🌷🌷🌷
ای به یادت هیهی و هیهای من
برخی تعابیر ساده و ملموس از دل حکایت میکنند.
وقتی شاعر میگوید:
«کوچه لره، سو سپمیشم
یار گلنده؛ توز اولماسین
اله گلسین بله گتسین
آرامیزدا سوز اولماسین
ساماوارا؛ اوت آتمیشام
ایستکنه قند سالمیشام
کوچه را آب و جارو کردهام
تا وقتی یارم میآید گرد و خاکی بلند نشود
طوری بیاید و برود
که هیچ حرف و حدیثی در میان نماند
سماور را آتش کردهام
قند در استکان انداختهام.»
یا در داستان موسی و شبان، مناجات شبان به گمان من از گیراترین و گدازانترین دعاهاست. چرا؟
چون اصل است، عاریه نیست، رنگ زندگی و تجربه بیواسطه و روزمره خودِ آن چوپان دلسوخته را دارد.
خدایا، ای بُزهای من به فدای تو، در میان هی هی و های های، و اصوات نامفهومی که اسباب ارتباط من با گوسفندان است، یاد تو جاری است.
کلمات اندکی میدانم.
بیشتر هو میکشم.
چرا که مردی چوپانم. تو در روزمرهترین و پیشپاافتادهترین تجربههای زندگی من حاضری.
میدانی خدایا چقدر دوستت دارم؟
آخر چگونه بگویم، من جز از طریق تجربههای خودم نمیتوانم از عشقم به تو بگویم.
مثلا میتوانم بگویم اگر بودی موهایت را شانه میکردم، پاپوش پارهات را میدوختم، شپشهایت را میکُشتم، لباست را میشُستم، وقت خواب که شد جای خوابت را آماده میکردم... آه خدای من، کجایی؟
«تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهایت کُشم
شیر پیشت آورم ای مُحتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای به یادت هی هی و هی های من»
میبینید چقدر زیباست؟
چون اصل است، عاریه نیست.
سمرقند و بخارا را نمیبخشد، آنچه را دارد میبخشد.
دلنشینترین نیایش مثنوی به گمانم این بیت است:
ای فدای تو همه بُزهای من
ای به یادت هیهی و هیهای من.
#صدیق_قطبی
مطالب زیبا👈 @ghaseedak
🌷🌷🌷