زندگـی نوشتنـی زیـاد داره...
امـا گاهـی هیچـی پیـدا نمیکنـی کـه بنویسـی
جـز سکــوت...
Join➥ @ghaseedak
💖💖یک خبر عاشقانه برای فردا 💌
💖#فروردین
فردا یک اتفاق هیجان انگیز تو را وارد ماجرای عاشقانه ای جذاب می کند.
💖#اردیبهشت
امواج شادی و شادمانی را احساس می کنید که به شکل آشنایی با فرد جدید در زندگی شما بوجود میآیند.
💖#خرداد
يک خوشبیاری عاطفی کوچک اما موثر در انتظار توست.
💖#تیر
فردا آغاز یک رابطه خوب آماده می شود.
💖#مرداد
چراغ يك رابطه در حال روشن شدن است!
💖#شهریور
فردا از يک ديدار غيرمترقبه قلبت به هيجان ميآيد.
@ghaseedak 💞
💖💖یک خبر عاشقانه برای فردا 💌
💖#مهر
فردا در رابطه ای قدم خواهی گذاشت که احساس رضایت تو را در بر خواهد گرفت.از آن لذت ببر.
💖#آبان
فردا بايد عشق و علاقه را بدون تعارف و ملاحظه نثار كرد.
💖#آذر
در زندگي عاطفي تو تحول تازهاي به وجود ميآيد كه در پایان خوب خواهد بود.
💖#دی
فردا می تواند برای شما روزی باشد که تغییرات عاطفی ای که سال های گذشته برایتان رخ داده دوباره یاد آوری شود.
💖#بهمن
فردا يك روز رويايي خواهد بود. از آن روزهايي كه تو ميتواني به آرزوهايت برسي.
💖#اسفند
در قلمرو عشق و روابط عاطفي، تحول فوق العاده ای اتفاق ميافتد كه براي تو تعيين كننده خواهد بود.
@ghaseedak 💞
🌷🌷🌷
افتاب که سر بر میدارد از ابر
تلنگر میزند به خاک و رها میکند آن را از هر لکه سیاه بر سپیدی سبزاش
چه کس ما را تلنگر خواهد زد؟!
آن هنگام که دلهره جمعه هایمان را سرگردان میکند،
آن هنگام که بر لب ساحلیم و در عمق دریا غرق میشویم ،
که معتاد میشویم به تنهایی شیطنت آمیز خویش،
زمانی که پشت پلک هایمان،
شهر جای میگیرد و مرز بین رویا و دنیا را گم میکنیم...
هنگامی که نمی دانیم برای یادداشت کردن روزمرگی مان
چند ورق از روزگار را آتش زده ایم ،
آیا کسی مرا می شنود ؟!
تلنگر ما کجاست ؟!
در کدام پیچ چالوس مبهوت ،خواهیم گشت ؟!
در کدام سحرگاه، رهگذری بیش خواهیم بود ؟!
کدام تکیه گاه فرو میریزد تا تکیه کنیم به خویش؟!
و در پس کدام ویرانگی ،ساخته خواهیم شد ؟!
ما_عروسان کوکی_بر جای مانده را چه کس دوباره کوک خواهد کرد ؟!
و در ظلمت خویش؛
کدام شکاف ما را به ادراک یک خیابان بلند خواهد برد؟!
مطالب زیبا👈@ghaseedak
🌷🌷🌷
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
مردی تفاوت بهشت و جهنم را از فرشتهای پرسید. فرشته به او گفت: بیا تا جهنم را به تو نشان دهم.
سپس هر دو با هم وارد اتاقی شدند. در
آنجا گروهی به دور یک ظرف بزرگ غذا
نشسته بودند، گرسنه و تشنه، ناامید و درمانده...
هر کدام از آنها قاشقی در دست داشت
با دستهای بسیار بلند، بلندتر از
دستهایشان، آنقدر بلند که هیچ
کدام نمیتوانستند با آن قاشقها غذا در
دهانشان بگذارند. شکنجهی وحشتناکی بود.
پس از چند لحظه فرشته گفت: حال بیا تا
بهشت را به تو نشان بدهم. سپس هر دو
وارد اتاق دیگری شدند. کاملاً شبیه اتاق
اول، همان ظرف بزرگ غذا و و عدهای
به دور آن، و همان قاشقهای دسته بلند؛
اما آن جا همه شاد و سیر بودند...
مرد گفت: من نمیفهمم، آخر چطور ممکن
است در این اتاق همه خوشحال باشند
و در آن اتاق همه ناراحت و غمگین، در
حالی که شرایط هر دو اتاق کاملاً یکسان است؟
فرشته لبخندی زد و گفت: ساده است،
این جا مردمی هستند که یاد گرفته اند
به یکدیگر غذا بدهند ...
مطالب زیبا👈@ghaseedak
🌷🌷🌷