020.mp3
1.17M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش بیستم
⭕️ حضور باید همراه با "توجه بخشیدن" باشد تا موثر باشد.
🔴 #دکتر_حبشی
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 به نظرتون والدین باید چطوری جلوی بچه ها با هم رفتار کنند یا به همدیگه محبت کنند ⁉️
ویدیو شماره ۳
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
AudioMix_12-02-23_21-23-58-047_12-02-23_21-24-03-479.mp3
15.11M
✴️#ارتباط_با_خانواده_شوهر
سرکار خانم صدیق
#قسمت_سوم
💢 در موقعیت های مختلف چگونه بهترین برخورد را داشته باشیم
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند.(۸۷)
#انتشارات_عهدمانا
عبدالله دستی به محاسن بلندش کشید و گفت : « اگر حق با علی نبود ، من و امثال من هرگز در کنار او به جنگ معاویه نمی رفتیم . اختلاف ما با علی پس از واقعهٔ حکمیّت بود ؛ علی نباید تن به حکمیت می داد ، یا باید پس از آن توبه می کرد که نکرد. »
مرحب پرسید : « فکر نمیکنی تعیین تکلیف از سوی شما برای خلیفهٔ مسلمین کمی دور از عقل باشد ؟ و آیا بهتر نبود برای حفظ وحدت بین پیروان علی ، سکوت می کردید تا معاویه قدرت نگیرد و این همه در بلاد اسلامی آشوب نکند ؟ »
عبدالله پاسخ داد : « نه ! ما باید به تکلیف شرعی خود عمل می کردیم که کردیم. »
مرحب پرسید : « و حالا تکلیفی بر دوش خود احساس نمی کنید ؟ در حالیکه معاویه یکّه تازی هایش را گسترش داده و شام و مصر را از حدود حکومت علی خارج ساخته است. »
عبدالله احساس کرد اگر بحث ادامه یابد ، ممکن است نیت پنهان او فاش شود ، بنابراین پس از لحظه ای سکوت گفت : « تکلیف ما به زمان و مصلحت هایمان بستگی دارد . فعلاً قصد مبارزه با علی را نداریم . من به کوفه آمده ام تا مدتی در این جا باشم و اقوام و دوستانم را زیارت کنم. »
آن شب ، شب نوزدهم ماه رمضان ، عبدالله سحری اش را که خورد ، اسبش را زین کرد ، لباس سفر پوشید ، غلاف شمشیر را به کمر بست و در حالیکه خود را در لباس و عمامهٔ سیاهی پوشانده بود ، راهی مسجد جامع شد. تیغهٔ شمشیرش را تیز کرد و آن را به زهری کُشنده آغشته کرد. امیدوار بود که دوستانش برک و عمرو در چنین شبی به مراد خود رسیده باشند .
نافع بن اشعث ، دوست قدیمی عبدالله مقابل در مسجد با دیدن او ایستاد و با کنایه پرسید: تو اینجا چه میکنی عبدالله؟ نکند تو هم از توّابین شده ای؟؟
ادامه دارد...
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛
🟣🔴🟤🟢🟠🟡🔵
⚫داستان زیبای “دعای مادر”
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
لینک کانال در محضر قرآن واهل بیت (علیهم السلام)👇👇
┏━💎🍃🌷🍃💎━┓
🟡 @ghjariafsane 🟡
┗━💎🍃🌷🍃💎━┛