قصه بادکنک حسود
یکی بود یکی نبود. روزی زهرا با مادر و پدرش به بیرون از منزل رفت و دوتا بادکنک قشنگ سفید و صورتی خرید. وقتی به خانه برگشتند پدر زهرا هر دو تا بادکنک را باد کرد و با کمک بابا از سقف اتاق آویزان کرد. اما بادکنک سفید از بادکنک صورتی چاقتر و بزرگتر بود.
بادکنک صورتی وقتی دید بادکنک سفید از او کوچکتر است، عصبانی شد و شروع به غر زدن کرد و گفت:عمدا من و کم باد کردند و بین ما فرق می گذارند. اگر من را حسابی باد می کردند دو برابر تو می شدم.
بادکنک سفید گفت :زهرا هر دو ما را تا جایی که لازم بود باد کردند و ما را دوست دارند اما بادکنک صورتی عصبانی شد و به حرف های او گوش نکرد و گفت:من خودم فکری می کنم تا باد خودم رو بیشتر کنم و از تو بزرگترشوم.
وقتی زهرا خواب بود، بادکنک صورتی نقشه ای کشید تا بزرگتر شود، او تلمبه روی کمد را دید و از او خواست تا بادش رو بیشتر کند. تلمبه نگاهی به بادکنک صورتی انداخت و گفت اگه بیشتر از این باد بشی ممکنه بترکی اما بادکنک صورتی با شنیدن حرفهای او خیلی عصبانی شد و حرف های او را پای خودخواهیش گذاشت.
بادکنک صورتی قهر کرد و با تلمبه و بادکنک سفید دیگر حرف نزد. او متوجه شد زمانی که قهر می کند و عصبانی است، بادش بیشتر می شه، پس به این کار خود ادامه داد و انقدر اخم کرد و قهر کرد تا بادش بیشتر و بیشتر شد و ترکید و هر تکه اش به گوشه ای از اتاق پرت شد.
بچه های خوبم این قصه به ما می فهماند که حسادت باعث از بین رفتن خود آدم می شود، همانطور که بادکنک صورتی به خاطر حسادت ترکید.
Ketab 06.mp3
2.95M
آهنگ کودکانه در مورد کتاب
آهنگ واحد کار کتاب و کتابخوانی
#کتاب #کتابخوانی
Ketab 08.mp3
3.12M
آهنگ یه دوستی دارم
آهنگ واحد کار کتاب و کتابخوانی
#کتاب #کتابخوانی
به نام خدای مهربان
🌼بچه های با غیرت
حسن مشغول دیدن برنامه کودک بود
موش و گربه
یه لحظه بابا کانال رو عوض کرد
حسن تا اومد اعتراض کنه بابا دوباره زد کانال کودک
اما چرا
حسن دیگه حال و حوصله تماشای موشو گربه رو نداشت
پاشد و رفت یه گوشه ی و بغض کرد
بابا که حالشو دید
رفت کنارش و بقلش کرد و گفت ببخشید وسط برنامه ت زدم اخبار، حواسم نبود
حسن زد زیر گریه 😭 و چسبید به بابا
تا چند دقیقه فقط گریه می کرد
تا اینکه یکم آروم شد
و از باباش بپرسید
چرا اون باباهه دخترکوچولوش رو از زیر خاک درآورده بود و داشت گریه می کرد
بابای حسن با صدای غمگین جواب داد
اونجا فلسطین بود
و اسرائیلی ها که چندساله کشورشون رو اشغال کردند
بمب زدند به پناهگاهشون و زن و بچه ها شهید شدند
حسن پرسید
یعنی هیچکی نیست کمکشون کنه
بابا گفت، ما کممشون می کنیم اما خیلی ها تو دنیا براشون مهم نیست
حتی به خاطر همینکه ما کمکشون می کنیم با ماهم بدشدند
حسن پاشد وایساد و باغرور گفت
بابا بیا باهم بریم کمکشون و این اسرائیلی های زورگو رو پرت کنیم بیرون
بابا 😊لبخندی زد و گفت آفرین پسرم
اما الان برای تو زوده
باید بزرگ بشی و دعا کنی امام زمانمون بیاد تا باهم کل زورگوهای دنیا رو ادب کنیم
حسن پرسید مگه امام زمانمون کجاست، چرا نمیاد؟
بابا دستی به سر حسن کشید و جواب داد
امام زمانمون
توی همین دنیاست داره زندگی می کنه و هزار ساله منتظره تا ما آماده بشیم
و بیاد و باهم دنیا رو قشنگ کنیم
حسن با هیجان پرسید
پس چرا نمیاد
بابا دوباره لبخندی زد و گفت، چون هنوز وقتش نرسیده
و اگر بیاد تنها می مونه و مثل امام حسین علیه السلام که قبلا برات قصه ش رو گفتم
شهیدش می کنند
حسن گفت پس ما که هستیم و تنهاش نمی گذاریم
تازه به همه ی دوستام هم می گم تا بیان
بابا گفت آفرین
اما همه باید بخوان، چون وقتی آمد باید کلی کار کنیم تا دنیا عالی بشه
تو الان باید خوب درس بخونی و نمازهات رو سعی کنی بخونی
و کارهای خوب انجام بدی
تا وقتی امام زمان آمد بهت آفرین بگه
و الانم فرشته ها بهش میگن که چه قدر تو پسر گلی هستی
حالا پاشو تا باهم بریم مسجد
که امام زمان خوشحال بشه و دعا کنیم ظهورش زودتر برسه
و برای همه ی مسلمان ها هم دعا کنیم
و برای سربازهای گمنام امام زمان که الان دارند به ظالمین و اسرائیلی ها می جنگند
🌼نویسنده:حسین مجاهد
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه #بازی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلهای قشنگ بهاری برجسته
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@naghashi_ghese
🌺داستان متنی فیل کوچولو و بهداشت فردی🐘🧼🛁
زمانی در یک جنگل زیبا فیل کوچولویی زندگی می کرد که از بقیه فیل ها تمیزتر بود. فیل کوچولو روی چمن ها می نشست و بازی بقیه فیل ها را نگاه می کرد. فیل کوچولو پیش خودش می گفت: چرا این فیل ها خودشان را اینقدر کثیف و گلی می کنند! خیلی وحشتناکه!🙁
فیل کوچولو همیشه عادت داشت قبل از این که روی چمن بنشیند، تک تک علف ها را تمیز کند و یا قبل از این که زیر سایه درختی بنشیند، درخت را خوب تکان بدهد تا برگ های خشک آن بریزد. او همیشه جایی غذا می خورد که باد، شن و خاک روی غذای او نریزد.🧹
یک روز صبح هوا ابری شده بود و ابرها سیاه و سیاه تر می شدند تا این که اولین قطره باران روی فیل کوچولو ریخت. فیل کوچولو خیلی زود زیر صخره ای بزرگ پنهان شد. کم کم قطره های باران زمین را گلی کردند.🌧
فیل کوچولو با خودش گفت: چقدر وحشتناک، حالا چطوری به خانه برگردم؟!😲
فیل کوچولو خودش را عقب می کشید تا پاهایش کثیف و گلی نشود.
باران تند و تند می بارید. به زودی باران به پاهای فیل کوچولو رسید. فیل کوچولو فکر کرد: باید از اینجا بیرون بروم. تازه امروز ناخن ها یم را تمیز کردم.😩
همه حیوانات جنگل به بالای تپه رفتند. وقتی فیل کوچولو دید که آب رودخانه بالا آمده، مجبور شد مثل بقیه حیوانات به بالای تپه برود.⛰
حیوانات می ترسیدند که سیل بیاید و همه را با خودش ببرد. حیوانات کوچکتر زیر گوش های فیل کوچولو پنهان می شدند تا باران آنها را خیس نکند.⛱
فردا صبح وقتی حیوانات بیدار شدند، باران بند آمده بود. همه حیوانات خیلی کثیف شده بودند، حتی فیل کوچولو هم سر تا پایش گلی شده بود.
فیل کوچولو خودش را به تنه درخت می زد تا گل و خاک از روی بدنش جدا شود. فیل کوچولو گفت: من دیگر نمی توانم اینجا بمانم. من خیلی کثیف و گلی شدم.😥
فیل کوچولو می خواست به سمت آبشار برود تا همه بدنش را خوب بشوید. او از روی سنگ ها و چمن ها حرکت می کرد تا بیشتر گلی نشود. در راه بقیه حیوانات را دید. آنها هم خیلی گلی شده بودند.
زیر آبشار حوضچه ای از آب تمیز بود. فیل کوچولو وارد این حوضچه شد و زیر آبشار رفت. همه گل و لجن از بدن فیل کوچولو پاک شد. فیل کوچولو گفت: آخ جون، دوباره تمیز شدم.🤩
وقتی فیل کوچولو می خواست از زیر آبشار بیرون بیاید، یک دفعه مقدار زیادی آب گلی روی سرش ریخت. فیل کوچولو سریع از زیر آبشار بیرون آمد و خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.😤
فیل کوچولو ناراحت و عصبانی به سمت رودخانه رفت و دید آنجا حیوانات دیگر روی هم آب می پاشند. یک خانم کرگدن، با صدای بلند گفت: فیل کوچولو تو هم بیا آب بازی کنیم.🤨
خانم کرگدن خیلی تمیز شده بود.
فیل کوچولو هم توی رودخانه رفت و خودش را خوب شست و با خرطومش روی حیوانات آب می پاشید و خوب آنها را تمیز می کرد.🤩
از آن زمان به بعد فیل کوچولو با حیوانات دیگر به رودخانه می رفت و آب بازی می کرد و دیگر هم از گلی شدن نمی ترسید.
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾
━═━━⊰❀❤️🍃❀⊱━━═
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ࿐✾.
23.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼اهل موسیقی هستی؟
🎧قشنگ ترین و آرامش بخش
ترین موسیقی که گوش دادی
چی بوده ⁉️
.
🎼🎼🎼🎼
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
با مردن یک میراب،شهر بی آب نمیمونه.mp3
3.93M
📔داستان: با مردن یک میراب،شهر بی آب نمیمونه
📚کتاب: مثل ها و قصه هایشان
🎙گوینده: فرهاد عسگری منش
#هرشب_یک_قصه
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی
قصه ملانصرالدین.mp3
15.21M
#قصه_ظهر_جمعه
#هرشب_یک_
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک #قصه #بازی