#از_آسمان_افتاده
محمد ابراهيم خان معمار باشی ملقب به وزيــر نظام مـردی زيــرک بــود و مـدتـی #حكومت تهـران را بر عهـده داشت . در طـول مـدت حكـومت او شهـر تهـران در نهايت نظم و آرامش بود
روزی شـخصی به ابراهیـم خان شـكايت كرد كه چـون عـازم زيارت مشـهد بـودم، خانه ام را برای نگهداری به فلان شخص دادم. امااكنون كه مراجعت كردم مرا به خانه راه نمیـدهد و میگوید من متصرفم وتصرف قاطع ترين دليل #مالكيت است
ابراهیم خان برصحت ادعای شاكی يقين حاصل كـرد و شـخص غـاصب را احضار نمـود تـا اسنـاد مالکیت را ارائه دهـد. آن مـرد شانه بالا انـداخت و گـفت: سـنـد و مـدرک لازم نـدارد ، خـانه مـال من است زيرا متصرفم
#ابراهیم_خان گفت: در تصرف تو بحثی نيست ، فقط ميخواهـم بدانم كه چگونه آن را تصـرف كردی؟! او كه خيـال میكرد ابراهـیـم خـان از صـدای كـلفت و کلماتی که از ته گلو میگفت از وی حساب میبرد با بی پروايی دوباره جواب داد از آسمان افتادم توی خانه و متصـرفم. از متصرف مدرک نمیخواهند
ابراهیم خان ديگـر تأمـل را جايـز نديد و فرمان داد او را همان جا به چوب و فلک بستند تا از هـوش رفـت. پـس از آنكه به هـوش آمـد به وی گفت: میـدانی كه چرا #مجازات شـدی؟ برای اینکه مـن بعد هر وقت خواستی از آسمان بيفتی ، به خانه خودت بيفتی نه خانه مردم...
@ghasedak40
#کفش_کهنه_امیرالمومنین
ابنعباس پارچه خیمه را بالا زد و نگاهی به امیـرالمومنین علی علیـه السلام کـرد. مولا همچنان نخ وسوزن دردست داشت و #کفش_کهنه اش را وصله میزد
عرض کرد یا امیرالمومنین ، مردم منتظر شمـا هستند که برایشان خطبه بخوانیـد. شما هنوز مشغول وصله کردن کفش تان هستید؟
#امیرالمومنین ، رشـته نخی را کـه بـا آن کفشش را می دوخت ، گره زد و محکــم کشید. کفش های پر از وصله و پینه اش را جلو پای ابن عباس گـذاشت و فرمـود این دو لنگه کـفش چقـدر قـیـمت دارنـد؟ ابن عباس عـرض کـرد گـمان نکنــم کسی حاضر باشـد بابـت این کفــش ها درهمی بپردازد.
امیرالمومنین فرمودند به خـدا قسـم این کفـش پیش مـن محبوب تر از #حکومت بر شمـا است ، مگر ایـن که با آن حقی را اقامه کنـم یا باطلی را دفع . نهج البلاغه خطبه ۳۳
@ghasedak40