✂️برشی از کتاب
مامان کاسهی آشی را به دستم داد و گفت:« برای حمیده خانم میبری؟ همان در سبز تهِ کوچه.
طفلکی پیرزن سرما خورده. الان بهش زنگ زدم، منتظر است.»
درِ سبز تهِ کوچه باز بود. از حیاط گذشتم و از پلهها بالا رفتم. به شیشهی درِ نیمهبازِ خانه زدم و بلند گفتم:« برایتان آش آوردهام.»
یکی از توی خانه با صدایی گرفته گفت:« به من چه!»
توی دلم گفتم ای وای! این چه جوابی بود؟
با مِن و مِن ادامه دادم:« ما…مامانم من را فرستاده. اَ…الان به شما زنگ زده.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_خلاق
کاردستی بهاری😍☘🌸
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
11.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه
#کتاب_خوب
«دامب و دومب / خاله بیدار شو»
نویسنده: طاهره خردور
تصویرگر: بهاره خوش نیت
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
غنچه های زینبی
#قصه #کتاب_خوب «دامب و دومب / خاله بیدار شو» نویسنده: طاهره خردور تصویرگر: بهاره خوش نیت ┄┄┅┅┅❅🌸
قصه ی قشنگ مون رو حتما گوش کنید☺️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_نقاشی
نقاشی خلاق با کیسه فریزر🎐
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
#الهی
يا مُطْلَقاً فِي وِصالِنا، اِرْجِع !
وَ يا مُحلفا عَلي هجرنا، كَفَر
إنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُد لَكَ،
فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحته وَ هَجَرتَنا
ای كسی كه وصال ما را ترك كردهای، برگرد!
و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای ، سوگند خود را بشكن!
ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد.
پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترك كردهای :)
[حدیث قدسی]
✨
🍃🌻🍃
#چمران
#سالروز_شهادت
خاطرهای از همسر شهید چمران
✨شهید دکتر مصطفی چمران، موقع حضورشان در لبنان، مرکزی زده بودند و از یتیمان لبنانی مراقبت میکردند و به آنان کار یاد میدادند تا مجبور نشوند به خاطر سیر کردن شکمشان دست به جرم بزنند.
✨در واقع هستهی اولیه حزباللّه لبنان اینطوری شکل گرفت. این بچّهها شهید چمران را مثل پدرشان دوست داشتند و حاضر بودند برایش بمیرند.
✨شهید چمران وقتی این یتیمخانه را در لبنان دایر کرده بودند، به همسرش میگوید: ما از این به بعد غذایی را میخوریم، که این یتیمها میخورند!
✨خانمش میگوید: یک بار مادرم، غذای گرم و خوبی را برای من و مصطفی. پخته بود. مصطفی دیر وقت به خانه آمد. به او گفتم: بیا این غذا را بخور! آمد بنشیند بخورد برگشت از من پرسید: آیا بچّهها هم از همین غذا خوردند؟ من گفتم: نه، بچهها غذای یتیمخانه را خوردند، این غذا را مادرم برای شما پخته، شما بنشین بخور!
✨چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن این غذا داشت، آن را کنار گذاشت و گفت: نه! ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچّهها بخورند! گفتم: بچّهها که الآن خواب هستند، شما هم که همیشه رعایت میکنی، حالا این دفعه مادر من غذا درست کرده، بخور دیگر!
✨چمران شروع کرد به اشک ریختن و گفت: بچّهها خواب هستند، خدای بچّهها که بیدار است!
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
@ghoncheha_zeynabiyeh_karaj
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄