eitaa logo
قرارگاه حاج قاسم سلیمانی
12.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
17.3هزار ویدیو
63 فایل
«بِسْمِ اللَّهِ القٰاصِمِ الجَبّٰاریٖنْ» خط خون نقطه‌ی پایان سلیمانـی نیست... بِھ‌َراسـ💪ـید که این اولِ بسم الله است...🌷 کانون تبلیغاتی پربازده قاصدک ❄️👇 https://eitaa.com/joinchat/3340238882Ca4b5329bfc
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «با مدیران فرق می‌کرد» حجاب کاملی نداشت؛ اما اشکش بند نمی‌آمد! پرسیدم «چی شد که اومدین تشییع؟» گفت: «سردار با همه مدیرها و مسئول‌ها فرق می‌کرد. فداکاری‌های سردار رو هیچ کس نمی‌تونه انجام بده.» اشک امانش نداد و صدایش به لرزه افتاد. ✍ فاطمه جنانی 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «به رسم زنان عرب» مردم از روی پشت بام و کنار پنجره، مراسم را تماشا می‌کردند. زنی با بچه‌هایش در بالکن خانه ایستاده بود. وقتی ماشین حامل پیکر حاج قاسم نزدیک شد، به رسم زنان عرب، به سینه می‌زد و عزاداری می‌کرد. ✍ امینی موحد 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «به رسم زنان عرب» مردم از روی پشت بام و کنار پنجره، مراسم را تماشا می‌کردند. زنی با بچه‌هایش در بالکن خانه ایستاده بود. وقتی ماشین حامل پیکر حاج قاسم نزدیک شد، به رسم زنان عرب، به سینه می‌زد و عزاداری می‌کرد. ✍ امینی موحد 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «به رسم زنان عرب» مردم از روی پشت بام و کنار پنجره، مراسم را تماشا می‌کردند. زنی با بچه‌هایش در بالکن خانه ایستاده بود. وقتی ماشین حامل پیکر حاج قاسم نزدیک شد، به رسم زنان عرب، به سینه می‌زد و عزاداری می‌کرد. ✍ امینی موحد 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «دوباره داغمان تازه شد» تازه از خواب بیدار شده بودم. با شنیدن خبر شهادت سردار شوکه شدم. تو رختخواب نشستم و گریه کردم. ناراحتی مادرم اما برایم غریب بود. زمان شنیدن خبر شهادت برادرم، رضا، این قدر بی تاب ندیده بودمش. آماده شدیم و رفتیم حسینیه ثارالله، کنار بقیه خانواده‌ی شهدای مدافع حرم. مردم که آمدند به ما تسلیت می‌گفتند، دوباره داغ شهدای خودمان تازه شده بود. ✍ زهرا عادلی (خواهر شهید رضا عادلی، از شهدای مدافع حرم که در ۱۲ بهمن ۹۴ در عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا در سوریه به شهادت رسید) 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «عکس حاج قاسم حکم طلا داشت» با طلبه‌های اهواز رفته بودیم اردوی مشهد که خبر شهادت سردار رسید. زمان استخاره نبود. زود دست به کار شدیم. جلوی باب الجواد(ع)، ایستگاه صلواتی زدیم. مداحی و عکس حاج قاسم مثل آهن‌ربا زائرهای امام رضا (ع) را کشید طرف ما. خیلی‌ها به نیت حاجت و توسل می‌آمدند. عکس حاج قاسم طلا بود و کلی بانی برای پذیرایی چای و نسکافه و میوه موکب جور شد. اردوی بچه‌ها به اسم حاج قاسم گره خورده بود. زیات به نیابت از حاجی، برپایی موکب برای حاجی، پذیرایی از زوار برای حاجی؛ اما رزق اصلی بچه‌ها شرکت در تشییع حاجی بود؛ کنار ضریح آقا امام رضا (ع). ✍️ مسیح اسکندری 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «باید به حاج قاسم برسیم» همراه پدر خانمم، از خانه آمدیم بیرون. مسیر تا مراسم طولانی بود و سیل جمعیت راه را چند برابر کرده بود. بعد از چند ساعت پیاده‌روی، درد پایش بیشتر شد. یک پایش یادگاری دفاع مقدس بود و پای دیگر یادگاری سوریه! دیگر می‌لنگید. گفتم: "کمی استراحت کنیم تا درد پا کمتر شود." بین غصه و اشک، بی‌خیال جواب داد: "بیا، باید به حاج قاسم برسیم."   ✍️ محمدعلی بخشی‌زاده 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «باشگاه کشتی شهید سلیمانی» ساخت و ساز باشگاه کشتی منطقه حصیرآباد داشت تمام می‌شد که سردار شهید شد. برای اسم باشگاه هنوز تصمیم نگرفته بودیم. مردم منطقه آمدند باشگاه و گفتند اسم باشگاه را به یاد سردار بگذارید باشگاه کشتی شهید سلیمانی. کور از خدا چه می‌خواست؟ دو چشم بینا. قبول کردیم. ✍️ سید عماد موسوی 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani
🔺خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «لقب پیامبر» مصلی را با این جمعیت به یاد نداشتم. حاج آقا موسوی با لباس سپاه رفت پشت تریبون. با اولین جمله‌اش، بغض همه ترکید. ناله خانم‌ها مثل آنهایی بود که فرزندشان را از دست داده‌اند. لابه‌لای گریه و زاری، صدا کم کم به مرگ به آمریکا بلند شد و مشت‌های گره کرده پرتاب شد به آسمان. دل مردم که خالی شد، امام جمعه دوباره ادامه داد. وقتی صحبت به "ابوالقاسم"، لقب پیامبر رسید، هق هق گریه امانش را برید. مردم هم که دنبال بهانه بودند. مصلی شد چشمه اشک. ✍️مسعود جبارزاده 📚 برگی از کتاب «» 📍قرارگاه سلیمانی👇 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @ghasem_solaymani