🌱#سورهبقرهآیهـ۲۱۹
بدے های دیگرانــ
را در کنار
خوبے های آنها ببینید
و منصف باشید...
:)
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
🏴 خبر کوتاه بود و جانسوز.... //۲۱》حاجقاسم شهادتت مبارک...
🏴
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا ...
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند..
[سوره احزاب]
//۲۱》آخ از رفتنتان😭
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 انیمیشن دیدنی « #انتقام_سخت »
🕊بازسازی لحظهی آسمانی شدن سردار دلها
فوق العاده به پدر و مادرش احترام می گذاشت. 💚❤️
خودم حس میکنم عاملی که آقا حمید🍁 را لایق شهادت کرد همین است!
👈 مثلا یکبار که ایشان تصادف کرده بودند و حتی برایشان میسر نبود که از بسترشان تکان بخورد، مادرشان که تماس گرفت به نشانه احترام وضعیت خود را تغییر می داد( اگر خوابیده بود می نشست یا اگر نشسته بود، می ایستاد)🍃
به حمید🍂 گفتم: مادرتان که شما را نمی بیند چرا می نشینی یا می ایستی؟
و او می گفت: مادرم که مرا نمی بیند؛ اما خدا که می بیند.👉
💬روایت از؛ همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
عِشـقبازۍڪردیدٺاحالآ؟
بَچّہهاسَعێڪنیدتوجوونۍ
عآشـقشیـد:پس
حَوآسِتوݩجَمعباشہ، جوونێڪہتوۍ
جوونیشعآشـقنشہ
توپیرمردۍهیچڪاریازشبرنمیآد..
اوݩچیزۍڪہمااز
....شُهَـــــداء....
دیدیمـ
عآشِـقۍبود
عآشِـــــقی...
#حاجحسیݩیڪتا🌱
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
🔴 خانم کمحجابی که به شیشهی ماشین #سردار_سلیمانی میزند...
💠 #سردار_سلیمانی نقل میکند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه میکرد و به همراهش میگفت: او سردار سلیمانی است؟ همراهش میگفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار میکرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله. با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله میکنند. انگشترم را هم به آنها بخشیدم.
✍ راوی سرهنگ حمزهای