فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#استوری
#طبیعت
#بارون
ادمین محدثه
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
#پروفایل
ادمین محدثه
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حق
#طنز
#مهدی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
༒A༒
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسلایم
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
🌙 شبتون بخیر
خـدا هــر لحظـه ما رو صـدا میزنه
و به مـا میـگه : به من اعتماد ڪن
من برای تو به شدت ڪافے هستم
منبرای مشڪلات تو راهکار دارم
آیا تو هم این صدا رو مے شنوے؟!
و بهـش پاسخ میدے⁉️
|•• إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ••|
او همان شنـواے دانـاست
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
🌸آرزو میکنم
🎋در ایـن صبح زیبـا
🌸لبخند مهمون لبهاتون بشه
🎋شادی از در و دیوار قلبتون
🌸سرازیر بـشه
🎋سـلامتی مهمون دائمی
🌸محفل خانواده تون بشہ
🎋امیدوارم
🌸سـاز دنیا کوک خواسته های
🎋قلبی شما بـشه
🌸صبحتون شـاد شـاد همراه با بهترینها
#لبیک_یا_خامنه_ای
🍃🌸 🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
«آغوش ترس» #پارت52 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 با صدای مهربون طاهره جون از خواب بیدار شدیم. نگاهی به ساعت انداختم،۱
«آغوش ترس»
#پارت53
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
خداروشکر سوتیی که داد خیلی فاجعه بار نبود. اون دوتا هم که نفهمیدن. بازم جای شکرش باقیه. جفتشون با تعجب نگاه می کردند که منم وارد عمل شدم.
هانیه: خب... بحث مهمتون چی بود که تا ما اومدیم تموم شد و مارو پیچوندین؟.! با زبون خوش میگید یا کلاً قید زندگی کردن رو زدید؟!.
آرشا در کسری از ثانیه مثل جت دوید و رفت بیرون اتاق. چقدر تند میدود!! حالا ما موندیم و برادر عزیزم!
حامد: عه... چیزه... آها راستی من تصادف کرده بودم، آخ که چقدر حالم بدَه. وایییی... آآخخخ... چقدرم که بدن درد دارم واییی...
هانیه: عه! که بدن درد داری آره؟ الان بهت نشون میدم!.
متکا رو از زیر سرش کشیدم و محکم بهش میزدم. اون هم داشت التماس میکرد که نزنمش. هه! من ول کنم و نزنم؟ الکی نیست که به من میگن "هانیه". همینجوری که داشتم شکنجه اش میدادم، بابا سررسید. وات؟ مگه بابا سفر نرفته بود؟! یاااخدااا! فکر کنم خراب کردم/: یه نفس عمیق کشیدم و متکا سر جاش گذاشتم و حامد را هُل دادم روش بعد با یه لبخند اومدم پیش سمانه. بابا با اخم وارد شد. خیلی عادی سلام کردیم. من و سمانه تا دیدیم بابا پشتش به ماست فوری از اتاق بیرون زدیم. دلم برای حامد سوخت، ولی حقشه.
گفتیم حالا که اومدیم بیرون بریم یه سری به جناب دکتر بزنیم. البته که میاد کاراموزی، هنوز دانشجوعه.
توی اتاقش نبود. معلوم نیست از ترسش به کجا پناه برده.
سمانه: هانی من گوشی حامد رو برداشتم. بیا به آرشا پیام بدیم که بابات رفته که اون بیاد تو اتاق و بابات مواجه میشه و این ما هستیم که میخندیم.
لبخند موزیانه ای زدم و گوشی را از دستش گرفتم. رفتم تو پیوی آرشا و بهش پیام دادم.
هانیه: خطر رفع شد. بیا تو اتاقم.
آرشا: چه خطری؟؟!
وایی که چقدر خنگه. چجوری میزارن تو دانشکده پزشکی درس بخونه.
هانیه: یعنی بابام رفت.
آرشا: اوکی الان میام. راسی اون دخترای رومخی رفتن؟
هانیه: چطور؟
آرشا: خب مگه نمیخواسیم راجب اون خراب کاری حرف بزنیم. وقتی اون دهن لقای فضول باشن خب نمیشه.
هان؟ ما دهن لق فضولیم؟ پس بزار بگم رفتیم.
هانیه: آره رفتن.
آرشا: بغل رو وا کن که داداشت اومد.
با کنجکاوی رفتیم دم اتاق حامد پنهان شدیم. آرشا هم کمی بعد ما رسید.
آرشا: خب داشتی میگفتی اونشب تو پارتی که...
با دیدم بابام جا خورد. بابا هم تا کلمه پارتی رو شنید همینجور با تعجب و اخم ایستاد و نگاهمون می کرد. آرشا خواست به صورت خیلی مرموزانه از اتاق خارج بشه که من و سمانه جلوی در ایستاده و مانع رفتن اون آدم شدیم. من که اون آدم خطاکار رو میشناختم فوری یقه اش رو گرفتم. سمانه تندی گفت:« اعتراف کنید.» پدر بزرگوارم هم منتظر ایستاده بود. آرشا خیلی آروم جوری که فقط من بشنوم گفت:«ببین بچه، اگر میخوای که بابات ماجرای اون جادوگر و اون چرت و پرتایی که گفتی با خبر نشه ولم کن. مطمئناً سمانه رفیقشون نمیفروشه. درسته؟؟. خب پس ولم کن.» چاره ای ندارم. اگر با بفهمه دیگه نمیزاره از خونه برم بیرون، یا حتماً ارتباطم با شراره قطع میشه. دستم رو آزاد کردم. دلمو شکوند. آرشا پیرنش رو صاف کرد و همینجور که بابا حواسش پرت حامد بود رفت بیرون. سمانه خواست مانع بشه که من نذاشتم.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🧡ادمین سمانه🧡
کپی از رمان ممنوع‼️
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
«آغوش ترس» #پارت53 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 خداروشکر سوتیی که داد خیلی فاجعه بار نبود. اون دوتا هم که نفهمیدن. ب
دل منم شکست چه برسه به هانیه😭💔
#رمان
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6