#لیست_کتابهای_داستان:
#بیست_وهفت_روز_و_یک_لبخند
#دختر_شینا
#سربلند
#فرنگیس
#سرباز_کوچک_امام
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#پنجره_های_تشنه
#دخیل_عشق
#رویای_نیمه_شب
#استاد_عشق
#کسوف_یک_حقیقت
#فانوس_اول
#قصه_دلبری
#آش_رشته_دانشجویی
#خواب_عجیب_استاد
#عباس_بن_علی
#خدا_خانه_دارد
#سه_دقیقه_در_قیامت
#خاطرات_سفیر
#آن_سوی_مرگ
#قصه_پیرمرد_مهربان
#دلاوران_کوچه_تنگ
#سید_بغداد
#تنها_گریه_کن
#دنیای_دختران
#منهاج_السرور
#ناقوس_ها_به_صدا_درمی_آیند
#یخ_در_بهشت
#سانتاماریا
#خاطرات_دکتر_فریدون_سیامک_نژاد
#خاطرات_مبارزه_و_زندان
#داستان_های_مثنوی
✳️کتابخانه محله قبا
@ghobalib📚
📚استاد عشق
خاطرات پروفسور محمود حسابی
✍ایرج حسابی
📃۲۱۶صفحه
✂️برشی از کتاب:
خیلی از شبها خوابم نمی برد، کتاب قصه ای برمیداشتم و میخواندم، بی آن که حواسم باشد که چه میخوانم زیرا از فکر کردن به زندگی و گذشتهی عجیب و طاقتفرسای پدرم فارغ نمیشدم. کتاب را میبستم چراغ را خاموش میکردم و به رختخواب میرفتم.
گاهی اوقات در سکوت شب صداهایی از اتاق ابزار شنیده میشد، گوش
میکردم نه اشتباه نمیکردم! صدا از همانجا می آمد. آهسته از جا بر میخاستم و پاورچین ،پاورچین به طرف اتاق میرفتم.
چراغ کارگاه پدرم طبق معمول روشن بود با خودم میگفتم چطور پدرم میتوانند با وجود خستگی و بعد از سه ساعت درس دادن به من و یک ساعت گفتن خاطرات، و بعد از سه ربع آلمانی خواندن تازه بیایند و مشغول کار آزمایشگاهی و پژوهشی بشوند!🤔
میخواستم بروم تو و صدایشان بزنم ولی فکر کردم بهتر است اول، از پشت در اتاق ابزار نگاهی به داخل بیفکنم و ببینم چه کار میکنند🧐
یکی از شبها، آهسته به پشت در نزدیک شدم، خوشبختانه پدر پشتشان به در بود راحت ایستادم و به داخل نگاه کردم با کمال تعجب دیدم مشغول سوار کردن یک پمپ تهیگر (وکیوم پمپ) بودند که به تازگی طراحی آن را تمام کرده بودند حتی برای سوار کردن این دستگاه سنگین که دقت زیادی برای این کار لازم بود مرا صدا نکرده بودند!🥺
به سرعت داخل رفتم سلام کردم و گفتم :«ببخشید چطور با مریضی و تب در ساعت ۳ بعد از نیمه شب این کار را انجام میدهید؟ آیا بهتر نیست شما بروید بخوابید تا هر طور که میگویید من این دستگاه را سوار کنم؟»
ایشان...
#استاد_عشق
#موجود_در_قفسه
✳️کتابخانه مسجد قبا
@ghobalib📚