بار من نظارت میکنم و شما عمل میكنید...
به مچ پای بیمار اشاره كردم كه یعنی از اینجا قطع كنم و دكتر گفت:
برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دكتر گفت: برو بالاتر...
بالای زانو را نشان دادم و دكتر گفت: برو بالاتر...
تا اینكه وقتی به بالای ران رسیدم، دكتر گفت از اینجا ببر.
عفونت از اینجا بالاتر نرفته. لحن و عبارت «برو بالاتر»
خاطرۀ بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران كودكی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میكردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی میكشیدند.
عدهای هم بودند كه به هر قیمتی بود ارزاقشان را تهیه میكردند
و عدهای از خدا بی خبر هم بودند كه با احتكار از گرسنگی مردم سودجویی میكردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان كه دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم
و كمی گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم.
پدرم هر قیمتی كه میگفت همسایۀ دلال ما با لحن خاصی میگفت:
برو بالاتر... برو بالاتر...
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم، گفت:
«بچۀ پامنار بودم. گندم و جو میفروختم. خیلی سال پیش.
قبل از اینكه در شهر ری ساكن شوم.»
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. شناخته بودمش.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم كه
«از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو»
امّا به هیچ وجه انتظار نداشتم كه چنین مكافاتی را به چشم ببینم.
. 🌴💠 یاعلی 💠🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مومن باید در آخرالزمان؛ از گفتن این ذکر مخصوصا در قنوت نمازهایش غافل نشود👌🙂
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃
54.mp3
2.63M
🔶دو شاه کلید در زندگی
#استاد مسعود عالی
💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
پروردگارا! روانه کن عقل و میل ما را به آنچه که باید بیاموزیم و عمل کنیم و دور ساز عقل و میل مان از آنچه نه نیازی است یاد بگیریم و نه نیازی هست به آن عمل کنیم.
پروردگارا! ما را از تعامل مان با حضرت ات به تفاهم مان از نفس خویش برسان و چه سخت و گمراه کننده است برای کسی که بخواهد از تفاهم به دور از تسلیم به تعامل با تو رسد.
معبودا! تسلیم مان بر اطاعت امرت را بر نفس مان مقدم از طلب تفهیم نفس مان برای درک علت تسلیم مان بر امرت قرار فرما.
🍃✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
🍃✨پر از خیر و برکت
🍃✨امروز دوشنبه↶
✧ 16 مهر 1403 ه.ش
❖ 4 ربیع الثانی 1446 ه.ق
✧ 7 اکتبر 2024 میلادی
🍃↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجتها 》
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
امیرالمؤمنین عـلـے عليه السلام
عصبانيت نوعى ديوانگى است زيرا آدم عصبانى پشيمان مىشود و اگر پشيمان نشود ديوانگىاش قطعى و ثابت است.
📚 نهج البلاغة، حكمت ۲۵۵
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
یکی از دوستان تعریف می کرد
چند وقت پیش سفری با اسنپ داشتم.
(بعنوان مسافر).
آونروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نگفت و فقط گوش میکرد.
صحبتم تموم که شد گفت یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ هزار بود
گفتم بفرمایید.
برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔹یه مسافری بود هم سن و سال خودم ، حدودا ۴۰ساله. خیلی عصبانی بود.
وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده گفت: چرا انقدر همکاراتون ......(یه فحشی داد) هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم چطور شده، مسافر گفت:
۸ بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
من بهش گفتم حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔹این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت حکمت کیلو چنده و این چیزا چیه کردن تو مختون و با گوشیش تماس گرفت.
مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد.( بازاری بود و کلی ضرر کرده بود).
حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد و من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
سن خطرناکی هست و معمولا همه تو این سن فوت میکنن.
چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔹من سر پرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ..... هستم و مسافر نمیدونست.
خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!!!
دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
من اونموقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اونموقع فهمید که من سرپرستار بخشم.
اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
گفتم دیدی حکمتی داشته.
خدا خواسته اون ۸ همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
تو فکر رفت و لبخند زد.
من اونموقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچ کسی نبود به من قرض بده.
رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
هم اون مسافر زنده موند و من هم سکه رو فروختم و مشکلم حل شد.
همیشه بدشانسی بد شانسی نیست.
ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
⚡️اینارو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیمو فراموش کردم.
من هم به حکمت خدا فکر کردم.
. 🌴💠 یاعلی 💠🌴
💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
پروردگارا! ای که کام اش بزرگ ترین حسرت عارفان، وصل اش طمع سالکان، ترک هستی به نیت اش پیشه زاهدان، ای تنها توشه عبادت عالمان، ای تنها گمشده این همه جویندگان، اگر گویم طلایی، خطا کرده ام که طلا را فقط زرگران جویند؛ اگر گویم گنجی تو را محدود کرده ام که زاهد تارکِ دنیا را به گنج دنیا چه کار؟
جز یک جمله بیش در حق تو نتوانم گفت که تو همۀ هستی، هستی که هر که در هستی توست تو را می جوید، و سزایِ یافتن تو، بزرگ ترین هستی هستی، نیست شدن در آن هستی عظیم هستی است.... خدایا! ما را از خود نیست فرما تا هست مان به هستی خود کنی
🌸✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
🌸✨پر از خیر و برکت
🍃✨امروز سه شنبه↶
✧ 17 مهر 1403 ه.ش
❖ 5 ربیع الثانی 1446 ه.ق
✧ 8 اکتبر 2024 میلادی
🌸✨ ↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا اَرْحَمَ الرّاحِمین 》
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
🔹امام على عليه السلام:
گوش خود را به شنيدن خوبى ها عادت بده و به آنچه كه به صلاح و درستى تونمى افزايد گوش مسپار، زيرا اين كار، دل ها را زنگار مى زند و موجب سرزنش مى شود
📗غررالحكم، حدیث ۶۲۳۴
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
عنکبوتی را كه گوشه ي اتاق خوابم تار تنيده بود ديدم. خیلی آرام حركت ميكرد گويی مدت ها بود كه آنجا گير كرده بود و نمیتوانست برای خودش غذايی پيدا كند. با لحنی آرام و مهربان به او گفتم:"نگران نباش كوچولو الان از اينجا نجاتت ميدهم."
يك دستمال کاغذی در دست گرفتم و سعی كردم به آرامی عنكبوت را بلند كنم و در باغچهی خانه مان بگذارمش. اما مطمئنم كه آن عنكبوت بيچاره خيال كرد من ميخواهم به او حمله كنم چون فرار كرد و لابهلای تارهايش پنهان شد. به او گفتم:"قول ميدهم به تو ؟آسيبی نزنم".
سپس سعی كردم او را بلند كنم. عنكبوت دوباره از دستم فرار كرد و با سرعت تمام مثل يك توپ جمع شد و سعی كرد لابهلای تارهايش پنهان شود.
ناگهان متوجه شدم كه عنكبوت هيچ حركتي نميكند. از نزديك به او نگاه كردم و ديدم آنقدر از خودش مقاومت نشان داد كه خودش را كشته است. بسيارغمگين شدم. عنكبوت را بيرون بردم و داخل باغچه كنار يك بوته گل سرخ گذاشتم.
به نرمي زير لب زمزمه كردم :" من نميخواستم به تو صدمهای بزنم میخواستم نجاتت بدهم متاسفم كه اين را نفهميدی."
درست در همان لحظه فكری به ذهنم خطور كرد. از خودم پرسيدم آيا اين همان احساسی نيست كه خداوند نسبت به من و تمامی بندگانش دارد؟!
از اينكه شاهد دست و پا زدن و درد ها و رنجهای ماست آزرده ميشود و ميخواهد مداخله كند و به ما كمك كند و ما را از خطر دور كند اما مقاومت ميكنيم و دست و پا ميزنيم و داد و فرياد سر ميدهيم كه: كه چرا اينقدر ما را مجبور ميکنی كه تغيير كنيم؟
شايد هر كدام از ما مثل همان عنكبوت كوچك هستيم كه تلاش ديگران را برای نجات خودمان تلقی ميكنيم و متوجه نيستيم كه اگر تسليم خدا شده بوديم و اينقدر دست و پا نميزديم تا چند لحظهی ديگر خود را در باغچه اي زيبا مي ديديم.
💠 یاعلی 💠🌴
ای آنکه تو جان بنده را جان شدهای
در ظلمت کفر شمع ایمان شدهای
اندر دل من ترانهگویان شدهای
واندر سر من چو باده رقصان شدهای
#مولانا
سلام🙋♂
صبحتون عالی💐
آرزویـم ایـن اسـت 🌸
در ایـن روز زیـبـا
که دلت خوش باشد🌺
نـرود لحـظہ ای🌹
از صورت ماهت لبخـندت
نشود غصّہ کمى نزدیکت
لحظہ هایت همه زیبـا و قشنگ🌷
روز سهشنبه تون بخیر و خوشی🌼
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
با موضوع:
#فناوری_پاسخ_به_شبهات
با رویکرد
"چرایی کمک به محور مقاومت"
چگونه واجب فوری حمایت از حزبالله را انجام دهیم؟
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir
💚 الابذکرالله تطمئن القلوب 💚
نازنینا! ای حقی که باطل را خلق کردی و گنج وجود خویش بر جویندگان راستین ات پنهان نمودی. ای آن که بر مخلوق خویش در کنار بیداری شان، خواب؛ و در کنار سیری شان گرسنگی و غذا، و در کنار تشنگی شان آب، در کنار تنهایی شان جفت؛ و در کنار عقل، خیال را خلق کردی تا نیازمندی و عجزشان به آنان نشان دهی و بی نیازی خویش از هر نیازی را بر آنان بنمایانی.
خدایا! بر من نشان دادی که تو را به شناخت من نیازی نیست و هرچه نیاز است در من است.... هر گنجی با کسباش، کاسب اش را ثمری بخشد و گنجینه ای چون تو را بهایی در کسی نیست که پردازد تا تو را کسب کند و تو تنها گنج این عالَم هستی، که معرفت تو نتیجه بالاترین تلاش برای جویندگان آن کَنْز مخفی است. معبودا! ما را توفیق این گنج معرفت از رحمت ات عنایت فرما.
🌸ســلام
🍃روزتـــون
🌸پر از خیر و برکت
امروز چهار شنبه↶
✧ 18 مهر 1403 ه.ش
❖ 6 ربیع الثانی 1446 ه.ق
✧ 9. اکتبر 2024 میلادی
🌸✨↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا حَیُّ یا قَیّومُ »
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
امام علی علیه السلام:
✅ آن كس كه با دست كوتاه ببخشد از دستي بلند پاداش گيرد.
🌼 حکمت 232 نهج البلاغه
✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت…
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد، سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی. به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار و زیر بار منت ناکسان قرار نده
💠 یاعلی 💠🌴
15.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی امام رضا و درخواست مرد سلمونی...🥺
#امام_رضایی_ام
┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅