روزی که آمد خدافظی برای اعزام دست انداختم دور گردنش و گفتم:دیدی آخر راهی شدی؟!
دستش روی کولم بود که گفت :توروخدا دعا کن مشکلی پیش نیاد...
گفتم :خیالت راحت،فقط رفتی حرم حضرت زینب(سلام الله علیها)دعام کن،یه دونه پرچم هم برام بیار...
چشم انداخت توی چشمم و گفت:من که دیگه برنمیگردم...!!!
رو تُرش کردم و گفتم:تو بچه داری،دلت میاد؟!
دستش را به گردنش زد و گفت:
این رو میبینی؟! #باب_بریدنه...
📚کتاب سربلند،صفحه ۲۴۰،۲۴۱
#شهید_حججی
#عزیز_برادرم...💔