eitaa logo
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
919 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖💙🌳◗ جمهوری‌اسلامی‌یعنی‌امام‌🤞🏽🤎!" 🌿 ↬🌝🌿@ghatijat
♥️͜͡🍂 _طورے‌باش‌حسین‌فاطمہ‌بزنہ‌روشونت‌وبگہ‌: -‌لاتَخَفْ‌وَلاتَحزَن‌إنّامُنَجُّوك‌- نترس،غمگين‌نباش‌مانجاتت‌ميدهيم🥲🫀!" 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت32> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• یک نفر یک دست لباس برایم روی تخت چیده بود؛ یک ش
<پارت33> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• لئو گفت: -بیا از اینجا بریم بیرون! این خونه منو می ترسونه... با هیجان گفتم: +اِ؟ تو هم؟ مشکل تو چیست؟! دهنش را باز کرد که چیزی بگوید، ولی پشیمان شد؛ انگار خجالت می کشید؛ فقط زیر لبی گفت: فراموش کن! با اصرار گفتم: -نه، بگو! داشتی چی می گفتی؟! با پایش به چوبکاری کف اتاق زد و بالاخره اعتراف کرد: -دیشب خواب خیلی ترسناکی دیدم! یاد خواب وحشتناک خودم افتادم و پرسیدم: خواب دیدی؟! _ آره؛ دوتا پسر تو اتاقم بودند! بچه های شری بودند! _چه کار کردند؟! در حالی که سعی می کرد چشمش به چشم من نیفتد، گفت: -یادم نیست! فقط یادمه که منو می ترسوندند! به طرف آینه برگشتم که سرم را شانه کنم؛ پرسیدم: بعدش چی شد؟! +بیدار شدم... لئو این را گفت و با بیقراری نق زد: -زودباش، بیا بریم! _ پسرها حرفی هم باهات زدند؟! لئو کمی فکر کرد و گفت: +نه. گمان نمی کنم؛ فقط خندیدند! _ خندیدند؟ +خب، یک جور خنده نخودی! لئو بعد از این جواب بهم توپید که: -من دیگه نمیخوام درباره اش حرف بزنم! بالاخره می آی به این گردش احمقانه بریم یا نه؟! دنبالش تو راهرو راه افتادم؛ وقتی از جلوی پاگرد و کپه لباس می گذشتیم، به فکر دختری افتادم که آنجا دیدم؛ و به فکر پسری که روز اول ورودمان پشت پنجره دیده بودم؛ و دو پسری که لئو در خواب دیده بود! با این نتیجه رسیدم که من و لئو هردو از آمدن به این خانه عصبی و ناراحت هستیم؛ شاید حق با پدر و مادر بود و ما به قوه تخیلمان اجازه می دادیم زیادی کار کند؛ حتما مشکل از خیالبافی ما بود! منظورم این است که چه چیز دیگری می توانست باشد؟! چند ثانیه بعد، من لئو وارد حیاط پشتی شدیم که پتی را با خودمان ببریم؛ مثل همیشه از دیدنمان خوشحال شد؛ واق واق می کرد، بالا و پایین می پرید، روی برگ های خشکیده می دوید و دور خودش چرخ می زد؛ دیدن این کارهایش مرا سر حال آورد! با وجود آسمان ابری و خاکستری، هوا داغ و مرطوب بود؛ یک ذره هم باد نمی آمد و درخت های سنگین و پیر مثل مجسمه بی حرکت ایستاده بودند! راه ورودی شنی را گرفتیم و به طرف خیابان رفتیم! کتانی هایمان برگ های خشک را بالا می پراندند. پتی دور و برمان زیگ زاگ می دوید؛ گاهی جلومان بود، گاهی کنارمان و گاهی پشت سرمان؛ لئو گفت: -خدا را شکر که پدر ازمون نخواسته این همه برگ خشکیده رو با شن کش جمع کنیم! _ به زودی این کارو میکنه؛ گمانم هنوز شنکش رو از بسته بندیش در نیاورده! •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• «نویسنده:خاتون🖌» «کپی‌ممنوع‼️»
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
•بماند‌کہ‌هیچ‌عاشقے‌حال‌منطق‌ندارد🍁✨!" #پسرونه_طوࢪ🌿 #امام_زمان ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
•کارتون‌چیہ‌؟!بسیجے‌هستیم. •روزاے‌عادے‌فحش‌میخوریم‌؛  •روزاے‌شلوغ‌گلولہ‌!📻🍃* 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
_بـــدون‌کـــپـــشن😐🦖:///! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
"پست‌جدید‌و‌قابل‌تامل‌از‌جکسون‌هینکل! فعال‌رسانہ‌اے‌در‌آمریکا؛ شرافت‌بہ‌ملیت‌و‌نژاد‌نیست.🗺🎙!' 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
_بـــعضـــے‌وقـــتـــا‌یـــہ‌مسیـــحے‌؛ از‌صـــدتا‌مسلـــمون،مسلـــمون‌تـــره👀🤌🏻‼️ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_پـــرواز‌یـــک‌هواپیمـــا‌با‌پـــرچم‌فلــسطین‌؛ بـــرفـــرازدانـــشگـــاه‌هـــاروارد..🛩🇵🇸:)))! 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat