#گلگشت
#بانگ_الرحیل
🔸🔹متن= استاد سخن سعدی شیرازی در سن پنجاه سالگی در مقدمات گلستان در بیان داستان پیدایش《 گلستان》 چنین می گوید:
🍀 یک شب تأمّل ایّام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده، تأسّف می خوردم، و سنگ سراچه دل، به الماس آب دیده، می سفتم و این بیت ها مناسب حال خود می گفتم:
هر دم از عمر، می رود نفسی
چون نگه می کنم، نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آنکس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد، عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
وان دگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت، به سر نبُرد کسی
یار ناپایدار، دوست مدار
دوستی را نشاید این غدّار
نیک و بد، چون همی بباید مُرد
خُنُک آن کس که گوی نیکی برد
برگ عیشی، به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، ز پیش فرست
عمر برف است و آفتاب ِ تموز
اندکی ماند و خواجه غرّه هنوز
ای تهی دست رفته در بازار
ترسَمَت، پُر نیاوری دستار
هر که مزروع خود بخورد، به خوید۱
وقت خرمَنش، خوشه باید چید
۱_ خوید: گندم و جو نارس
... منظور این که هر کس آینده نگری نکند و فرآورده اش را نارسیده بخورد و فکر فردایش نکند، هنگام خرمن باید به گدایی (خوشه چینی از دیگران) برود ...🟣