eitaa logo
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
922 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
123 فایل
‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
https://abzarek.ir/service-p/piano-online پــــیانــــو‌آنــــلایــــن😉💜!"> 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
854_18249242229760.attheme
79K
_تــــم‌بــــراے‌شــــمــــا✨🌸!"~ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
Ehsan Khaje Amiri - Tavan (320).mp3
6.56M
منــــو؛‌جون‌پــــناهِ‌خودت‌کــــن؛‌بــــرو! بــــذار‌پــــاےایــــن‌آرزوم،‌وایســــتم⚘!"` 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_گــــاندو‌بــــہ‌‌مــــا‌یــــاد‌داد🚶‍♂️🤌!"> 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_بہ‌شما‌خانم‌هاےچادرے؛ باید‌بگیم‌شهید‌زنده..🌚🤌🏿!"~` 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat
◦•●◉✿ قاطیـ جاتــ✿◉●•◦
#رمان <پارت39> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• به طرف زمین بازی پشت مدرسه راه افتادند؛ خیلی ع
<پارت40> <خانه‌ی‌مرگ🪦> •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• جوابش را درست نشنیدم؛ سرش را تکان داد و به نظرم آمد که گفت: -آره میدونم! من قبلا تو خونه تو زندگی میکردم! ولی امکان ندارد چیزی که او گفت، همین باشد؛ چند روز گذشت؛ من و لئو کم کم داشتیم به خانه و دوستان جدیدمان عادت می کردیم؛ با این همه، هنوز نمی شد روی آن بچه هایی که هر روز تو زمین بازی می دیدمشان، اسم دوست گذاشت! درست است که با من و جاش حرف می زدند و ما را به تیم هایشان راه می دادند، ولی شناختن آنها کار سختی بود؛ من هر شب تو اتاقم صدای پچ پچ و خنده های آهسته را می شنیدم، ولی به خودم فشار می آوردم که نادیده بگیرم! یک شب، به نظرم آمد یک دختر قد بلند از سرتاپا سفید پوشیده، ته راهرو طبقه بالا ایستاده؛ وقتی جلو رفتم، فقط یک کپه ملافه نشسته و چند تا روتختی و از این جور چیزها کنار دیوار بود؛ من و لئو داشتیم جا می افتادیم، ولی رفتار پتی هنوز هم خیلی عجیب و غریب بود؛ هر روز او را با خودمان به زمین بازی می بردیم، ولی باید قلاده اش را به نرده می بستیم، و گرنه به بچه ها پارس می کرد و گازشان می گرفت! به لئو گفتم: +پتی هنوز هم از اینکه به جای غریبه آمده، عصبانیه، بعدا آروم میشه! ولی پتی آرام نشد؛ حدود دو هفته بعد، من و ری، کارن سامرست، جری فرانکلین، جورج کارپنترو یک عده بچه دیگر، آخر های گیم سافت بال بودیم که من به نرده نگاه کردم و دیدم پتی رفته! یک جوری قلاده اش را پاره کرده و فرار کرده بود! من و لئو ساعت ها دنبالش گشتیم و صدا زدیم: پتی! از این خیابان به آن خیابان رفتیم، حیاط های جلو و پشت خانه ها، زمین های خالی و بیشه ها را گشتیم؛ بعد از اینکه دو دور محله را دور زدیم، یکمرتبه متوجه شدیم که اصلا نمی دانیم کجا هستیم! خیابان های دارک فالز شبیه هم بودند! همه شان پر بودند از خانه های قدیمی آجری یا سنگی و درخت های پیر و سایه دار؛ لئو برای اینکه نفسش را تازه کند، به تنه یک درخت تکیه داد و گفت: -باورم نمیشه، ما گم شدیم! بدون آنکه چشم از خیابان بردارم، گفتم: +سگ احمق! چرا فرار کرد؟! تا حالا این کارو نکرده بود! لئو سرش را تکان تکان داد، پیشانی عرق کرده اش را با آستین تی شرتش پاک کرد و گفت: -نمی دونم چطوری خودش را آزاد کرده! من قلاده رو خیلی محکم بسته بودم! یکدفعه گفتم: هی، شاید برگشته خونه! و از این فکر، فوری خوشحال شدم! لئو از تنه درخت جدا شد و به طرف من آمد: -آره! شرط می بندم حق با تو باشه؛ شاید الان چند ساعته که اون توی خونه ست و ما دوتا منگل اینجا دنبالش می گردیم! باید اول خونه رو می گشتیم! حالا بزن بریم! به حیاط های خالی دور و برمان نگاه کردم و گفتم: -خب، اول باید بفهمیم راه خونه از کدوم طرفه! به سر و ته خیابان نگاه کردم و سعی کردم بفهمم که وقتی از زمین بازی بیرون آمدیم، به کدام جهت پیچیدیم، یادم نیامد و همین طوری راه افتادیم! شانس آوردیم و سر اولین خیابان که رسیدیم، مدرسه را دیدیم؛ معلوم شد که یک دور کامل دور محله چرخیده ایم! از آنجا به بعد، دیگر راحت توانستیم راهمان را پیدا کنیم! •⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹•⚰️❤️‍🩹• «نویسنده:خاتون🖌» «کپی‌ممنوع‼️»
_دزدےبا‌خشونت‌بہ‌خانه‌ات‌مےآید‼️ و‌مےگوید‌آقاےمُجرےاز‌خانہ‌ات‌گمشو‌بیرون؛ اینکہ‌‌شما‌اعتراض‌کنےو‌دزد‌را‌از‌خانہ‌ات‌بیرون کنےبلانسبت‌حیوانے🙄⁉️ شما‌همان‌آقاےمجرےکلاه‌قرمزےباش،‌اظهار نظر‌سیاسےپیشکش😒‼️ 🌿 ↬💓🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ghatijat