#اسارت
#مقتل_مستند
◼️ شتران را رَم می دادند تا نوامیس سیدالشهدا علیه السلام بر زمین بخورند...
در زمان قیام مختار ، سهیل بن عریف خزاعی ملعون را به نزد مختار آوردند.
مختار گفت :
ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران می زدی تا رم کنند و اهل بیت «سلام الله علیهم» را از روی شتران بر زمین بیفتند ؟
سهیل انکار کرد.
امیر مختار فرمود:
اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمی کنم.
پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد.
📚مخزن البکاء ص ٧۴٨
📚بحرالمصائب ج۶
@ghasemnemati_ir
#مصائب_کوفه
#اسارت
◼️ زنهای کوفی، چادر و روسری برای نوامیس سیدالشهدا علیهالسلام میآوردند...
نقل کردهاند:
و اِجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلىٰ سَبایا آلِ الرَّسولِ، و قُرَّةَ عَينِ الْبَتولِ
▪️چون اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه و آله، به نزديكى كوفه رسيدند، مردم كوفه براى تماشاى اسيران گرد آمدند.
راوى گفت: «زنى از زنان كوفه سر برآورد و گفت: «شما اسيران از كدام فاميل هستيد؟ » گفتند:
نَحنُ اُسارىٰ مُحَمَّدٍ صَلّىٰ اللّهُ عليه و آله
▪️«ما اسيران از آل محمديم.»
فَنَزَلَتْ، و جَمَعَتْ ملاءً، و إزاراً، و مَقانِعَ، و أعطَتْهُنَّ، فتُغَطّينَ،
▪️زن چون اين را شنيد، از بام خانه اش فرود آمد و هرچه چادر و روسرى داشت، جمع كرد و به اسيران داد و آنان پوشيدند
و عَليُّ بنُ الْحُسينِ زَينُ الْعابدينَ مَغلولٌ مُكَبَّلٌ بِالْحَديدِ وكان مَريضاً، و إذا نِساءُ أهلِ الْكوفَةِ يَندُبنَ مُشَقِّقاتُ الْجُيوبِ، و الرِّجالُ مَعَهُنَّ يَبكون
▪️امام سجاد علیه السلام از سر تا پایشان در غل و زنجیر بودوبه شدت بیمار بودند، و زنان کوفه با دیدن این وضع، گریبان پاره کردند و مردانشان هم گريستند و نوحه سرايى كردند
على بن الحسين عليه السّلام با صدایی نحيف، در حالی که بیماری بدنش را فرسوده کرده بود، فرمود:
إنَّ هؤلاء يَبكون عَلَينا ، فمَن قَتَلَنا غَيرِهم؟!
▪️اين ها هستند كه بر حال ما نوحه و گريه مى كنند؟ پس آن كس كه ما را كشت، كه بود؟! »
📚الاحتجاج ج۲ ص۲۹(باکمی اختلاف)
📚 مثیرالاحزان ص۴۵
📚مقتل الحسين علیهالسلام الخوارزمي ج۲ص۴۰
@ghasemnemati_ir
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ حکایت تنور خانه خولی و همسر خولی، که چه از آن سر مطهر، در نیمه های شب می بیند...
خولی ملعون، سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را به منزل برد. او دو زن داشت. یکی از قبیله مضریه و دیگری از قبیله ثعلبیه.
سراغ آن زنی رفت که از قبیله مضریه بود و گفت این سر حسین بن علی علیهما السلام است که ثروت دنیا در آن نهادینه شده است.
آن زن گفت :منتظر باش که روز قیامت دشمنت، جدّ او رسول خدا باشد.
سپس گفت :نه تو شوهر منی و نه من زن تو و عمودی آهنین برداشت و با آن ضربه ای بر دماغ خولی زد و خولی از پیش او رفت.
و به نزد آن زن ثعلبیه آمد. پس آن زن گفت:این سر کیست به همراه داری؟
گفت :یک سر خارجی که بر عبیداالله خروج کرده.
همسرش گفت :اسمش چیست؟
پس ابا کرد از اینکه اسمش را بگوید و آن سر روی خاک و خاکستر در کنج تنور گذاشت.
آن زن نیمه های شب از اتاق بیرون آمد و دید که از آن سر مطهر نوری به آسمان ساطع است.
*فجاءت إلى الإجّانة، فسمعت أنينا، و هو يقرأ إلى طلوع الفجر، و كان آخر ما قرأ: و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون، و سمعت حول الرّأس دويّا كدويّ الرّعد، فعلمت أنّه تسبيح الملائكة.*
▪️پس به طرف آن سر آمد و شنید که دارد آیاتی از قرآن را تلاوت می کند و آخرین آیه را که تلاوت کرد این آیه بود :و سيعلم الّذين ظلموا أيّ منقلب ينقلبون.
و صدایی همانند صدای رعد، دور سر مطهر شنید و فهمید که آن صدای تسبیح ملائکه است.
پس به سراغ شوهرش آمد و گفت :اینگونه من دیدم. این سر کیست که تو در تنور گذاشتی؟ خولی ملعون گفت:یک سر خارجی که امیر عبیدالله آن را کشته و من میخواهم آن را برای یزید ببرم تا مال زیادی به من بدهد.
همسرش گفت:اسمش چیست؟
گفت :حسین بن علی علیهما السلام.
پس همسرش تا اسم حسین بن علی علیه السلام را شنید، فریادی زد و از هوش رفت.
پس وقتی که به هوش آمد گفت :وای بر تو! ای بدترین مجوسی کافر! تو با این کارت پیغمبر را به خاطر عترتش آزردی! آیا خدای زمین و آسمان نمی ترسی که با سر پسر فاطمه، طلب جایزه کنی؟!
*فلمّا قام رفعت الرّأس و قبّلته، و وضعته في حجرها، و جعلت تقبّله، و تقول: لعن اللّه قاتلك و خصمه جدّك المصطفى*
.
▪️سپس با چشمی گریان بیرون آمد و وقتی که خولی بلند شد ( و از آن جا رفت) سر مطهر را از تنور برداشت و او را بوسید و روی دامنش گذاشت و پیوسته می بوسید و می گفت:
خدا قاتلت را لعنت کند و دشمنش، جدّت مصطفی صلی الله علیه و آله باشد.
پس وقتی که شب همه جا فرا گرفت، خوابش برد و خواب دید که گویی اتاق، دو نیم شده و نور آن را احاطه کرده است. سپس یک ابر سفید آمد و دو زن از آن خارج شدند و سر مطهر را گرفتند و روی دامن گذاشتند و گریه کردند.
زن خولی به آن ها گفت :شما را به خدا، کیستید؟
یکی از دو زن گفت : من خدیجه دختر خُوَیلد و این دخترم فاطمه زهرا علیهاالسلام است.
سپس مردانی را دید که وسط آن ها انسانی است که صورتش همانند ماه است. پس وقتی که از آن مرد نورانی سوال کرد به او گفته شد :او پیغمبر اکرم محمد صلی الله علیه و آله است و دست راستش حمزه و جعفر طیار و اصحاب او هستند. پس همه آن ها گریه کردند و سر مطهر را بوسیدند.
سپس خدیجه کبری و فاطمه زهرا علیهماالسلام آمدند و فرمودند :هر چه میخواهی از ما بخواه که تو به خاطر این کاری کردی حقی به گردن ما داری و اگر می خواهی از رفقاء ما در بهشت باشی که صبر کن و نیکی پیشه ساز که ما منتظرت هستیم.
پس زن خولی از خواب بیدار شد در حالی که سر مطهر روی دامن او بود.
پس وقتي که صبح شد، شوهرش آمد تا سر را بگیرد ولی زنش سر را به او نداد و گفت :وای بر تو! مرا طلاق بده. به خدا من با تو در یک خانه نمی مانم.
خولی ملعون گفت : سر را به من بده و هر کار میخواهی، انجام بده.
زنش گفت :به والله آن سر را به تو نمی دهم. پس خولی ملعون، آن زن را کشت و سر را گرفت و برد.
و خدای متعال به سرعت روح آن زن نجیب را در جوار سیده نساء عالمین فاطمه زهرا سلام الله علیها ، جای داد.
📚 مدينة المعاجز، /ص 271
📚الدمعة الساکبه ج4ص384
📚معالی السّبطين ج2ص94
@ghasemnemati_ir
#اسارت
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ مصیبت دیر راهب نصرانی
نقل کردهاند:
در مسیر شام، هنگامی که سر امام حسین علیهالسّلام را وارد «قِنَّسرین» کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین علیهالسلام خارج میشد و به طرف آسمان صعود میکرد.
🩸آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیهالسّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود. راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید.
آن گوینده به راهب میگفت:
خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد.
🩸راهب سر خود را بلند کرد و گفت:
پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم میدهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود:
أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ
▪️ من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد.
فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ
▪️راهب صورت به صورت امام حسین علیه السّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود.
🩸 آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود:
به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد.
راهب گفت: «اشهدُ ان لا اله الا اللَّه و اشهدُ انّ محمدا رسول اللَّه. »
امام حسین علیه السّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهمها به سنگ تبدیل شدهاند!
📚المناقب ج۴ ص۶۰
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص۳۰۳
@ghasemnemati_ir
#اسارت
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸شهادت مظلومانه حضرت محسن بن الحسين «عليهماالسلام» در نزدیکی شهر دمشق ...
در نقلها آمده است:
🥀 در نزدیکی دمشق، كوهى بود كه «جوشن» (برخی نام آن کوه را «حرّان» هم گفتهاند) نام داشت و از آنجا ، مِس به عمل مىآمد و چند تن به مس گدازى مشغول بودند.
🥀 وقتیکه أسرای آل الله، به پاى آن كوه رسيدند، تابش آفتاب سخت گرم بود. از اين رو آن روز را خيمه برپاى كردند و لشکریان یزید لعین در خيمهها استراحت کردند و اسراء را در آن آفتاب گرم با شكم گرسنه و جگر تشنه در گوشهای نشاندند.
🥀 امام زين العابدين عليهالسلام از شدت گرما، خود را به سايه خيمه «حصين بن نُمير» ملعون رساند. آن ملعون از خيمه بيرون آمد و آن حضرت را با تازيانه زد و از زیر سایه خیمه دور کرد و اطفال اهل بيت علیهمالسلام از سوز عطش فرياد برآوردند.
🥀 حضرت زينب کبری سلاماللّهعلیها، يكى را نزد مِسگدازها فرستاد تا مقدارى آب و نان از آنان بگیرد و بياورد. آن جماعت براى خوشنودى لشکریان یزید لعین اجابت نكردند.
📋 وَ كانَتْ زَوجةُ الحُسَينِ علیهالسلام حامِلًا بِوَلَدٍ إسمُهُ مُحسن و أسقَطَت هناك
▪️یکی از همسران امام حسین علیهالسلام باردار به پسری بود که اسم او را «محسن» نهاده بود که در اثر گرما و شدت گرسنگی و تشنگی در این منزل، آن جنین مظلوم سقط شد.
🥀 حضرت زینب علیهاالسلام وقتی که این حال را دید، رو به آسمان نمود و فرمود: «از چه بر چنين مردمی بلا نازل نمى شود؟»
🥀 در همان ساعت برقى از آسمان زد و آن جماعتی را که در آن معدن مشغول به کار بودند را سوخت و از آن زمان تاكنون، هر كس در آن معدن كار كند، سودى نبرد.
🥀 و در قبله آن كوه، زيارتگاهى معروف به «مشهدالسقط» و یا «مشهدالدّكة» است و نام آن سقط مظلوم، محسن بن الحسين علیهماالسلام است.
برگرفته از:
📚 ناسخ التّواريخ حضرت زينب كبرى عليهاالسلام، ج۲ ص۵۳۴
📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۴
📚وسيلة الدّارين، ص۳۷۴
📚قمقام زخّار ج۲ص۵۴۹
🔖 مرحوم شیخ عباس قمی در «نفسالمهموم» مینویسد:
🥀 سيف الدوله كسى است كه "مشهد الدكّه" را در بيرون شهر حلب ساخته است؛ زيرا او در يكى از گردشگاه هاى خود در حلب، شبانه نورى در آن مشاهده كرده و صبح سوار شده و به آن جا رفته و دستور داد که آن جا را حفر كردند وسنگى بيرون آمده كه بر آن نوشته شده بود:
📋 «هذا المُحسن بن حُسين بن علىّ بن ابيطالب»
▪️این قبر محسن پسر حسین بن علی علیهمالسلام است.
🥀 سيف الدوله، علويان را جمع كرده و درباره آن از آنها پرسيده؛ يكى از آنها گفته است كه در دوران يزيد چون اسيران اهلبيت علیهمالسلام را به حلب آوردند، يكى از همسران امام حسين عليهالسلام اين پسر را سقط كرد.
📚 نفس المهموم، ص۳۵۰
@ghasemnemati_ir
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#اسارت
🩸اهل «حلب» چه بلایی را بر سر أسرای آل الله، آوردند ... | با ریختن یک قطره از خون سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام، آب چشمهای گوارا، تلخ و مکدّر میشود...
در نقلی آمده است:
🥀 چون کاروان أسرای آل الله، با سختی و مشقت به شهر «حلب» نزدیک شدند، در نزدیکی آن شهر، چشمهای بود که آب شیرین و گوارایی داشت به نام «یوثمة» (یا «ثریمه»)؛
🥀 لشکریان نانجیب خودشان به سراغ خوردن آب از آن چشمه گوارا رفتند و اسیران را بر فراز شتران متوقف کردند و سرهای مطهر را بر فراز نیزه ها نهادند؛
📋 فَجَعَلَ اَولادَ السَفاحِ یَتَفاخَرُ بَعضُهُم عَلیٰ بَعضٍ
▪️آن حرامزادگان سُفله، که هر یک نیزهای را به دست داشت، بر یکدیگر فخر میکردند.
🥀 اهل حلب شهر را آزین بسته و به استقبال آن حرامیان آمدند؛ حاکم حلب با نهایت عیش و طرب، با طبل و نای و عود به همراه جماعتی از یهود به استقبال آنان آمد.
🥀 آن جماعت نانجیبی که به استقبال آمدند، ابداً شرم و حیا نمیکردند و بیشرمی و بیحیایی را به جایی رسانیدند که راوی گوید: چون به نزدیکی اهل بیت اطهار و اسرای دل فَکار رسیدند،
📋 شَرَعوا یَرمونَهُم بِالحِجارَةِ والمَدَر
▪️شروع کردند به سنگ و کلوخ انداختن بر آن أسرای بی پناه.
🔖 تا جایی که راوی گوید:
📋 واللهِ فَلَم یَبقَ اَحَدٌ مِنَ الْاُساریٰ وَ الرُووسِ اِلّا اَصابَهُ حَجَرٌ و مَدَرٌ
▪️به خدا قسم یک نفر از اسیران و سرهای مطهر، باقی نماند مگر اینکه سنگ و کلوخی به او اصابت کرد.
📋 و اَصابَ حَجَرٌ مِن تِلکَ الْاَحجارِ عَلیٰ رَاسِ الْحسینِ علیهالسلامُ فَشَرَعَ یَجری مِنهُ دَمٌ عَبیطٌ و سَقَطَتْ قَطرَةٌ مِن ذٰلکَ الدَّمِ عَلیٰ عَینِ الثَریمَةِ
▪️ و یکی از آن سنگها به سر مطهر امام حسین علیهالسلام اصابت کرد و از آن سر مطهر ، خون تازهای جاری شد و قطرهای از آن خون بر چشمه «ثریمه» افتاد.
🔖 در اینجا بود که راوی گوید:
📋 و صارَ مائُها مُنکَدِراً فوراً فَلَم یَرَ اَحَدٌ بَعدَ ذٰلکَ صَفاءَ مائِها و ذَهَبَ عَذبُهُ و اِنقَلَبَ لَونُهُ
▪️آب چشمه بلافاصله مکدر شد و پس از آن هیچ کس، پاکیِ آب آن چشمه را ندید و شیرینی آن از بین رفت و رنگ آن تغییر کرد.
📋 فَلَمَّا رَأَتْ زینبُ ذٰلکَ بَکَتْ بُکاءً شَدیداً و قالَتْ: وا اَخاه!
▪️همینکه حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها این صحنه را دیدند، گریه شدیدی کردند و صدای «وا اخاه» سر دادند.
📋 ثُمَّ ضَرَبَتْ رَأسَها عَلیٰ خَشَبِ الْمَحمِلِ ضَرباً شَدیداً بِحَیثُ جَری الدَمُ مِن تَحتِ مَقنَعِها
▪️سپس سرشان را محکم به چوبه محمل زدند، به گونهای که خون از زیر معجر آن بانوی مظلومه، جاری شد.
📚بحر المصائب ج۷ ص۲۶۱
@ghasemnemati_ir