📖 #امید_تنها_دارایی
ابوریحان خانه یکی از بزرگان شهر میهمان بود. از اندرونی خانه، صدای میزبان را می شنید که در حال اندرز و نصیحت است
شخصی به او می گفت: من هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش ، جلوی او بگذارم بلکه عشقم از آنجا گذرد و به زندگیم باز آید
میزبان به او گفت: عمر کوتاه است و عقل تعلل را درست نمیداند ، آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سال ها باز می گشت. پس یقین دان، دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی ...
سه روز بعد وقتی ابوریحان در حال خداحافظی از دوست خود بود خبر آوردند همان بنده خدا که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ افتاده و سه روز است هیچ نخورده
میزبان قصد پوشیدن لباس کرد برای دیدار آن مرد ، ابوریحان دستش را گرفت و گفت نَفَسی که سردی را بر گرمای امید میدمد مرگ را به بالین او فرستاده. میزبان سر خود را خم کرد و سکوت کرد
ابوریحان شخصا به دیدار مرد رفت و با سخن های زیبا گرمای امید را به او بخشید و آن مرد هم دوباره آب نوشید. بزرگی می گفت هیچ گاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او بود