🔅#پندانه
✍️ دوراهی نفع و اخلاق
🔹شخصی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد.
🔸کفاش نگاهی به کفش کرده میگوید:
این کفش سه کوک میخواهد و اجرت هر کوک ۱۰ تومان میشود که درمجموع خرج کفش میشود ۳۰ تومان.
🔹مشتری قبول میکند. پول را میدهد و میرود تا ساعتی دیگر برگردد و کفش تعمیرشده را تحویل بگیرد.
🔸کفاش دستبهکار میشود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام.
🔹اما با یک نگاه عمیق درمییابد اگرچه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر میشود و کفش کفشتر خواهد شد.
🔸از یکسو قرار مالی را گذاشته و نمیشود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد.
🔹او میان نفع و اخلاق و میان دل و قاعده توافق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچکدام خلاف عقل نیست.
🔸اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده است.
🔹اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون جلو رفته اما اگر بزند صدای عشق او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد!
💢 دنیا پر از فرصت کوک چهارم است و من و تو کفاشهای دو دل.
◽مهربانی را اگر قسمت کنیم
◽من یقین دارم به ما هم میرسد
◽آدمی گر ایستد بر بام عشق
◽دستهایش تا خدا هم میرسد
🔅#پندانه
✍️ همیشه آن چیزی که تو فکر میکنی برایت خوب است، درست نیست
🔸مردی از ارتفاع پنجمتری روی زمين میپريد و هيچ اتفاقی برای او نمیافتاد.
🔹او هرگاه میخواست از ارتفاع بهسمت پايين بپرد نگاهش را بهسوی آسمان میكرد و از خدا میخواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند.
🔸اتفاقا هم هميشه چنين میشد و هيچ بلايی بر سرش نمیآمد.
🔹روزی اين مرد به ارتفاع پنجونيممتری رفت و سرش را بهسوی آسمان بالا برد و از خدا خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند.
🔸اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست.
🔹او آزردهخاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد:
من از ارتفاع پنجمتری میپريدم و هيچ اتفاقی برايم نمیافتاد. چرا اين بار فقط بهخاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟
🔸حکیم تبسمی كرد و گفت:
اتفاقا اين دفعه هم خداوند بهنفع تو عمل كرد! چون میدانست كه تو بعد از پنجونيم، عدد شش و هفت را انتخاب میكنی، قبل از اينكه خودت با اين زيادهخواهی بیمعنا گردنت را بشكنی، پای تو را شكست تا دست از اين بازی بیهوده برداری و روی زمين قرار گيری.
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پندانه
در انتخاب همنشین خود دقت کنیم...
🔅#پندانه
✍️ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ
🔹ﺍﮔﺮ میتوانی ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺑﺎﺵ، ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺵ! ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ!
🔸ﺍﮔﺮ نمیتوانی ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ؛ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻧﺸﻮ.
🔹ﻧﻬﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﺟﺎﺭﯼ، ﺯﻻﻝ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺟﻮﺷﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻦ.
🔸ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﯽ، ﻫﻢ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ میدهی.
🔹ﺳﺒﺰﻩﻫﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ میدهند ﻭ ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ...
🔸اینها بهخاطر ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻧﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
🔹ﭘﺲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ.
🔅#پندانه
✍ عجیبترین موجود عالم
🔹از حكيمى پرسيدند:
عجيبترين موجود عالم چيست؟
🔸گفت:
انسان.
🔹گفتند:
چرا انسان؟
🔸گفت:
زيرا براى بهدستآوردن مال، سلامتىاش را بهخطر مىاندازد و پس از آنكه مالى بهدست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتىاش مصرف میکند.
🔹چنان غم آينده را میخورد كه از امروز خود لذتى نمیبرد.
🔸چنان زندگى میكند كه گويا هرگز نمیميرد.
🔹و چنان میميرد كه گويى اصلاً زنده نبوده است.
👇
@ur_sep_farhanghian_bsij
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅چهارنصیحت لقمان به فرزندش:
درحال نماز
مراقب دلت باش
سرسفره
مراقب شکمت باش
در خانه ی مردم
مراقب چشمت باش
درميان مردم
مراقب زبانت باش
🔅#پندانه
✍️ رفتار درست با همسایه
🔹روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواسته است.
🔸پسر متعجب به مادرش گفت:
دیروز کیسهای بزرگ نمک برایت خریدم. برای چه از همسایه نمک طلب میکنی؟
🔹مادر گفت:
پسرم، همسایه فقیر ما همیشه از ما چیزهایی طلب میکند. دوست داشتم از آنها چیز سادهای بخواهم که تهیهاش برایشان سخت نباشد.
🔸در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم ولی وانمود کردم من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برایشان آسان باشد و شرمنده نشوند.
#پندانه
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
#پندانه
🔴برای هرکاری با خدا معامله کن
✍من مریض بودم، فلانی عیادتم نیومد!
من زنگ زدم احوالش رو پرسیدم، اما اون نه!
ارزش کادوشون خیلی کمتر از کادویی بود که من براشون گرفته بودم!
پدرم به رحمت خدا رفت، یه زنگ نزدن، لااقل یه تسلیت خشک و خالی بگن!
و...
همه اینا یعنی شما در حالِ معامله مهربانی هستید و طرف معامله شما هم، انسانهای دیگرند! به همین دلیل توقع جبران دارید و اگر این توقع برآورده نشه، معاملهتون رو قطع میکنید!
بهتره بدونید؛
مهربانی با توقع جبران، نه تنها به شخصیت شما اعتبار نمیده بلکه مانعِ بزرگی در خودسازی شما و حرکتتون بهسمت کمالات انسانی میشه.
بزرگان میگویند:
از هیچکس توقع نداشته باش.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 💫
👌درباره بيمارى هاى خود با
هر كسى صحبت نكنيد ...
🔸سطح انرژی برخی به گونه ایست
که امواج منفی شان سنگین تر از
مثبت های وجودشان است
و ناخواسته در شرایطی که هستید
حس بیماری را در وجود شما دو
چندان القا می کنند...
🔹لذا هر چه بیشتر در مورد
یک بیماری صحبت کنید
حتی اگر یک سرماخوردگی ساده باشد
حالتان بدتر می شود...
🔸یادتان باشد صحبت کردن در مورد
ناخوشی ها مانند کود ریختن پای
علف است...
هر آنچه انجام دهید، به هرچه فکر
کنید، کائنات در همان راستا برایتان
بیشترین امواج را جذب می کند
مراقب باشید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ خدا جای حق نشسته
🔹کلاس پنجم بودم که با تعطیلی مدارس، به مغازه مکانیکی میرفتم. صاحب مغازه مرد بسیار بیرحم و خسیسی بود.
🔸دو شاگرد ثابت داشت که من فقط برای آنان چای درست میکردم و صف سنگک میایستادم و کارم فقط آچار و یدکیآوردن برای آنها بود که از من خیلی بزرگتر بودند.
🔹در مکانیکی لژی داشتند و همیشه صبحانه و نهار در آنجا کلهپاچه و کباب میخوردند.
🔸وقتی برای جمعکردن سفرهشان میرفتم، مانده نان سفره را که بوی کباب به آنها خورده بود و گاهی قطرهای چربی کباب بر روی آن ریخته بود را با لذت بسیار میخوردم.
🔹روزی آچار ۶ را اشتباهی خواندم و آچار ۹ را آوردم. صاحب مغازه پیکانی را تعمیر میکرد که رانندهاش خانم بود.
🔸از تکبر و برای خودنمایی پیش آن زن، گوش مرا گرفت و نیم متر از زمین بلندم کرد. زن عصبانی شد تا صاحب مغازه ولم کرد.
🔹آتش وجودم را گرفته بود. بهسرعت به کوچه پشت مغازه رفتم و پشت درخت توت بزرگی نشستم و زار گریه کردم.
🔸آن روز از خدا شاکی شدم. حتی نماز نخواندم و با خود گفتم:
چرا وقتی خدا این همه ظلم را به من دید، بلایی سر این آقا نیاورد؟
🔹گفتم:
خدایا! این چه عدالتی است؟ من که نماز میخوانم، کسی که بینماز است مرا میزند و آزار میدهد و تو هیچ کاری نمیکنی؟
🔸زمان بهشدت گذشت و سی سال از آن ایام بر چشم برهمزدنی سپری شد. همه ماجرا فراموشم شده بود و شکر خدا در زندگی همه چیز داشتم.
🔹روزی برای نیازمندان قربانی کرده بودم و خودم بین خانوادههای نیازمند تقسیم میکردم.
🔸پیرمردی از داخل مغازه بقالی بیرون آمد. گمان کردم برای خودش گوشت میخواهد.
🔹گفت:
در این محل پیرمردی تنها زندگی میکند. اگر امکان دارد سهمی از گوشت ببرید به او بدهید.
🔸آدرس را گرفتم. خانهای چوبی و نیمهویران با درب نیمهباز بود.
🔹صدا کردم، صدایی داخل خانه گفت:
بیا! کسی نیست.
🔸وقتی وارد اتاقی شدم که مخروبه بود پیرمردی را دیدم. خیلی شوکه شدم گویی سالها بود او را میشناختم. بعد از چند سؤال فهمیدم صاحب مغازه است.
🔹گذر زندگی همه چیزش را از او گرفته بود و چنین خاکنشین شده بود.
🔸خودم را معرفی نکردم چون نمیخواستم عذاب وجدانش را بر عذاب خاکنشینیاش اضافه کنم.
🔹با چشمانی گریان و صدایی ملتمسانه و زار به من گفت:
پسرم آذوقهای داشتی مرا از یاد نبر. به خدا چند ماه بود گوشت نخورده بودم که آن روز به بقال گفتم: اگر عید قربان کسی گوشتی قربانی آورد خانه مرا هم نشان بده.
🔸از خانه برگشتم و ساعتی درب خودرو را بستم و به فکر فرورفتم. شرمنده خدا بودم که آن روز چرا نمازم را نخواندم و کارهای خدا را زیر سؤال تیغ نادانیام بردم.
🔹با خود گفتم:
آن روز از خدای خود شاکی شدی و دنبال زندگی صاحب مغازه بودی که چرا مثل او، خدا تو را ثروتمند خلق نکرده است.
🔸اگر خدا آن روز، امروزِ تو و صاحب مغازه را نشانت میداد و میپرسید: میخواهی کدام باشی؟ تو میگفتی: میخواهم خودم باشم.
💢 پس یاد گرفتم همیشه در زندگی حتی در سختیها جای خودم باشم که مرا بهرهای است که نمیدانستم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
🍃لقمان حکیم چه زیبا گفت :
من سیصد سال با داروهای مختلف، مردم را مداوا کردم؛
و در این مدت طولانی به این نتیجه رسیدم؛
که هیچ دارویی بهتر از "محبت" نیست!
کسی از او پرسید: و اگر این دارو هم اثر نکرد چی؟
لقمان حکیم لبخندی زد و گفت؛
"مقدار دارو را افزایش بده! "
🌱جواب سلام را باسلام بده،
🍃جواب تشکر را با تواضع،
🌱جواب کینه را با گذشت،
🍃جواب بی مهری را با محبت،
🌱جواب دروغ را با راستی،
🍃جواب دشمنی را با دوستی،
🌱جواب خشم را به صبوری،
🍃جواب سرد را به گرمی،
🌱جواب نامردی را با مردانگی،
🍃جواب پشت کار را با تشویق،
🌱جواب بی ادب را با سکوت،
🍃جواب نگاه مهربان را با لبخند،
🌱جواب لبخند را با خنده،
🍃جواب دل مرده را با امید،
🌱جواب منتظر را با نوید،
🍃جواب گناه را با بخشش،
🌾هیچ وقت هیچ چیز و هیچ کس را بی جواب نگذار، مطمئن باش
هر جوابی بدهی،
یک روزی، یک جوری،
یک جایی به تو باز گردد....
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
👹👈ابلیس به ۵ علت بدبخت شد
➊اقــــرار به گـــــناه نڪرد
➋از ڪرده پشـــــیمان نشد
➌خــــود را مـلامـت نڪرد
➍تصـمیم به تـــوبه نگرفت
➎از رحـمت خدا نامید شد.