eitaa logo
قاصدک
103هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
46هزار ویدیو
137 فایل
👈ما نمیتونیم آینده رو انتخاب کنیم، فقط رقمش میزنیم همین...😉 . . . . آیدی ادمین تبادلات: @Maleka_ad تعرفه تبلیغات؛ https://eitaa.com/joinchat/3446669459Cc4cd1f4ae2 جهت رزرو تبلیغات به لینک بالا بپبوندین👆👆 🎎خیلی کانال خوبیه. @shapaarak
مشاهده در ایتا
دانلود
قاصدک
#پارت113 یلدا شیوا ـ گیتام هنوز این خاطره رو فراموش نکرده. هر وقت یادش می افته، یه حالت عصبی بهش دس
یلدا اِه...! بس کن دیگه! نیما ـ اوناهاش! اوناهاش! ـ« تا دولا شدم که ته آب رو نگاه کنم که دستمو گرفت و کشید تو اب و منم سکندري افتادم تو استخر! » نیما ـ سیاوش، بگیرش بلا گرفته رو در نره تا من برم یه تنگ آب بیارم، بندازیمش توش! « اینو گفت و خودش از استختر رفت بیرون و رو یه صندلی نشست! از همون تو آب گفتم » ـ واقعا دیوونه اي نمیا! نیما ـ من دیوونه م یا تو که با لباس رفتی تو استخر دنبال پري می گردي؟! ـ گم شو! حالا چی بپوشم؟! الان سرما می خورم! نیما ـ دردون حسن کبابی رو ببین! من لخت اینجا نشستم، سرما نمی خورم، اون وقت آقا با لباس سرما می خوره! ـ با لباس خیس! بیا کمک کن بیام بیرون. لباسم سنگین شده! « اومد لب استخر و دستمو گرفت و کشید بیرون. رفتم یه گوشه و کیفم رو در آوردم. شانس اوردم که توش خیس نشده بود » ـ عجب شوخی هایی می کنی ها! گه این کاغذا خیس شده بود چی؟ « دیدم باز داره تو اب رو نگاه می کنه » ـ چی رو نیگاه می کنی؟! چیزي ار جیب م افتاده تو آب؟ نیما ـ نه، دارم نیگاه می کنم نکنه یه دفعه راست راستکی پري دریاي زیر آب باشه! « رفتم جلو و هلش دادم تو اب! رفت زیر آب و تا اومد بالا گفت » ـ گرفتمش! جون تو دمبش رو گرفتم! بیا کمک که لیزه وامونده! « شروع کردم از همون بالا بهش آب پاشیدم که گفت » ـ بیا تو دیگه! حالا که دیگه خیس شدي، برو یه مایو بپوش بیا تو. « رفتم تو قسمت رخت کن و لباسامو در آوردم و یه مایو پوشیدم رفتم تو و پریدم تو آب. دوتایی شـروع کـردیم بـا هـم شـنا کردن. شناش خیلی عالی بود. یه خرده که شنا کردیم شروع کرد منو اذیت کردن و هی سرمو می کرد زیر آب! یه ساعتی شنا کردیم و باهم شوخی و اومدیم بیرون. برام حوله آورد و بعد آیفون زد که زینـت خـانم برامـون چـایی آورد کـه خیلی بهمون چسبید و دوتایی نشستیم به گپ زدن. وقتی پیش ش بودم اصلا نمی فهمیدم کـه زمـان چطـوري میگـذره! انقـدر قشنگ و بامزه حرف می زد و چیزاي بانمک می گفت که آدم یادش می رفت که دنیا اصلا غمی م وجود داره!»