روزی روزگاری
دروغ به حقیقت گفت:
«میل داری باهم به دریا برویم و شنا کنیم؟»
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد.آن دو باهم به کنار ساحل رفتند،وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد.دروغ حیله گر لباس های اورا پوشید و رفت.از آن روز همیشه حقیقت عریان و زشت است،اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان میشود
♡ @ghaseedak
قاصدک
#پارت52 یلدا هنوز بهش عادت نکردم. مثل یه چیز اضافه س برام. چندین سال تو آمریکا یه جور دیگه زندگی ک
#پارت53 یلدا
آخه اینجا شده مرکز خرید و فروش هروئین . تریاك و حشیش!
نیما ـ اینجا مرکزش نیس، یکی از شعبات شه! اتفاقا شعبه ي کوچیکی م هس! اما فعال!
ـ یعنی هیچکس از این چیزا خبر نداره که بیاد جلوشو بگیره؟!
نیما ـ چرا، همه خبر دارن. اما قرار نیس فعلا حلوشو بگیرن!
ـ براي چی؟!
نیما ـ بالاخره بایسد یه اسباب بازي دست این جوونا بدن که سرشون گرم شه دیگه. دختر بازي که ممنوعه! رقـص و پـایکوبیکه قدغنه! ترقه بازي و چهارشنبه سوري که در ائین ما نیس! خب بالاخره جوونام حوصله شون سر می ره و مجبورن بشینن یـهگوشه. وقتی یه گوشه نشستن، اون وقت می رن تو فکر که چرا اوضاع اینطوریه! وقتی فکر کردن که چـرا اوضـاع اینطوریـه، اونوقت یکی باید بهشون جواب بده! وقتی یکی خواست بهشون جواب بده، باید یا راست بهشون بگه یـا دروغ. اگـه دروغ بگـه کـهمشکل حل نمی شه، اگ که راستش رو بگه که گند خیلی چیزا در می آد! اگه گند خیلی چیزا در بیاد، پاي خیلی ها میاد وسط! پـاي
خیلی ها که اومد وسط، اصلا بابا ولش کن دیگه! تو به این جوونا چیکار داري آخـه؟! طفـل معـصوما نشـستن واسـه خودشـون،حشیش و هروئین شونو می کشن و به کار کسی کار ندارن که! بذار تو حال خوشون باشن دیگه! اینا اگه هوشیار بشن باید هـزارتا سوال شونو جواب داد! تمام معلماي ایران رو هم که جمع کنی، جواب این همه سوال رو نمی تونن بدن! پاشـو بـریم بـه کـارخودمون برسیم!
« دوتایی بلند شدیم وراه افتادیم طرف بیمارستان که ماشین نیما اونجا بود. »
ـ نگاه کن نیما! تمام این دخترا که اینجان، روپوش مدرسه تن شونه! به هواي مدرسه می آن اینجا و با پسرا می شینن و ..
نیما ـ بعله، منم جدا با این کار مخالفم! اینا الان باید سر کلاس شون باشن. موقع درس، درس، موقع تفریح، تفریح. هر چی جـايخودش.و اینا بهتره عصرا بیان پسر بازي!
ـ شوخی نکن نیما، دارم جدي حرف می زنم.
نیما ـ بابا بخ تو چه مربوطه؟! تو چرا انقدر ضد بشري؟! اینا کلاس درس شون رو اینجا تو فضاي باز تشکیل دادن!
ـ من نمی دونم پدر و مادر اینا بهشون چی میگن؟ چه فکري می کنن؟
نیما ـ اونا اصلا وقت ندارم که فکر کنن! ننه و بابا صبح با اینا از خونه می زنن بیرون دنبال یه لقمه نون. وقتی م شب خـسته ومرده بر می گردن خونه که حال فکر کردن ندارن دیگه! بیا بریم که اگه یه دقیقه دیگه اینجا باشـی ایـن کلاسـاي فـوق برنامـههمه باید تعطیل بشن!
ـ من تا حالا یه همچین چیزي ندیده بودم!
نیما ـ واسه ي اینکه تو کوري! وقتی آدما رو تشنه نگه داري و مرتب نصیحت شون کنی که اب چیز خوبی نیس، وقتـی آدمـاتاز این ور و اون ور می شنون یا مبینن که یه چیکه اب چیز بدي نیس، تا یه دقیقه ولشون کنی، فرار می کنن و می زنن بیـرون وبه اولین استخر که رسیدن، بدون مایو و کمربند نجات و نجات غریق می پرن تو اب و خوشون رو به کشتن می دن!
ـ درسته، باید با این معضل ریشه اي برخورد کرد.
نیما ـ شعاراي سخت نده ! ریشه رو ول کن ، تشنگی رو بچسب ! اینا الان خسته و تشنه رسیدن به آب و دارن قلپ قلپ آب می خورن . حالا تو برو بشین واز عفت و عصمت و نجابت براشون بگو . یـه دري وري بهـت مـی
گن و میریزن تو سرت تا میخوري کتکت می زنن ! یه خرده پیش یا دت رفت ؟ اگه دیر رسیده بودم که یه جاي سالم تـو تـن
ت نبود! بیا بریم انقدر شعار کشکی نده .
« از پارك اومدیم بیرون و همونجور که می رفتیم طرف بیمارستان به نیما گفتم »
ـ خانم بزرگ رو چیکارش کردي ؟
نیما – ول ش کردم به امان خدا دیگه!
ـ اِ ... ! چرا ؟!
نیما ـ خب وقتی تو با یلدا قهر کردي و گذاشتی رفتی ، مگه من نذر دارم بشنم
اول جوونی به پاي خانم بزرگ بسوزم و بسازم ؟! تو یلدا به اون خوشگلی رو ول
می کنی و می ري ، توقع داري من خودمو پیرو کور خانم بزرگ بکنم ؟
ـ این چرت و پر تا چیه می گی ؟!
نیما ـ تو چرا فقط با سه این و اون شعار می دي؟ تو اگه با یلدا می سا ختی و قهر
نمی کردي ، منم میشستم سر خونه و زندگیم و هر جوري بود با خانم بزرگ می ساختم !
ـ اِ ه ....! پیرزن بیچاره رو همینجوري ول کردي اومدي؟
قاصدک
#پارت53 یلدا آخه اینجا شده مرکز خرید و فروش هروئین . تریاك و حشیش! نیما ـ اینجا مرکزش نیس، یکی از
نیما ـ همینجوري که نه ! مهریه شو دادم ، هر چی جاهاز آورده بود دادم به
خودش و اومدم و اومدم پیش تو ! دیگه چیکارش باید بکنم ؟ بابا ما دوتا با هم دیگه تفاهم
نداریم ! حرف همدیگرو نمی فهمیم ! یعنی من حرف اونو می فهمم اما اون حرف منو
می فهمه !
ـ گم شو !
نیما ـ تو تریا بهش می گم خانم بزرگ « چایی خوبه سفارش بدیم »! یه نگاهی به
من می کنه و بلند بلند می گه مگه چیکار کردیم که بریم به « جایی گزارش بدیم »؟!
همه درو ورمون زدن زیر خنده ! آبرو برام نذاشته !
ـ لوس نشو ، کجان الان ؟
نیماـ یلدا که بهم گفت تو ازش قهر کردي و رفتی ، خواستم اونا رو برسونم خونه و
بیام دنبال تو. یلدا نذاشت . گفت تو برو دنبال سیاوش ما خوئمون می ریم خونه . حالا
بالاخره تکلبف چی شد ؟
ـ هیچی . یلدا اگه منو دو ست داشت خودش یه کارایی می کرد.
نیما ـ صد بار بهت گفتم فکر یلدا رو از سرت بیرون کن . بلند شدي تلک تلک رفتی چهار شاخه گـل گرفتـی دسـتت و رفتـی
خواستگاري یه شاهزاده ! بابا حد خودتو بشناس !
برو با هم شا ن خودت وصلت کن ! تو همین دگوري مگوري ها به دردت می خورن ،
چیکار داري بخ سلسله ي قاجاریه ؟! رفتم دادم شجره نامه ت رد در آوردن . شاخص ترین عضئ خاندان تون در زمان قاجاریه ، مقنی بوده ! حالا اگه یه پول حسابی خرج کنی ،
می تونیم یه شجره نا مه برات درست کنیم که مثلاً پدر پدر پدر بز ر گت ، ملیجک
ناصرالدین شاه بوده ! البته بعدش عمه خانم بهت دختر می ده اما یه عمر باید جلو سر
و همسر سرتو بندازي پائین و خفت بکشی ! حالا اگه می خواي بگو .
ـ شوخی نکن حوصله ندارم . اصلاً از هرچی دختره بدم اومده .
نیماـ خاك بر سر خرِ بی سلیقه ت کنن !
ـ یه چیزي بهت میگم نیماها !
نیما ـ ببخشین ، آفرین به این فهم و کمالات ! حالا می خوا ي چیکار کنی ؟
ـ می خوام برم خونه . می خوام تنها باشم .
نیما ـ بیا بریم یه جا ، ناهاري چیزي باهم بخوریم ، قول بهت می دم شیکمت
که سیر شد خلقت جا می آد .
ـ نه ، زودتر منو برسون خونه . کلافه م.
« نیمام دیگه اصرار نکرد . سوار ماشین شدیم و منو رسوند خونه و از همدیگه
خداحافظی کردیم رفتم خونه مستقیم تو اتاقم . چند دقیقه بعد مادرم صدام کرد
که برم پائین ناهار بخورم . بهش گفتم که اشتها ندارم و می خوام بخوابم . اونم دیگه چیـزي نگفـت . لباسـامو عـوض کـردم و
رفتم تو تختخواب . یه نیم ساعتی دراز کشیدم اما هر کاري خوابم نبرد. فکر یلدا راحتم نمی ذاشت . چشماي قشنگش ، صـداي
قشنگش ، حرکات ظریف و
خانمو مش ، موهاي قشنگش که وقتی روسري ش از سرش می افتاد معلوم می شد ، یه لحظه ول م نمی کرد اما چـه فایـده ؟!
وقتی دلش پیش من نبود چه فایده اي براي من داشت ؟!
بلند شدم و بی اختیار رفتم طرف تلفن و شماره ي شیوا رو گرفتم . احتیاج داشتم که با یکی
حرف بزنم . تا تلفن دوتا بوق زد ، شیوا خودش جواب داد .»
شیوا ـ بفرمائین .
ـ سلام ، منم
شیوا ـ سلام ، چطورین ؟! همین الان داشتم بهتو ن فکر می کردم ! خونه این ؟
ـ آره . دلم گرفته بود . می خواستم با کسی حرف بزنم ، این بود که زنگ زدم به شما.
شیواـ نیما خان کجاس ؟
ـ نیم ساعت پیش رفته خونه .
شیوا ـ چرا دل تون گرفته ؟ طوري شده ؟
ـ دلم نمی خواد در موردش حرف بزنم .
شیوا ـ پس حتماً پاي یه دختر در میونه !
«هیچی نگفتم»
شیوا ـ باهم دعواتون شده ؟
یکی ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ
ﮔﻔﺖ 400 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺪﯼ؟
ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ ﺷﺐ ﺑﯿﺎ فلان آدرس و پولو ﺑﮕﯿﺮ
ﺷﺐ ﺷﺪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﺩﯾﺪ ﮔﻮﺷﯿﺶ ﺧﺎﻣﻮﺷﻪ ❗️
ﺭﻓﺖ به آدرس تعیین شده ﺩﯾﺪ ﺍﻭﻧﺠﺎﺱ !
ﮔﻔﺖ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﮕﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ،
ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!
ﮔﻔﺖ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻡ،
ﻓﺮﻭﺧﺘﻤﺶ ...
ﺑﮕﯿﺮ ﺍﯾﻨﻢ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﻓﯿﻖ...
♡ @ghaseedak
ڪاش ڪسی بود به ڪَوشت می رساند
ڪه امروز تمام قـد ایستـادم و در دلـم فریاد زدم :
نمی خواهم...
من این شلـوغیِ پر از تنهایی را نمی خواهم
من تـو ِ لعنتـی را می خواهم
می فهمـی ؟!!!
ڪاش ڪسی بود.....!
#عادل_دانتیسم❣
@ghaseedak