#گنجشکی_که_نشانی_از_شهدا_آورد
🔰 شهید علیرضا خاکپور از سرداران شهید «لشکر پنج نصر خراسان» از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی و کشاورز، متاهل، وقتی «سمانه» تنها دخترش، «هشت ماهه» بود، در ششم اسفند سال «۱۳۶۵»در عملیات «کربلای پنج» مظلومانه شهید شد.
🔰 #شهید_علیرضا_خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:👇👇👇
🔰منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
🔰نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست.
برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود، گفتم: این گنجشک گرسنه است. بلند شدم چند دانه نان خشک شده را بردم یک متری اش، ریختم و برگشتم. نخورد.
🔰یکی از بچه ها سنگی به طرفش پرتاب کرد که، گنجشکک من، برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد. پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست.
🔰پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه، یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه زدیم به زمین، چند لحظه بعد، پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم….
بعثیهای ملعون، #چهل_و_هشت شهید مظلوم بسیجی را یک جا روی هم دفن کرده بودند.😢😢😢
#خاطرات
#شهید_علی_رضا_خاکپور
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
#شهید_حاج_اسماعیل_حیدری
خانم (زهرا غلامی) همسر (شهید حاج اسماعیل حیدری) از مهربانی های شهید حاج قاسم سلیمانی میگویند : به همراه خانواده #شهدا برای افطار دعوت شده بودیم که حاج قاسم در آن مهمانی حضور داشتند و سر تک تک میزها سر میزدند و احوال پرسی می کردند به محض اینکه من را دیدند احوال فرزندانم حسین و فاطمه و زینب را پرسیدند .همیشه این طور بودند که اسم فرزندان خانواده #شهدا را خوب یادشان می ماند .با پسرم حسین احوال پرسی کردند .از ایشان تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارند و ما را به این افطاری دعوت کردند .ایشان با رویی گشاده گفتند :
((شما هم دعوت کنید ما می آئیم ))
با تعجب به پسرم گفتم بنظرت🤔 حاج قاسم واقعا به خانه ما می ایند؟ پسرم گفت مادر جدی گفتند .
پس از دو هفته به یکی از دوستان حاج قاسم زنگ زدیم📞 که دعوتشان کنیم اما ایشان #ایران نبودند بعد از چند روز دیگر هم باز زنگ زدیم📞 و بازهم ایران نبودند .بعد از گذشت چند روز هفت صبح تلفن خانه☎️ زنگ خورد و یک نفر پشت تلفن گفتند :
((حاجی سلام رساندند و گفتند امروز برای ناهار مهمان شما هستند😍))
با پسرم حسین با خوش حالی 🤗از خانه برای خرید وسایل بیرون امدیدم هنوز صبح زود 🕗بود و مغازه ای باز نبود یک جا هم که باز بود سبزی تازه نداشت .پسرم گفت مادر حاجی راضی نیست که شما این قد خودتان را اذیت کنید و بخواهید چند نمونه غذا درست کنید 🥘. تصمیم گرفتم یک نمونه غذای شمالی درست کنم . بعد از بالا و پایین کردن خیابان مغازها باز شدند .به خانه برگشتیم باز تلفن☎️ زنگ خورد ترسیدیم که بگویند حاجی نمیتوانند بیایند اما گفتند : ((مهمان شما حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.))
ساعت🕚 نزدیک به ظهر بود ، #سردار امدند اما تنها و بدون هیچ محافظی . با مهربانی از #خاطرات پدر بچه ها برایشان صحبت می کردند .از مهربانی و جنگ آوری پدرشان ، از زمانی که حاج اسماعیل در شهر حلب چگونه روستاهای ناامن را برای پیدا کردن نفت برای کمک به بچه های سوریه می گشتند .بچه ها اشک در چشمانشان جمع شده بود و سردار نیز اشک در چشمانشان جمع شده بود تا اینکه گفتند: حاج خانم نمی خواهید به ما ناهار 🥘بدهید؟
خودشان تک به تک برای بچه ها ناهار کشیدند 🍛.
خانم زهرا غلامی که تا این جا تعریف میکردند صد بار بغضشان را فرو برده بودند و میگفتند شب قبل خیلی دلم هوای حاج اسماعیل را کرده بود چرا روزی که سردار به منزل ما امدند ده روز بود نوه دار شده بودم و دوست داشتم حاج اسماعیل بودند و پدر بزرگ و مادر بزرگ شدن را باهم تجربه میکردیم و میدانستم و یقین داشتم دل❤️ حاج قاسم به دل❤️حاج اسماعیل وصل است و چنین روزی مهمان خانه ما شده اند .حاج قاسم بعد از ناهار خیلی نماندند و هدیه ای که فاطمه دخترم برایشان خریده بود را با خوش حالی 😊پذیرفتند و موقع رفتن مرتب برمیگشتند و بچه ها را نگاه میکردند .بچه ها بدرقه اشان میکردند اما از حاج قاسم دل نمیکندند .حاج قاسم رفته بودند و خانه ما پر شده بود از حس خوب مهمانی عزیز.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌹 #کرونا_را_شکست_میدهیم
🌹 #کرونا
🌹 #سین_هشتم_سلیمانی
🌹 #جهش_تولید
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀
#خاطرات
🌹 #سردار_رشید_اسلام
🌹 #شهید_والامقام
🌹 #حاج_احمد_کاظمی
ما تا این روزی که #احمد ، #شهید شد ، نمیدانستیم که #احمد اینقدر #مجروح شده، والله یک بار #احمد نگفت که #ترکش به سرم خورده ، به صورتم خورده ، یک بار نیامد بگوید که #مجروح شدم .
من که نزدیکترین فرد به #احمد بودم ، نمیدانستم #احمد اینقدر #زخمی شده ، هیچ وقت نگفت ، خدا شاهد است که هیچ وقت بر #زبان جاری نکرد .
#احمد خیلی خصلتها داشت ، همیشه از بریدگی از #دنیا میگفت واقعاً #انسان عجیبی بود ، یعنی هر چه آدم از او #فاصله میگیرد ، احساس میکند که #احمد یک #قله_ای بود ، واقعاً یک #قله_ای بود ، متفاوت بود ، خیلی #فضیلت داشت ، برای همین میگویم #احمد واقعاً خلاصهای از شخصیت #امام_خمینی_ره بود ، در ابعاد مختلف .
راوی :
🌹 #سردار_رشید_اسلام
🌹 #سپهبد_شهید
🌹 #حاج_قاسم_سلیمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹کانال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
🌷یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی
از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود...
.
🔻با شهید خلیلی خیلی رفیق بود...
بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره سوریه اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن...
با تعجب گفتم چی پرسید؟!
🍃گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟!
🔻گفتم یعنی دفاع یا دفاع کننده...چطور؟!
شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه #هل_من_ذاب_يذب_عن_حرم_رسول_الله .
آقا هادی میگفت رسول بغض کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه...
ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم...
📚راوی:ادمین پیج جنت
#شهید_رسول_خلیلی
#خاطرات
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹کانال سردار شهید حاج قاسم سلیمانی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
خیلی خسته بود .
از یه محاصره سخت جان سالم به در برده بودند و برای آزادی الحمره خیلی جنگیده بودن .
تقریبا گرسنه بودند و قبل از اینکه چیزی بخورد وقتی به مقر رسید🚶♂
گفت : من اول به مادرم یه زنگ بزنم .
صدای مادرش در پشت تلفن دلش را گرم کرد و در جواب احوالپرسی مادرش گفت :همه خوبیم ،همه چیز در امن و امان است .
مادرش گفت :مهدی غذای خوب می خورید ؟خوب می خوابید؟❗️
مهدی با اینکه ،هم گرسنه بود و هم بی خوابی شدید کشیده بود گفت :همه چیز عالی ،اینجا مثل رستوران غذا منو باز😌 ،هر چی بخواهیم برایمان آماده است .
از بس خوابیدیم خسته شدیم...
وقتی مهدی گوشی را قطع کرد .همرزمش گفت :مرد مومن چرا به مادرت دروغ گفتی ،تو که دیروز تو محاصره بودی❗️ .
مهدی گفت : آخه راستش و بگم که مادرم میاد اینجا منو به زور بر می گرداند..
ول کن بزار مادرم در خانه با خیال راحت فکر کند که همه چیز امن است ،بزار آرامش داشته باشن🍃
#خاطرات
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/3829268513C24b28f680e
هدایت شده از مشتریان چمران
24.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخورد نیروهای سردار سلیمانی با اسرای عراقی
صبح روز اول عملیات والفجر هشت،
رزمندگان، اسرا را از آن سوی اروند به عقب
منتقل کردند. اولین گروه از اسرا که از قایق
پیاده شدند، یکی از نیروهای حاج قاسم به
استقبال آنها رفت.
آنها را در آغوش گرفت و بوسید.
تعدادی از اسیران همان جا بر زمین نشستند،
زار زار گریه کردند و صدای هق هقشان بلند
شده بود.
حاج قاسم نیروهایش را اینگونه تربیت کرده
بود. نگاهش این بود که ما باید بر مبنای
ارزشهای اسلامی با دشمن بجنگیم.
او میگفت: "دشمن، دشمن است،
اما نباید به این دلیل که دشمن است،
حقوق شرعیاش را زیر پا بگذاریم و
مسائل شرعی را نسبت به او رعایت نکنیم.
" توصیه حاج قاسم به نیروهای لشکر ثارالله
در هنگام عملیاتها این بود که ارزشهای
اسلامی رعایت شود....
#راوی: حجتالاسلام والمسلمین
اسماعیل سعادت
#خاطرات
**📍قرارگاه #حاج_قاسم سلیمانی👇
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🇮🇷 @ghasem_solaymani**