فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اسلایم
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
چادࢪم ࢪا باد نیاوࢪدھ
کھ باد ببࢪھ ...✨
#چادࢪم
پرچم غیࢪٺِ
ھمہ ے مردمان سࢪزمینم اسٺ🦋✨
کھ سࢪخے خونشان ࢪا
بھ سیاهے آن بخشیدھاند
#چادر
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
#شهید
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
#صورتی
#آرایشی
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیمووی
#دپ
#خودم
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
#ماشین
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
گفت: اینهمہحجاب،حجابمیکنیدچہفایدهاۍ
داره؟!🧐 گفتم:
فوایدشکہخیلیزیاده،امااگہبخوام
خلاصہبگم: خیابانهاامنتر،خانہهاگرمتر،زنان
ارزشمندترمیشوند . . .❤️:)!
#چادر
#حجاب
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
«آغوش ترس» #پارت48 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 حلیه اومد پیش ما و بعد از احوالپرسی گفت:« بچه ها یکی با مامانم کار د
«آغوش ترس»
#پارت49
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
دستم رو شل کردم. اومدم دستم رو کلا وِل کنم سمانه سریع گفت:«ولش نکن کارش داریم.» منم دستمو سفت گرفتم. سمانه اومد جلوی آرشا و گفت:« چند گرفتی که اون کارو برای حامد انجام بدی؟ منظورم تصادفه.» آرشا خیلی سریع جواب داد:«بابا حامد رفیقمه. وقتی گفت ۴ماه اضافه خدمت خورده دلم براش سوخت. مفت انجام دادم براش.»
بعد از کلی دعوا دیگه صدای شکمم در اومده بود. خب ۳وقت غذا بود. با سمانه رفتیم خونه و طاهره جون هم غذا رو برای ما حاضر کرد. بعد غذا رفتم بخوابم.
باصدای گوشیم از خواب پریدم:
هانیه: بله؟
آرشا: کجایی؟! ساعت پنجه. مگه نمیخوای بریم پیش اون رمال؟؟
هانیه:آخ یادم رفته بود،بعدا خیلی خسته بودم خوابیدم.
تا سر کوچه مینو خانم آدرس دادم.
با آرشا زنگ رو زدیم.
حلیه: بله؟!
هانیه: من هانیه ام. همون که دو روز پیش اومده بود اینجا.
حلیه: آها بفرمایید.
در رو باز کرد و ما داخل شدیم. خیلی استرس داشتم. بعد از سلام و احوالپرسی مینو خانم مارو به داخل اتاق هدایت کرد و ما روی صندلی پشت میز نشستیم. ۲تا شمع روشن کرد و نور نارنجی کل اتاق رو فرا گرفت. مینو رو به من کرد و گفت:«خب خانم شفیعی، مشکلی پیش اومده؟ این آقا رو معرفی نکردید. حال خواهر زاده خانم توماسی(شراره) چطوره؟»
محو نقش بازی کردنش شده بودم. یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:« ایشون دوست برادرم هستن. اگر امکان دارد یه فال قهوه برای من بگیرید.»
آرشا: نه! اگر میشه برای من اون فال قهوه رو بگیرید.
وایی نه! مینو از آرشا هیچ اطلاعاتی نداره¡
🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🧡ادمین سمانه🧡
کپی از رمان ممنوع‼️
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
«آغوش ترس» #پارت49 🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 دستم رو شل کردم. اومدم دستم رو کلا وِل کنم سمانه سریع گفت:«ولش نکن ک
اوضاع داره خیت میشه😱🤯
#رمان
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
•ᴳʰᵃᵃᵗⁱ ᵖᵃᵃᵗⁱᵃقاطی پاتیا•
👑ادمین سمانه👑
https://eitaa.com/joinchat/337903718C245a82cef6