eitaa logo
اشعار قاسم نعمتی
4هزار دنبال‌کننده
659 عکس
157 ویدیو
19 فایل
جانم حسن علیه السلام چقدر نام تو زیباست اباعبدالله
مشاهده در ایتا
دانلود
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام علیه السلام سفره دار روضه هاى کربلا افتادى از پا از کنار بستر تو ميرسد آواى زهرا (لحظهء آخر .ديده گريانى از غم مادر. روضه ميخوانى)2 غریب آقام آقام --------------------------- نيمهء شب بى حياها خانه ات اتش کشيدند اهل خانه ديده گريان در پى تو مى دويدند هر چه شد اما گرفتارى چنان حيدر نداری پشت در دلشورهء افتادن همسر نداری (مادرت زهرا بى هوا افتاد بر روى چادر جاى پا افتاد)2 غريب اقام اقام --------------------------- سر برهنه در ميان کوچه ها رفتى دل شب گريه ميکردى براى کوچه گردى هاى زينب بى کس و تنها دو دستش را به روى سر گرفته روى محمل هاى بى پرده غم معجر گرفته صحنه اى ديد و ناله اى سر داد رأس شاه از نى زير پا افتاد غريب اقام اقام @ghasemnemati_ir
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام علیه السلام 🎙سبک منم آواره بین کوفه به جان اتش زد زهر کينه - زنم ناله با سوز سينه خدا حافظ شهر مدينه واويلا شدم راحت از داغ مادر - نميبينم با ديده تر درو ديوار کوچه دیگر واويلا واويلا - محاسن سپيد از غم بازويم عزادار ميخ درو پهلويم _زکوچه چه گويم من از تبار زهرا و حيدرم مرد غريب شهر پيمبرم روضه بخوانم با ياد مادرم يبن الزهرا اه و واويلتا --------------------------- شده خاکى موى سپيدم - ميان اتش ها چه ديدم به دنبال مرکب مى دويدم واويلا نبود عمامه بر سر من - کشيده ميشد پيکر من نخورده سيلى دختر من واويلا عاشورا چه ها بر سر عمه ام اوردند همان لشکرى که همه نامردند -به صحرا چه کردند با لب تشنه تا سر بريده شد عمه سادات قامت خميده شد تمام خيمه اتش کشيده شد يبن الزهرا اه و واويلتا --------------------------- کشيده شد معجر زسرها -پريشان زينب بين صحرا فقط ذکر لبها يازهرا واويلا ميان اتش دختر افتاد -به زيور چشم لشکر افتاد نگاهى به انگشتر افتاد واويلا واويلا به فکر غنيمت سواره افتاد نفس ها همه در شماره افتاد _دو گوشواره افتاد شبى شبيه ان شب نمى شود لايق بوسه هر لب نمى شود هيچ اسيرى زينب نمى شود يبن الزهرا اه و واويلتا @ghasemnemati_ir
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام شب بود ناگهان همه جا پر ز دود شد بیت الحرام فاطمه جایِ یهود شد نامرد تا که دید عزیز مدینه ام بر این شکوهِ مادریِ من حسود شد سجاده ام کشید و نماز مرا شکست با ضربه ای قیام نمازم سجود شد آنکس که بین کوچۀ باریک ضربه خورد داند چرا دو گونۀ مادر کبود شد بار دگر مدینه و یک مرد بی ادب آنچه سزای آل پیمبر نبود شد در بین شعله ناله زدم عمه جان کمک در پیش دیده آتش خیمه شهود شد شکر خدا ندید کسی سر برهنه ام بر حفظ آبرو ،شب تاریک سود شد اما میانِ کوچه بازار عمه رفت باعده ای ارازل واشرار عمه رفت دنبالِ اسب ،پایِ برهنه مرا کشید راهِ مرا به روضه ی کرببلا کشید در دستِ او محاسن من ریخته بهم بیرون مرا زخانه کسی ، بی حیا کشید با پیرِ سالخورده چنین تا نمی کنند بی تربیت لباس مرا بی هواکشید گودال هم لباسِ حسین پاره پاره شد ازبسکه گرگ ،پنجه به آن نخ نما کشید هرکس رسید نیزه ی خودراشکست ورفت هرکس رسید یک طرف آن کشته را کشید با نعل هایِ تازه بهم ریخت پیکرش کار عزیز فاطمه بر بوریا کشید درقتلگاه عمه ی مارا کتک زدند تادست از گلوی تنی سر جدا کشید @ghasemnemati_ir
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد دستى به روى شانۀ من با ادب کشيد لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد با آنکه در مقابل خانه مرا زدند همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد اينجان ميان روز زمين خورد مادرم رويش عباى خويش امير عرب کشيد شهر مدينه شهر زمين خوردها شده سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد در کربلا زمانۀ غارت غلام شمر در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد شب هاى جمعه مادر ما داد ميزند گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد ميخواست داد عمۀ ما را در آورد آتش به قلب سوختۀ آن بى ادب کشيد اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد https://www.instagram.com/p/CPprD38BCP9/?utm_medium=share_sheet @ghasemnemati_ir
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام با مقتدای شیعه بد رفتار کردند رفتارهای کوچه را تکرار کردند این بار هم بی درد سر ، حرمت شکستند اسباب ِ توهین ، غفلت ِ انصار کردند پا مِنبری ها که به فکر فرقه سازی؛ هر لحظه رویِ دین مردم کار کردند آقایِ ما غرقِ مناجات ودعا بود حمله به خانه از در ودیوار کردند گفتم در و دیوار یکباره دلم ریخت گویا دلم را مَحرمِ اسرار کردند سربسته؛ اهلِ بیت با یک عدّه عاشق در قتلِ مادر صحبتِ مسمار کردند آن شاخه ای که بار ِ سیبِ نوبری داشت با یک تکانِ بی هوا بی بار کردند پیرِ حرم را دست بسته می کشیدند پیشِ در وهمسایه او را خوار کردند مثلِ همین رفتار را روزِ دوشنبه پیش همه با حیدرِ کرار کردند یک روز آخر داد زد « لعنت به قنفذ» او و مغیره روز مارا تار کردند با آنکه عمری ذکرِ « حَرّم شیبتی » گفت مویِ سپیدش را اسیرِ نار کردند مویش بهم خورد وصدا زد : مویِ جدّم بازیِ دستِ چند نیزه دار کردند نیزه به نیزه صورتش تغییر می کرد رقصاندنِ سر نیزه را اجبار کردند تاصبح ، آن شب راه رفت وگفت : زینب گلهایِ مارا همنشینِ خار کردند از بعدِ عاشورا همه خون گریه کردیم ناموسِ مارا راهیِ بازار کردند بزمِ شراب وچشمِ خیره دور تا دور پرده نشین را واردِ تالار کردند @ghasemnemati_ir
علیه السلام علیه‌السلام علیه السلام علیه السلام 🎙نوحه به سبک قدیمی نسیمی جانفزا می آید دیده گریان شده هر عاشق در عزای امام صادق واویلا واویلا واویلا میان شعله با چشم تر ناله می زد بیاد مادر پا برهنه میان کوچه گریه کرده برای حیدر واویلا واویلا واویلا کربلایی بپا شد آن شب پابرهنه به پشت مرکب هر قدم تا زمین می افتاد ناله میزد مدد یا زینب واویلا واویلا واویلا به عشق تمام شهدا نسیمی جانفزا می آید بوی کرببلا می آید بنی بنی واویلا شب جمعه شد و غوغا شد روضه خوان حرم زهرا شد پیش چشمان مادر ، گودال بر سر پیرهن دعوا شد واویلا واویلا واویلا @ghasemnemati_ir
🔰 حق آموزگار و معلم ✨ امام سجاد علیه السلام در رسالة الحقوق* خود فرمودند: 🔸وَ حَقُّ سَائِسِکَ بِالْعِلْمِ التَّعْظِیمُ لَهُ وَ التَّوْقِیرُ لِمَجْلِسِهِ وَ حُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَیْهِ وَ الْإِقْبَالُ عَلَیْهِ 🔸وَ أَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَیْهِ صَوْتَکَ وَ أَنْ لَا تُجِیبَ أَحَداً یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ ءٍ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الَّذِی یُجِیبُ 🔸وَ لَا تُحَدِّثَ فِی مَجْلِسِهِ أَحَداً وَ لَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً وَ أَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُکِرَ عِنْدَکَ بِسُوءٍ 🔸وَ أَنْ تَسْتُرَ عُیُوبَهُ وَ تُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ وَ لَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً وَ لَا تُعَادِیَ لَهُ وَلِیّاً 🔸فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَهِدَ لَکَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ بِأَنَّکَ قَصَدْتَهُ وَ تَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ 🔹حق استاد و معلم تو اين است كه به او احترام گذارى، محضرش را موقّر دارى، با دقت به سخنانش گوش بسپارى، رويت به او باشد و به او توجّه نمايى، 🔹صدايت را بر صداى او بلندتر نكنى، هرگاه كسى از او سؤالى كند تو جواب ندهى، بلكه بگذارى خودش جواب دهد. 🔹در محضر او با كسى سخن نگويى، در حضور او از كسى غيبت نكنى، اگر پيش تو از او بدگويى شود، از وى دفاع كنى. 🔹عيبهايش را بپوشانى، خوبيها و صفات نيكش را آشكار سازى، با دشمن او همنشينى نكنى و با دوستش دشمنى نورزى. 🔹هر گاه اين كارها را كردى فرشتگان خدا درباره ات گواهى دهند كه تو براى رضاى خداى بلند نام، نه براى مردم، نزد آن استاد رفته اى و دانش او را فرا گرفته اى. 📚 خصال ج۲ ص۵۶۷ * رسالة الحقوق در واقع نامه ای است که امام سجاد علیه السلام به یکی از یاران خود نوشتند و در آن‌ پنجاه حق را متذکر شدند که این نامه به رسالة الحقوق معروف شد. @ghasemnemati_ir
صلی الله علیک یااباعبدالله الحسین 🚩روضه شبهای جمعه 🕰 ساعت20 🕌شهرری سه راه ورامین خیابان ابن بابویه کوچه شهید صادقی پلاک پرچم کهف الحسن علیه السلام ۱۴صلوات با مرحمت و عنایت مادرتو هرهفته بساط گریهٔ ما پهن است هنگامِ سلام، خانهٔ کوچکِ ما انگار به باصفایی یک صحن است @ghasemnemati
🩸شرحِ مصیبتِ بیرون‌کشاندنِ إمام صادق علیه‌السلام از خانه و دواندنِ آن حضرت در پیِ مرکب... محمد بن ربیع گوید: 🥀 منصور دوانیقی به پدرم گفت: سراغ جعفربن‌محمد علیهماالسلام برو و بدون اجازه وارد خانه‌اش شو و او را در همان حالي که هست برایم بیاور. 🥀 پدرم مرا که در میان برادرانم به قساوت و سخت‌دلی شهرت داشتم، صدا کرد و گفت: برو سراغ جعفر بن محمد علیهماالسلام و از دیوار خانه بالا برو و لازم نیست در خانه را به صدا درآوری تا او خود را آماده کند و وضعش را عوض کند، بلکه به یکباره بر او وارد بشو و او را در همان حالتی که هست، بیاور! 🥀 او گوید: من برای انجام این مأموریت راه افتادم. فقط کمی از شب مانده بود. 📋 فَأَمَرْتُ بِنَصْبِ السَّلَالِیمِ وَ تَسَلَّقْتُ عَلَیْهِ الْحَائِطَ فَنَزَلْتُ عَلَیْهِ دَارَهُ فَوَجَدْتُهُ قَائِماً یُصَلِّی وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ وَ مِنْدِیلٌ قَدِ ائْتَزَرَ بِهِ ▪️دستور دادم؛ نردبانی را گذاشتند و از دیوار بالا رفتم. امام را در حال نماز دیدم که پیراهنی به تن و قطیفه‌ای به دور کمر داشت. 🥀 تا سلام نماز را گفت، گفتم: به دستور امیر حرکت کن. امام علیه‌السلام فرمود: 📋 دَعْنِی أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِیَابِی ▪️بگذار دعایم را بخوانم و لباسم (عبا و عمامه) را به تن کنم. 🥀 گفتم: نه، امکان ندارد. امام علیه‌السلام فرمود: بگذار تنم را بشویم و تجدید وضو کنم. گفتم : نه؛ نمی‌شود؛ معطل نکن ! نباید و نمی‌گذارم وضع سر و صورتت را عوض نمائی! 📋 فَأَخْرَجْتُهُ حَافِیاً حَاسِراً فِی قَمِیصِهِ وَ مِنْدِیلِهِ ▪️پس او را با همان پیراهن و قطیفه با پای برهنه و بدون کفش و در حال خستگی حرکت دادم. 📋 فَلَمَّا مَضَی بَعْضُ الطَّرِیقِ ضَعُفَ الشَّیْخُ فَرَحِمْتُهُ ▪️چون مقداری راه آمدیم، نفسش به شماره افتاد و توان دویدن نداشت... دلم به رحم آمد و او را سوار بر اَستر کردم. 📚مُهج الدعوات، ص۱۹۴ 📚بحار الانوار ج٩١ ص٢٨٩ ✍ آه یا امام صادق ... کاش آن نانجیبانی که عمّه‌های شما را دنبال مرکب می‌دواندند، اندکی هم رحم داشتند... چگونه گریه کنیم بر آن مصیبتی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ...اَتَوهُم بِحِبالٍ فَرَبَقُوهُم بِهٰا ▪️تمام اُسرا را در حالی‌که با یک طناب به هم بسته بودند، به سمت کاخ یزید لعین می‌بردند. 📜 فكانَ الحَبلُ في عُنُقِ زَين‌ِالعابدينَ اليٰ زينب‌ و ا‌مّ‌کلثوم و باقي بَناتِ رسولِ الله ▪️یک سر طناب را بر گردن إمام سجاد علیه‌السلام انداخته بودند و سر دیگر طناب را به زینب کبری و حضرت امّ‌کلثوم علیهماالسلام و دیگر دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بسته بودند و آنها را می‌کشاندند. 📜 و كُلّمٰا قَصَروا عَنِ المَشيِ ض‍َرَبُوهُم ▪️و هرگاه که این زنان و بچه‌ها، توانِ راه‌رفتن نداشتند، آن‌ها را کتک می‌زدند. 📚مقتل الحسین علیه‌السلام،مقرّم، ص۳۱۱ @ghasemnemati_ir 🩸کاش بر نسلِ خلیل‌الله، باران می‌شدی / کاش‌ ای‌ آتش! به‌ زینب‌ هم‌ گلستان می‌شدی ... {حکایت راه‌رفتن إمام صادق علیه‌السلام در بین آتش} در نقل‌ها آمده است: 🥀 منصور دوانیقی ملعون به حسن بن زید که از طرف او، والى مکه و مدینه بود، پیغام داد خانه جعفر بن محمد عليهماالسلام را بسوزان! 🥀 او به خانه امام علیه‌السلام آتش انداخت و به درب خانه و راهرو سرایت کرد، امام صادق علیه‌السلام بیرون آمد و در میان آتش گام برداشته و راه می‌رفت و می‌فرمود: 📋 أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ الثَّرَى أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ ▪️منم پسر أعراق الثرى (لقب حضرت اسماعیل علیه‌السلام). ؛ منم پسر ابراهیم خلیل اللَّه (که آتش نمرود بر او سرد و گلستان شد). 📚الکافی ج١ ص٣۶٧ ✍ آه یا امام صادق ... کاش این آتش در جای دیگری هم نیز گلستان می‌شد... در آن ساعتی که يكى از سربازان لشکر عمر بن سعد ملعون گويد: 🥀 بانوى بلند قامتى را كنار خيمه‌اى ديدم... 📜 و النّارُ تَشتعِلُ مِن جَوانِبها، ▪️در حالى كه از هر طرف، آتش به سمت آن زن، شعله می‌کشید. 🥀 آن بانو گاهى به طرف راست و چپ و گاهى به آسمان نگاه مى‌كرد و دستهايش را بر اثر شدت ناراحتى به هم مى‌زد، و گاهى وارد آن خيمه مى‌شد، و بيرون مى‌آمد. با سرعت نزد او رفتم و گفتم: 📜 يا هٰذِه ما وُقُوفُكِ هٰاهُنا، و النّارُ تَشتَعلُ مِن جَوانِبِك، و هٰؤلاءِ النِّسوَة قَد فَرَرنَ، و تَفَرّقنَ و لَم تَلحِقٖي بِهِنّ، و مٰا شَأنُك؟ ▪️اى زن! مگر شعله‌های آتش را نمى‌بينى؟ چرا مانند ساير زنان فرار نمی‌كنى؟! چرا اینجا ایستاده‌ای؟!
📜 فَبكَتْ زَینبُ، و قالَت: ياشَيخ! إنَّ لَنا عليلاً في الخيمة، و هُو لا يَتَمكّنُ مِن الجُلوسِ و النُّهوضِ، فَكيفَ أُفارقُه، و قَد أحاطَ النّارُ بهِ ▪️در این‌هنگام، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها به گریه افتاد و فرمود: اى‌مرد! ما شخص بيمارى در ميان اين خيمه داريم كه قدرت نشستن و برخاستن ندارد، چگونه او را تنها بگذارم و بروم با اينكه آتش از هر سو به طرف او شعله مى‌كشد... 📚معالی السبطین، ج٢ ص٨ @ghasemnemati_ir 🩸وقتی‌که خانه‌ام را آتش زدند، به یاد اهل و عیال جدّ غریبم، سیدالشهداء "صلوات‌الله‌علیه" افتادم... در نَقلی آمده است: 🥀 فردای آن روزی که خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زدند‌، چند نفر از شیعیان به محضر آن حضرت رفتند، دیدند، که إمام علیه‌السلام محزون و گریان است. 🥀 عرض کردند: آقاجان! چرا گریه می‌کنید؟ آیا از این که دشمن چنین گستاخی به شما کرده، گریه می‌کنید؟ با اینکه نخستین بار نیست که به شما خاندان چنین می‌کنند! إمام صادق علیه‌السلام فرمودند: 📋 لَمّا أَخَذتِ الّنارُ مٰا فِي الدِّهلِیز نَظَرتُ إلىٰ نِسائي وَ بَناتي يَتَراكَضنَ فِي صَحنِ الدّار مِنْ حُجرةٍ إلىٰ حُجرٍة وَ مِن مَكانٍ إلى مَكانٍ هٰذا وَ أٰنا مَعَهنّ في الدّار ▪️گریه‌ام برای این است که وقتی زبانه‌های آتش در دالان خانه، زبانه می‌کشید، زنان و دخترانم را دیدم که در صحن خانه از حجره‌ای به حجره دیگر و از جانبی به جانب دیگر می‌دویدند، تا آتش به آنها آسیب نرساند، با اینکه من در خانه همراه آن‌ها بودم. 📋 فَتَذكّرتُ رَوعَةَ عَيالِ جَدِّيَ الحُسينِ علیه‌السلام يَومَ عاشُوراء لمّا هَجَمَ القومُ عَلَيهنَّ وَ مُناديهم يُنادي أحرِقُوا بُيوتَ الظّالِمين. ▪️با آن صحنه، به یاد وحشت و خوف اهل و عیال جدّم حسین علیه‌السلام در غروب روز عاشورا افتاده‌ام، آن هنگام که دشمن به آنها هجوم آورد، و منادیِ‌دشمن فریاد می‌زد: خیمه‌های ظالمان را بسوزانید... 📚مأساة‌الحسین،ع @ghasemnemati_ir 🩸 منصور دوانیقی، سه بار شمشیر کشید تا إمام صادق علیه‌السلام را به شهادت برساند، امّا ... در نقل‌ها آمده است: 🥀 روزی منصور دوانیقی ملعون، امام صادق علیه‌السلام را توسط شخص نانجیبی به نام «ربیع» به قصر خود کشاند و سه مرتبه شمشیر خود را بلند کرد تا إمام علیه‌السلام را به شهادت برساند اما در هر مرتبه از کار خود منصرف می‌شد و شمشیر را غلاف کرد و در نهایت حضرت را رها کرده و إمام علیه‌السلام از قصر او خارج شدند. 🥀 ربیع ملعون، معترضانه به منصور دوانیقی گفت: چرا کار او را نساختی؟! منصور گفت: در هربار که شمشیر کشیدم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله با چهره‌ای غضب‌آلود در مقابل من متمثّل شد و من از ترس، شمشیر را غلاف کردم تا اینکه در بار سوم که شمشیر کشیدم، 📋 فَتَمَثَّلَ لِی رَسُولُ اللَّهِ بَاسِطَ ذِرَاعَیْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّی کَادَ أَنْ یَضَعَ یَدَهُ عَلَیَّ ▪️رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به‌من نزدیک شد، پنجه‌های خود را گشوده بود و دامن به‌کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و نهایت خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود مرا در پنجه‌های خود بفشارد. 📚مُهَج الدعوات،سیدبن‌طاووس،ص۱۹۲ ✍ آه یا رسول الله... کاش در جای دیگر، در مقابل یک نانجیبی دیگر، نیز متمثّل می‌شدید... در آن ساعت دردناکی که مقاتل نوشته‌اند: 📜 ... ثُمّ إنّهُ رَكِبَ عَلىٰ صَدرهِ الشريف، و وَضعَ السيفَ فٖي نَحره، و هَمّ أنْ يَذبحَه، ▪️شمر ملعون وارد گودال قتلگاه شد و بر سینه مبارک سیدالشهداء علیه‌السلام نشست و شمشیر را کشید و بر گلوی مطهر آن حضرت گذاشت و آمد تا سر مبارک را ذبح کند، 📜 فَفتَحَ عَينَيه في وَجهِه فَقالَ لَه الحُسين علیه‌السلام: يَا ويلك مَن أنتَ؟ فَقد إرتَقَيتَ مُرتَقَىٰ عَظيمًا؛ فَطالَ‌ما قَبَّلَهُ رَسولُ الله ▪️که در این هنگام چشمان سیدالشهداء علیه‌السلام کمی باز شد و با صدای بی‌رمقی به آن ملعون فرمودند: وای بر تو! تو کیستی؟ بر جایگاه بلندی بالا آمده‌ای! آنجایی را که نشسته‌ای، دائماً رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌بوسید... 📚ینابیع المودّة، ج۳، ص۸۳ 📚ناسخ‌التواریخ،سیدالشهداء علیه‌السلام، ج۲ ص۳۸۶ @ghasemnemati_ir 🩸 چیزی جز پوست و استخوان از امام صادق علیه‌السلام باقی نمانده بود ... در نقلی آمده است: 🥀 در ساعات پایانی عمر شریف امام صادق علیه‌السلام وارد بر آن حضرت شدم؛ 📋 وَ قَدْ ذَبَلَ فَلَمْ یَبْقَ إِلَّا رَأْسُهُ. ▪️دیدم بدن مبارک حضرت، آن‌چنان آب رفته است که جز یک سَر ، از آن بدن چیزی باقی نمانده بود. 🥀 با دیدن این حالت، گریه‌ام گرفت؛ حضرت به من رو کردند و فرمودند :برای چه گریه می‌کنی؟ عرضه داشتم: