#کتاب اشک جمعه نوشته مونا اسکندری یک رمان در حال و هوای سال های انقلاب است.
این کتابی که انتشارات سوره مهر آن را منتشر میکند، در محوریت روز جمعه هفده شهریور یا جمعه سیاه میپردازد که رژیم طاغوت مردم را در میدان ژاله به شهادت می رساند.
#قیام_هفده_شهریور
#اربعین
#اشک_جمعه
@ketabkhonehoze
محمد دستهای سیاهش را کنار حوض میشست. مامان حسن را بغل گرفته بود و بالای سر محمده بود.
اوستا نگفت این هفته حقوق را زیاد می کند یا نه؟! سر سال شده است ها!
محمد با پشت دست، دماغش را پاک کرد و با بیمیلی جواب داد: «نه بابا، اوستا و دستمزد بیشتر؟!»
پوزخندی پشت حرفش را انداخت!
اوستا، اوستاست. لامصب پول اضاف بالای هیچ نمیدهد!
مامان روی دو پا نشست و با اخم گفت: «بیخود! دو سال است داری بیگاری میدهی. بهش بگو دستمزدت را بیشتر کند. هفتهای پنج تومان که حقوق نمیشود! نرفته های مفت و مجانی جان بکنی. صبح آفتاب نزدیک میروی خرابشده و الان که هوای تاریک است و همه سرشان را گذاشتهاند، برمیگردی. دستهایت هم شکر خدا مثل همیشه زغال و سیاه!»
حوله را به دست محمد دادم. تازهها پشت لبهایش سیاه شده بود و صدایش دورگه، اما قدش هنوز از من و آقا جان کوتاهتر بود.
ـ شاگردی یعنی خرحمالی مفت! تا خودم اوستاکار نشدم و موتورسازی راه نینداختم، آش همین آش است. کاش همه اش دستمزد بود، لاکردار دهنش بدجوری...
چی؟ بگو ببینم باز هم بهت فحش داده؟ فردا میآیم سراغش... چیه خجالت میکشی؟ آقایت را میفرستم سراغش، بیاید آدمش کند. بیصاحب که نیستی!
بعد از مثل اینکه چیزی یادش افتاده باشد، ادامه داد: «آهای محمد! آقا! خودت هم داری مثل همان چالهمیدانیها حرف میزنیها! حواست باشد، یک بار دیگر از این کلمههای عینی از دهنت دربیاید»
#قیام_هفده_شهریور
#اربعین
#اشک_جمعه
@ketabkhonehoze