سلام دوستای گلم💞💞
چن روزیه که روزی 2 پارت رمان میذارم تو کانال
ساعت 1ظهر و 9 شب
رمان جذابیه امیدوارم خوشتون بیاد
💞💞💞
قاصدک
#پارت39 یلدا اگار حمله خیلی ناگهانی بوده! خانم بزرگ ـ چی گفتی سیما جون؟ « نیما که خودشم یه خرده
#پارت40 یلدا
اینو که گفت؛ نیما خودشو ول داد رو مبل و مات شد به خانم بزرگ که عمه خانم به مادر یلدا اشـاره کـرد کـه یعنـی خـانمبزرگ رو از سالن ببره بیرون. اونم بلند شد و به هواي اینکه وقت قرص و شربت خانم بزرگ، ورش داشـت و از سـالن بـردشبیرون. بعدش عمه خانم عذرخواهی کرد و گفت »
ـ گوش خانم بزرگ مشکل داره. متاسفانه خیلی م دلشون می خواد که در بحث ها شرکت کنن و این مسئله با اخـتلال شـنواییکه دارن کمی باعث مشکل می شه.
« همه مون شرع کریم تعارف کردن که این حرفا چیه؟ خب کمی کسالت دارن! و از این حرفا. بعدش آقاي پرهام بهمون میـوهتعارف کرد. من دل تو دلم نبود اما نیما یه پرتغال ورداشت و شروع کرد آروم آروم پوست کندن! از دستش حرصم گرفته بود!
آروم صداش کرم و یواش بهش گفتم »
ـ داري با دل راحت میوه پوست می کنی و می خوري؟!
نیما ـ واسه توام پوست بکنم؟
ـ زهر مار! اومدي اینجا میوه بخوري؟! الان وقت میوه پوست کندنه؟!
نیما ـ پس چیکار کنم؟ با پوست بخورم پرتغال رو؟!
ـ یه کاري بکن! یه چیزي بگو!
« نیما اینور و اونورش رو نگاه کرد و آروم گفت »
ـ اگه جریان کامران میرزا رو از خودم نساخته بودم که همون ده دقیقه پیش آب پاکی رو ریخته بودن رو دست مون! حـالا بیه
خرده صبر کن ببینم چی می شه.
« صدا از کسی در نمی اومد. برگشتم و پدرم رو نگاه کردم. خیلی ناراحت بود. پدر نیمام همینطور. صـورت سـیمام سـرخ شـدهبود. آروم زیر چشمی به یلدا نگاه کردم. طفلک سرش رو انداخته بود پایین و اصلا بلند نمی کرد! یـه خـرده کـه گذشـت نیمـاشروع کرد به حرف زدن و گفت »
ـ چند وقت پیش یه جوون ایرانی در خارج کشور یه چیز اختراع کرده بود که تو تمام دنیا صـدا کـرد! تـو تلویزیـون خودمـونمنشونش دادن. واقعا باعث افتخار بود! ایناس ك باعث مباهات یه نفر می شه! اسم و رسم در واقع همینه دیگه! مثلا این سیاوشما! تو کنکور نفر سوم شده بود! اینو بهش می گن افتخار! اسم و رسم! حتما نباید آدم پسر خاله شاه باشه، یـا نـوه دایـی نخـستوزیر تا اسم و رسم پیدا کنه! همین چیزاس که ارزش داره!
« همه سرشونو تکون دادن نیما اومد دوباره حرف بزنه که یه دفعه دیدم خانم بزرگ از این در سالن اومد تو و رفت سر جـاشگرفت نشست! از مادر یلدا که خبري نبود! همه خنده مون گرفت که نیما گفت »
ـ اسم ایران و ایرانی رو امثال فروسی ها و سعدي ها و حافظ ها و خیام ها جاودانی کردن! مگه باباي اینا کی بـون؟ همـه شـونپسراي امپراطور و شاه و این چیزا بودن؟! همین خیام! باباش یه « خیمه دوز » بوده دیگه!
« خانم بزرگ که بازن نحو تماشاي نیما شده بود گفت »
ـ مینا جون، باباي این خواستگاره « پینه دوز » بوده؟
« نیما که کلافه شده بود گفت »
ـ نخیر! باباي ایشون « واکسی » بوده!
خانم بزرگ ـ راننده ي « تاکسی » بوده!
قاصدک
#پارت40 یلدا اینو که گفت؛ نیما خودشو ول داد رو مبل و مات شد به خانم بزرگ که عمه خانم به مادر یلدا
یه دفعه همه زدیم زیر خنده! خود عمه خانمم سرش رو انداخته بود پایین و می خندید که خانم بزرگ دوباره گفت »
ـ باباش تو اینگلیز راننده ي تاکسی بوده یا اینجا؟
« دوباره همه آروم شروع کردیم به خندیدن! نیما سرشو گرفته بود تو دستاش و هیچی نمی گفت! آقاي پرهام براي اینکـه جـورو عوض کنه گفت »
ـ بله ، البته! ایران نامش به دانشمندانش زنده س.
« اینو که آقاي پرهام گفت، نیمام سرشو بلند کرد و گفت »
ـ بنده م می خوام همینو بگم. اسم و رسم القاب و شجره نام بجاي خودش اما چیزاي یگه اي م هس که آدم بتونه بهش افتخـارکنه!
« تا اینو گفت، خانم بزرگ آستین ش رو گرفت و کشید که نیما نگاهش کنه! تا نیما نگاهش کرد، گفت »
ـ اما مینا جون راننده تاکسی هام اونجا خیلی خوب پول در می آرن ها!
نیما ـ خانم بزرگ ترو خدا همه ش سربسر من نذار! سربسر اوناي دیگه م بذار آخه!
خانم بزرگ ـ نه، هیچی سربسر نمی کنن! نصف بیشتر پولش واسه شون استفاده س! دو قدم راه می بره آدمو، بـه پـول خودمـوچند هزار تومن از آدم می گیرن!
« من دیگه داشتم از خنده می ترکیدم! اصلا جو مجلس عوض شده بود! همه سرشونو انداخته بود پـایین و فقـط مـی خندیـدن!
تنها نیما بود که فقط مستاصل به خانم بزرگ نگاه می کرد! خانم بزرگم فقط تو دهن نیما رو نگاه می کرد که ببینه اون چی مـیگه تا زود جوابشو بده! تو همین وقت مادر یلدا از اون یکی در سال اومد تو و تا چشمش به خانم بزرگ افتاد گفت »
ـ اِ..! خانم بزرگ شما اینجایین؟! یه دقیقه تشریف بیارین کارتون دارم.
« خانم بزرگ یه نگاهی به مادر یلدا کرد و بعد روش رو برگردوند طرف نیما و گفت »
ـ داشتین می گفتین مینا جون. خود پسره چیکاره س؟
« نیما اصلا جواب نداد و روش رو کرد طرف آقاي پرهام و گفت »
ـ سرِ در سازمان ملل، شعر سعدي مارو نوشتن. این خیلی مهمه که از بین تمام شعراي دنیا، شعر یه شاعر ایرانی انتخـاب بـشه!
این افتخاره! مگه پدر سعدي کی بوده؟ اما پسرش کسی می شه که دنیا افکارش رو قبول داره! بهش احترام میذاره! پـدر معلـوم
نیس کی بوده و چیکاره بوده، پسر دانشمند و فیلسوف و شاعره!
« اینو که نیما گفت، خانم بزرگ دوباره آستین ش رو کشید و تا نیما نگاهش کرد گفت »
ـ پسره شاطره؟!
نیما ـ الهی من بمیرم از دست شما خانم بزرگ! آستین م کنده شد! ول کن این صاب مرده رو! شاطر کیه؟!
خانم بزرگ ـ نونوایی مال خودشه؟
نیما ـ نخیر! طرف خمیر گیره! ایشااله چند سال دیگه وضعش خوب می شه و نونوایی رو می خره!
« دیگه طوري شد که واقعا نتونستیم جلو خودمونو بگیریم وزدیم زیر خنده! نیما کلافه شـده بـود. تـا حـالا ندیـده بـودم انقـدر
عصبانی شده باشه. آروم بهش گفتم »
ـ نیما! چرا همچین می کنی؟! این پیرزن بدبخت گوشش سنگینه. مخصوصا که این چیزا رو نمی گه!
دنیا دو روز است...
یک روز با تو و روز دیگر علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو
و روزی که علیه توست ناامید مشو
زیرا هر دو پایان پذیرند
♡ @ghaseedak
اگر روزی
به کسی محبت کردید....
باور داشته باشید
هرگز نخواهدتوانست از یاد ببرد
ماندگارترین اثرهنری انسان!
محبت است
♡ @ghaseedak