قاصدک
#پارت112 یلدا شیوا ـ اون اینکاره نیس. ایدزي هس اما پاکه طفلک. ـ پس چیکار می کنه اونجا؟ شیوا ـ در
ده بودم، یه سیگار روشن کردم که گفت »
ـ ناراحت شدین؟
ـ خیلی!
قاصدک
#پارت112 یلدا شیوا ـ اون اینکاره نیس. ایدزي هس اما پاکه طفلک. ـ پس چیکار می کنه اونجا؟ شیوا ـ در
رفت و تخت نشست و گفت سر شب داشتم تـو خیابونـا
دانبال مشتري می گشتم. یه دفعه یه ماشین خیلی شیک جلوم ترمز کرد و گفت سوار می شی؟ گفتم آره و سوار شدم و باهـاش
قیمت رو طی کردم. نه چونه زد و نه هیچی. تازه همون موقع پول شم بهم داد! خلاصه حرکت کردیم و نیم ساعت بعد رسیدیم
دم یه خونه. چه خونه اي! چه حیاطی!
پیاده شدم و رفتیم تو. وارد ساختمون که شدیم، کله م داشت سوت می کشید! چه خونه و زندگی اي داشت طرف! شاید بیست
و شیش هفت ساله شم نبود آ! خلاصه صدا کرد و یه پادو اومد تو. بهش گفت که برامون شام بیـارن. بعـد رفـت و بـرام نـوار
گذاشت و نشستیم به صحبت کردن. چقدر اقا بود! از زندگیم پرسید و از خونواده م و اینکـه چقـدر درس خونـدم و ایـن چیـزا.
وقتی پرسید چه جوري اینکاره شدم و من براش جریان رو تعریف ردم، بلند شد و یه مشت هزاري دیگه از تو یه کـشو در آورد
وداد به من و گفت اینارم بگیر! گرفتم و ازش خیلی تشکر کردم.
خلاصه نیم ساعت، سه ربع بعد، یه یارو دیگه اومد و گفت آقا شام حاضره. اونم به من اشاره کرد و دوتایی تو سالن عذا خـوري.
یه میز برامون چیده بودن که من تا اون وقت تو خوابم ندیده بودم. غذاهایی روش بود که من اصـلا اسـمو نمـی دونـستم چیـه!
خلاصه رفتیم نشستیم و شروع کردیم به خوردن. خودش که چیزي نمی مخورد و فقط با غذا بازي می کرد، اما من تـا تونـستم
خوردم. یه پیشخدمتم واستاده بود یه گوشه و تا بشقابم کثیف می شد، ور می داشت و یکی دیگه برام میذاشت! شده بودم عـین
این پرنسس ها تو این فیلمهاي خارجی!
غذامون که تموم شد، برگشتم تو همون سالم اولی و یه دقیقه بعد برامون قهوه آوردن. وقتی خوردیم بهم گفت حاضري؟ سـرمو
تکون دادم که بهم شااره کرد دنبالش برم. با همدیگه راه افتادیم و رفتیم طبقه ي بالاو مـن فقـط ایـن ور و اون ور رو نگـاه مـیکردم. چه فرش هایی! چه تابلوهایی! چه اسباب اثاثیه اي!
وقتی رسیدیم بالا، در یه اتاق رو وا کرد و رفتیم تو. اتاق خوابش بود اما اندازه ي خونه ما! انگار شصت هفتاد متر بود! یه گوشـه
ش یه تخت بود که آدم حظ می کرد نگاهش کنه چه برسه به اینکه روش بخوابه! یه تلویزیون توش بود اندازه ي یه سینما! یـه
ضبط صوت توش بود که بلندگوهاش هر کدوم قد یه کمد بود! خلاصه چه دم و دستگاهیی! من همونجور که داشتم اسنارو نگاه
می کردم، بهم گفت که برمحموم کنم. ته اتاق یه در رو وا کرد و به من اشاره کرد که برم تو. وقتی رفـتم دیـدم چـه حمـومی!
همه ي سرویساش خارجی! منم از خدا خواسته، لباسامو در آوردم و رفتم تو وان و یه حموم حسابی کردم. وقتی اومـدم بیـرون،
دیدم یه دست لباس خواب برام اونجا گذاشته که بپوشش. پوشیدم و رفتم رو تخت دراز کـشیدم. اومـد کنـار تخـت و لبـه ي
تخت نشست. یه نگاهی به من کرد و منم بهش خندیدم که یه دفعه داد زد نمی دونم مکس! ماکس! یه همچین چیزي! تـا اینـو
گفت من دیدم در وا شده و یه جیوون مثل شیر اما سیاه و بزرگ اومد تو اتاق!! نفسم بند اومد! حیوونه اومد جلو تخت رو پـاش
بلند شد و دستاشو گذاشت رو تخت! تازه فهمیدم شگه! اونم چه سگی! اندازه ي یه شیر! بهش گفتم اینکه گاز نمی گیره؟! گفـت
تا وقتی که من بهش نگم نه. خیالم راحت شد. گفتم عجب سگ قشنگ داري! گفت ازش خوشت مـی آد؟ گفـتم آره امـا ازش
می ترسم گفت نترس، تاکسی اذیتش نکنه یا من بهش چیزي نگم، کاري به کار کسی نداره. یه خرده سگه رو ناز و نوازش کـرد
و بعد برگشت به من نگاه کرد و گفت ماکس مثل آدماس، شایدم بهتر! گفتم بالاخره هر چی باشه سگه! دوباره خندیـد و گفـت
خرجش از یه آدم بیشتره! فقط هفته اي یه بار یه همچین پولی که براي تو خرج کردم باید براش خرج کنم! اینو گفت و دوبـاره
خندید و شروع کرد سگه رو ناز کردن. تازه فهمیدم منظورش چیه! باورم نمی شد اما حقیقت داشت! اومدم بلند شم و فرار کنم
که یه چیزي به سگه گفت و اونم پرید رو تخت و ...
« اینجا که رسید دیگه هیچی نگفت. انقدر ماجرا برام عجیب بود که فقط گوش می کردم و حتی نمی تونستم که درسـت نفـس
بکشم! یه خرده که گذشت گفتم »
ـ شیوا اینارو راست می گی؟
شیوا ـ اولش منم برام سخت بود که باور کنم اما بعدا که با پسره آشنا شدم، فهمیدم گیتا راست می گه!
ـ تو ام رفتی اونجا؟!
شیسوا ـ نه، اونجا نه.
ـ خب؟!
شیوا ـ راستش وقتی اون شب گیتا، اینارو برام تعریف کرد، خیلی ناراحت شدم! از هر چی آدمه بدم اومد!
ـ بعدش چی شده؟!
شیوا ـ هیچی، گیتا می گفت سگه وقتی کارش تموم می شه می ره از رو تخت پایین و از تاتاق می ره بیـرون! مـی گفـت شـوکه
شده بودم! تازه وقتی سگه رفت فهمیدم چی شده! بلند شدم و لباسامو پوشیدم و رفتم طرف پسره و یه دفعه پریدم بهـش و بـا
ناخن کشیدم تو صورتش که خون زد بیرون! اونم داد زد و دو تا از نوکراش اومدن تو و تا می خوردم، کتکـتم زدنمـو انـداختنم
تو ماشین و آوردنم همونجا که تو واستاده بودي و پرتم کردم از ماشین بیرون!
« از بس ناراحت ش