#نهج_البلاغه
#مهدویت
✨خطبهای از #نهجالبلاغه
📖 موضوع: تداوم امامت تا ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)
🌺🌺🌺🌺🌺 💥💥💥
آگاه باشید! مَثَلِ آل محمّد(صلی الله علیه و آله)، چونان ستارگان آسمان است، اگر ستارهای غروب کند، ستارهای دیگر طلوع خواهد کرد( تا ظهور صاحب الزمان«عجل الله»)،
گویا میبینم در پرتو خاندان پیامبر«صلی الله علیه و آله» نعمتهای خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو دارید، رسیدهاید.
📚خطبه۱۰۰_بند۳ ( این سخنرانی را در جمعهٔ سوم ایّام خلافت خود، در سال۳۵هجری، ایراد فرمودند)
🙏 ترجمه مرحوم استاد محمد دشتی.
@ghateee
eitaa.com/ghateee
#طنز
زﯾﻦ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ "خخخخخ" ﺍﺯ ﮐﻠﻤﺎﺕ جدید ﺯﯾﺮﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﺪ:
ﻣﺎﺥ: ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😄
ﺗﺎﺥ: ﺗﺮﮐﯿﺪﻡ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😃
ﺳﺸﺎﺥ: ﺳﺮﻭﯾﺲ ﺷﺪﻡ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😀
ﺑﺸﺎﺥ : ﺑـﯿﻬﻮﺵ ﺷﺪﻡ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😎
ﭘﺸﺎﺥ: ﭘﺨﺶ ﺷﺪﻡ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😅
ﭘﺸﮑﺎﺥ: ﭘﻬﻦ ﺷﺪﻡ ﮐﻒ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﺯﺧﻨﺪﻩ!😂😂😂
*روابط عمومی فرهنگ و ادبیات فضای مجازی
با تشکر
😂😂😂😊😂😂😂
@ghateee
eitaa.com/ghateee
#طنز
هنوز برامون پیام میاد که فلانی joined telegram ...
😳😳😳
یکی نیست بهش بگه
عزیزم دیگه دارن میبندن خداروشکر. کجا میای؟😂😂😂😂😂😂
@ghateee
eitaa.com/ghateee
🌠 رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۰
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
زندگی شهید سید علی حسینی❤️
ادامه در👇
🌺 @ghateee
eitaa.com/ghateee
#سیاسی
مثلِ اينكه سرمون رو با تلگرام گرم كردند ، پاشين دورو برتون رو نگاه كنيد ببينيد چيزى كَم نشده ؟ پولى ، طلايى ، سكه اى ، دَكَلى ، كَشتى اى ، نفتكِشى
😒😒😒😒😒😒😒
مکنزی
@ghateee
eitaa.com/ghateee
#طنز
یه سوالی هست مدت هاست ذهن منو مشغول کرده
میخوام ببینم اونی که داشت زبان فارسی رو اختراع میکرد، چی شد که تصمیم گرفت قورباغه ق اولش«ق» باشه غ دومش«غ» ؟
ها؟!😐😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
@ghateee
eitaa.com/ghateee