eitaa logo
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
1.9هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
442 فایل
#پروفایل_دخترونه_پسرونه #بازیگر_شناسی #عکس_نوشته #بیوگرافی #استوری #بکگراند #مذهبی #آهنگ #گیف #تم اصکی آزاد✌🏻 آیدی جهت تبادل☜ @Samaneh_Aliabadi محافظ👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2281111717C73e5723d74 تولد کانال: ۱۴۰۰/۲/۲۸
مشاهده در ایتا
دانلود
چادࢪم ࢪا باد نیاوࢪدھ کھ باد ببࢪھ ...✨ پرچم غیࢪٺِ ھمہ ے مردمان سࢪزمینم اسٺ🦋✨ کھ سࢪخے خونشان ࢪا بھ سیاهے آن بخشیدھ‌اند 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 •ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا• 👑ادمین سمانه👑 https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 •ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا• 👑ادمین سمانه👑 https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 •ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا• 👑ادمین سمانه👑 https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
گفت: این‌همہ‌حجاب،حجاب‌‌می‌کنیدچہ‌فایده‌اۍ‌ داره؟!🧐 گفتم‌: فوایدش‌کہ‌خیلی‌زیاده،امااگہ‌بخوام خلاصہ‌بگم: خیابان‌هاامن‌تر،خانہ‌هاگرم‌تر،زنان‌ ارزشمندترمی‌شوند . . ‌.❤️:)! 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 •ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا• 👑ادمین سمانه👑 https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
«آغوش ترس» #پارت48 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 حلیه اومد پیش ما و بعد از احوالپرسی گفت:« بچه ها یکی با مامانم کار د
«آغوش ترس» 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 دستم رو شل کردم. اومدم دستم رو کلا وِل کنم سمانه سریع گفت:«ولش نکن کارش داریم.» منم دستمو سفت گرفتم. سمانه اومد جلوی آرشا و گفت:« چند گرفتی که اون کارو برای حامد انجام بدی؟ منظورم تصادفه.» آرشا خیلی سریع جواب داد:«بابا حامد رفیقمه. وقتی گفت ۴ماه اضافه خدمت خورده دلم براش سوخت. مفت انجام دادم براش.» بعد از کلی دعوا دیگه صدای شکمم در اومده بود. خب ۳وقت غذا بود. با سمانه رفتیم خونه و طاهره جون هم غذا رو برای ما حاضر کرد. بعد غذا رفتم بخوابم. باصدای گوشیم از خواب پریدم: هانیه: بله؟ آرشا: کجایی؟! ساعت پنجه. مگه نمیخوای بریم پیش اون رمال؟؟ هانیه:آخ یادم رفته بود،بعدا خیلی خسته بودم خوابیدم. تا سر کوچه مینو خانم آدرس دادم. با آرشا زنگ رو زدیم. حلیه: بله؟! هانیه: من هانیه ام. همون که دو روز پیش اومده بود اینجا. حلیه: آها بفرمایید. در رو باز کرد و ما داخل شدیم. خیلی استرس داشتم. بعد از سلام و احوالپرسی مینو خانم مارو به داخل اتاق هدایت کرد و ما روی صندلی پشت میز نشستیم. ۲تا شمع روشن کرد و نور نارنجی کل اتاق رو فرا گرفت. مینو رو به من کرد و گفت:«خب خانم شفیعی، مشکلی پیش اومده؟ این آقا رو معرفی نکردید. حال خواهر زاده خانم توماسی(شراره) چطوره؟» محو نقش بازی کردنش شده بودم. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:« ایشون دوست برادرم هستن. اگر امکان دارد یه فال قهوه برای من بگیرید.» آرشا: نه! اگر میشه برای من اون فال قهوه رو بگیرید. وایی نه! مینو از آرشا هیچ اطلاعاتی نداره¡ 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🧡ادمین سمانه🧡 کپی از رمان ممنوع‼️ https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6