eitaa logo
قرآن‌ومعارف‌مدافعان‌حریم‌‌‌‌‌ولایت
323 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
82 فایل
اهداف 🔷 ترویج قرآن و معارف اهل بیت(ع) 🔷 تفسیر و تجوید 🔷 داستانگویی 🔷 روشنگری و بصیرت افزایی 🔷 تقوا و خوسازی آیدی مدیر @Mohamadjalili1 __________ ادمین پاسخگو @yakhoodaaaa _________________ http://eitaa.com/joinchat /3990290446C9b55326945 _______
مشاهده در ایتا
دانلود
: چگونه آتش‌نشان جهنم‌های خانه‌مان باشیم؟ ✍ ذغال آتش که می‌گیرد، اگر بادش بزنی گُر می‌گیرد و بقیه ذغال‌ها را هم آتش می‌زند! اما اگر همان یک ذغال را خاموش کنی، بقیه‌ی آتش‌گیرها هم خاموش می‌مانند. ※ جهنم که درون یکی از اهل خانه به پا شد؛ هر چه بیشتر بادش بزنیم بیشتر شعله می‌گیرد و ذغال‌های آتش‌گیری که درون بقیه هست را هم به آتش می‌کشد. ولی اگر راه شیطان را ببیندیم و در این آتش ندمیم، محدود می‌شود به همان یکنفر و تمام ... ✘ آدمها به اندازه قدرت روحشان می‌توانند آتش‌نشان باشند و مانع انتشار آتشی که دامن یک یا چند نفر را گرفته به دیگران گردند! و نیز آدمها به اندازه ضعف روحشان، ذغال آتش‌‌گیر در دست شیطان و آتش‌زننده دیگران خواهند بود. ※ تمام ماجرای زندگی و این همه تشریفات و تدارکات خدا برای همین خلق شده که یکی یکی ذغالهای آتش‌گیر درونمان را پیدا کنیم و از درونمان حذف نمائیم و قدم قدم به سمت طهارت و سلامت درونمان حرکت کنیم و بالا رویم. ※ اما وظیفه دیگری هم داریم که بیاموزیم چگونه اگر کسی آتش گرفت، بتوانیم درکش کنیم، و برای فرونشاندن آن آتش اقدام نمائیم. ✘ کار ما در دنیا همین است؛ ۱• مراقب باشیم آتش نگیریم ۲• و آتش نشان مهربان دیگران باشیم. @ghoranmodafean
: خدا مثل ما به آدما نگاه نمی‌کنه ! آدم خوب از نظر خدا فرق داره با آدم خوب از نظر ما ... ✍️ سوار تاکسی بودم. از محله‌ها و خیابانها یکی یکی عبور می‌کردیم، و من به ساختمانها و طبقات و چراغهای روشن خانه‌ها و پرده‌هایی که از پنجره‌های باز بیرون آمده بودند و در آغوش باد می‌رقصیدند، توجه می‌کردم! • تمام ذهنم روی این سؤال معطوف بود که: از میان این همه خانه، و این همه آدم که درون این خانه‌ها زندگی می‌کنند کدامشان آدم خوب‌تریست! آیا آنکه بابای خوب‌تر یا مادر مهربان‌تری برای خانه‌اش هست؟ آیا آنکه فرزند مؤدب‌تری برای والدینش هست؟ آیا آنکه کارمند بهتر و صادق‌تری هست؟ • برای کسی که درون این ساختمان‌هاست شاید آدم خوب‌تر فقط کسی است که درون آن خانه، بهترین است! و برای منی که از بیرون این خانه‌ها به تمام آن ساختمان‌ها یکجا نگاه می‌کردم، و دلم می‌خواست همه‌ی این خانه‌ها حالشان خوب باشد، شاید کسی بهترین بود که علاوه بر خانه‌اش کمک میکرد حال بقیه هم بهترین باشد! • ذهنم را کمی کِش و قوس دادم و سعی کردم تمام خانه‌های دنیا را درونش جا کنم. انگار من صاحب همه این خانه‌ها بودم، و از نظر من بهترین آدم کسی بود که در حال خوب و آرامش تمام خانه‌ها نقش داشت. حداقل اینکه اگر نمی‌توانست نقش داشته باشد، به اینکه حال همه خوب باشد فکر میکرد و برای بقیه هم نگران بود. ✘ با خودم گفتم: با این تغییر مقیاس، آدم خوب از نگاه من فرق کرد! پس فکرش را بکن پسر ... برای خدا که می‌گوید همه‌ی خلق عیال منند، چه کسی آدم خوب‌تری حساب می‌شود؟ ※ چطور می‌شود علاوه بر خودت، در حال خوب همه مخلوقات نقش داشته باشی؟ تا بهترینِ همه‌ی عیال خدا باشی؟
: نقشه‌‌ی خداوند در طول تاریخ، برای ایجاد انقلاب جهانی امام زمان علیه‌السلام. ※ همه‌ی عمر یادمان دادند، نگران آینده باشیم! فلان کار را نکنی، آینده‌ات خراب می‌شود، فلان رفتار را نیاموزی، آینده‌ات نابود می‌شود! اما هیچ کس آینده را برایمان تعریف نکرد! • روزی که معلوم نیست ما اصلاً به آن برسیم یا نه ... چرا اینقدر اهمیت دارد؟ ※ ما آینده را بقدر قدرت وهم و خیال‌مان تصور کردیم، غافل از اینکه، آینده حقیقی‌ترین، ملموس‌ترین و دیدنی‌ترین قسمتِ تاریخ است که با عقل و فوق‌عقل لمس می‌شود، و اگر کسی به درکِ درست آینده برسد، عملاً از بند تمام تلخی‌های گذشته و آرزوهای دور و دراز اما بی‌مقدار رها می‌شود. ※ تنها یک مکتب در عالَم است که آینده را درست تفسیر و تبیین می‌کند! مکتبِ الله، خالق همه‌ی آنچه در تاریخ جریان دارد! و مکتب الله وقتی به بلوغ خویش و رونمایی آخرین پیامبر می‌رسد، در آخرین کتاب کلمات خداوند، از حقیقت آینده، پرده برمی‌دارد! ما قرار نیست روزی به آینده برسیم، ما هم‌اکنون در بخشی از آینده، در حالِ ایفایِ نقش خویشیم و نمی‌دانیم! آینده، زمان نیست! یک "جریان" است که در بستر زمان تکمیل می‌شود و در نهایت به یک خروجیِ کامل شده می‌انجامد! ※ خداوند در قرآن، جریان آینده‌ زمین را اینگونه معرفی می‌کند: وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکرِ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّلِحُون. انبیاء/۱۰۵ در «زبور» بعد از ذکر (تورات) حکم کردیم: «بندگان شایسته ام وارث حکومت زمین خواهند شد!» ※ جریان مبارزه‌ی صالحان (آینده سازی) از اولین انسان شروع شد و تا به امروز ادامه دارد! این جریان، در تمام تاریخ در حال تکمیل بوده است که خروجیِ آن «دولت کریمه‌ی صالحان» خواهد بود. انقلاب اسلامی ایران به فرموده‌ی امام خمینی(ره)، بخشی از آخرین قطعه‌ی پازل این جریان است و می‌توان گفت که با حادثه انقلاب ایران، بخشی از آخرین قطعه سرجای خویش قرار گرفته است. به یقین اغلب ما طعم زندگی در حکومت صالحان را بزودی خواهیم چشید، اما شاید برای بعضی از ما تقدیر چیز دیگری را رقم زد، باید بدانیم چگونه می‌توان قبل از رسیدن به حکومت صالحان، سهم خود را در چینش و ساخت آن، ایفا کنیم ؟
؛ محدود شدن روزی‌های مختلف (مادی و معنوی) در اثر خطاهای مختلف انسان. ✍️ کاتالوگ ماشین لباسشویی‌مان را آوردم و نشستم به خواندن، تا شاید ایرادش را پیدا کنم! اووووه ... چقدر دستورالعمل برای مراقبت از این ماشین در آن نوشته بود که من حتی یکبار هم به گوشم نخورده بود. چون از این ماشین همانطور که سازنده‌اش می‌خواست استفاده نکرده بودم. الآن این ماشین کار می‌کند ولی نه مثل روز اول ... لباسها را خراب می‌کند! • با خودم فکر کردم؛ خداوند مرا پیچیده‌ترین مخلوق خویش معرفی کرد و یک کاتالوگ بسیار قدرتمند هم با من به زمین فرستاد اما ؛ من هر طور که محیط، تربیتم کرد با خودم رفتار کردم نه آنطور که خدا بعنوان سازنده‌ی من از من خواسته بود. طبیعی است حالا بعد از این همه سال؛ √ هنوز حالم براحتی خراب می‌شود، √ تعداد شکست‌های زیادی را تجربه کرده‌ باشم، √ روابطم دچار مشکل شده باشد، √ هر چه تلاش کردم کمتر موفق شدم، و ...... طبیعی است اینکه سیستم درونی من خراب شده باشد، که خیلی جاها به خروجی درست نمی‌رسم! ✘ برای گرفتن بالاترین بازخورد از هر سیستم، و افزایش بهره‌وری آن اول شناخت کامل سیستم لازم است، و بعدرفتار با سیستم طبق دستورالعمل سازنده‌ی آن. و انسان از این قاعده نه تنها مستثنی نیست، که بیش از تمام مخلوقات خدا به این اصل نیازمند است برای سعادتی به اندازه بی نهایت.
: توکل و اعتماد به خدا با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله ✍️ توحید را باید از کودکان آموخت! آنقدر حول ریسمانی بنام « مادر » موحّدند، که اگر در کنارش باشند و هیچ مخلوق دیگری نباشد، تنهایی اسیرشان نمی‌کند! می‌نشینند گوشه‌ای از خانه، همانجا که امتداد نگاهشان، به سایه‌ی مستحکم مادر گره می‌خورد، و فقط همین‌جاست که دیگر برای اجرای بزرگترین نقشه‌های دنیایشان، آماده‌اند! هرجا گره‌ای به کارشان می‌اُفتد، نه می‌ترسند و نه جا می‌زنند؛ رو می‌کنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را ، با یقین بدو می‌سپارند. یقین به اینکه؛ مادر هست و من برای ادامه‌ی راه، تنها نیستم. √ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا ! عَبْدی که آموخته، فقط همان گوشه ای از دنیا را برای بازی انتخاب کند؛ که امتداد نگاهش، سایه‌ی مستحکم خدا را ببیند، هرگز در هیاهوی بازیهای دنیا گم نخواهد شد. دورترها، خطرناکند! و او تا دایره‌ای می‌تواند، به دنیا مشغول شود؛ که چشمانش از دیدنِ حضور دائمی خدا، عاجز نشوند! آنوقت زیر سلطنتِ نگاه چنین خدایی، نه هرگز هراسی به دلش می‌اُفتد و نه از گشودنِ گره‌های مداومی که به کارش می‌اُفتند ناتوان می‌شود! هرجا به بن‌بستی رسید، چشمانش می‌دود دنبال سایه‌ی مستدامِ خدا که بر وجودش حاکمیت می‌کند و با نگاهی عجزآلود که بوی یقین مید‌هد، باقیِ کار را به خدایی می‌سپارد که آسان کننده‌ی امور است! نه ترسی او را می‌دَرَد، و نه تنهایی احاطه‌اش میکند! دارایی او خدای بالا بلندی است که در انتهای هر راه بندانی برای گشودن جاده‌ای نو، ایستاده به شرط آنکه آنقدر دور نشده باشد که دیگر نبیندش. @ghoranmodafean
:  زینب سلام‌الله‌علیها زینت بود برای پدر و امامش... من چه؟  ✍ بعضی وقتها فکر می‌کنم شاید اینکه روز تولد شما شده روز پرستار، حکیمانه‌ترین انتخابِ ممکن بوده برای این مقام! و  شما نمی‌توانستید «شریکه الحسین» باشید مگر اینکه روح ترمیم، روح مدارا، روح التیام، روح تیمارگری، روح غالب وجودتان باشد! • نمی‌شود شریک کسی شد، • نمی‌شود سپر کسی شد، • نمی‌شود مراقب کسی بود، • نمی‌شود کامل کننده‌ی راه کسی بود، مگر آنکه آنقدر وسیع باشی که تمام غمهای امامت و فرزندان امامت در تو جا شوند! √ لازمه‌ی شریک کسی شدن، شبیه شدن به اوست! √ لازمه‌ی مراقبت کردن از کسی، ذبح تمام توقعات از اوست! چیزی شبیه حل شدن، یا تمام شدن در یک وجود! « تمامِ من برای او » .... و این بود علّت شهادت تمام انبیاء و معصومین: «نبودند کسانی که تمامشان برای امام باشد» نمی‌شود که او «زینب» امامش باشد، و پاره‌های جان امام، پاره‌های جان او نباشند. یتیمان امام، نگرانی‌های او نباشند! او آمده که فقط آغوش باشد برای امام و فرزندانش... همین، این راه به اراده‌ی خدا به مقصدش خواهد رسید اما... کسانی به «امام داری» می‌رسند که: هر آدمی را فرزند امام، و درد هر کسی را درد امام بدانند! زِیْن (زینت) + أَبْ (پدر) = زینب (سلام‌الله‌علیها) چه استراتژی دقیقی داشته خدا برای انتخاب نام تو! امام، قبل از آنکه امام باشد برای ما (رابطه‌ی‌حقوقی) ؛ پدر است برای ما (رابطه‌ی حقیقی) و محال است کسی در رابطه‌ی حقیقی به بالاترین عشق‌ها نرسیده باشد:  ولی بتواند «امام دارِ خوبی» باشد! √ عشق است که همه توقع ها را در خود ذوب می‌کند! عشق است که تمام تو را در امام حل می‌کند! آنوقت تو هم می‌شوی مثل سلمان، مثل عبدالعظیم حسنی «ولیّ امام» «تکه‌ای از جان امام» .... خداوندا می‌شود روزی ما هم مایه‌ی زینت امام‌مان باشیم یعنی؟ @ghoranmodafean
: نحوه ابراز محبت و تاثیر آن در حالات قلب و رشد معنوی ما. ✍️ رفته بودیم با بچه‌های بخش‌مان چند روزی مشهد! سحر اول بود که رسیده بودیم. دو سه ساعتی مانده بود به اذان صبح! وضو گرفتم و راهی حرم شدم، بقیه هم می‌خواستند بیایند مثلاً شاید یکساعت دیرتر! تسبیحم را گرفتم در مشتم و انگشتانم را روی دانه‌هایش می‌غلتاندم، چقدر دانه‌های تسبیح زنده‌اند و پر از حرف... حتی اگر به شمارش ذکر مشغول نباشند. • همینطور از «بازارچه سرشور» به سمت باب‌الجواد عبور می‌کردم و با خودم فکر می‌کردم میزبان هرچقدر قَدَر باشد و بزرگ، آدم از آن مهمانی خیالش راحت‌تر است، مطمئن است همه برنامه‌ریزی‌هایش حساب و کتاب دارد! مهمان امــــا: فقط باید حرص نزند، با اعتماد برود بنشیند و خود را در آغوش او رها کند! و بقیه مهمانی را به او واگذارد. • رسیدم به باب الجواد و اذن دخول... دیدم نه قلبم حرکت دارد، نه چشمانم باران! نگاه کردم به گنبد و گفتم : خاصیت بیچاره «بی ‌چاره گی» است و خاصیت کریم «مهمان نوازی»! من به رسم مهمان نوازی تو یقین دارم... «بسم الله الرحمن الرحیم» زیارت و پرسه زدن در صحن‌ها و... تا نماز صبح همینطور گذشت! نماز تمام شد و من انگار که دوای دردم را بلد بوده باشم، زنگ زدم به بچه‌ها، داشتند برمی‌گشتند خانه، ✘ گفتم صبر کنید منم با شما می‌آیم! سر راه سرشیر و عسل و نان داغ خریدم و تا رسیدیم چای دم کردم و سفره صبحانه را پهن... با نشاطِ حاکم بر سفره در آن زمان طلایی بین‌الطلوعین و صدای خنده و شوخی بچه‌ها، انگار رفته رفته قلب من سبک‌تر از قبل می‌شد و لطافت به سلولهایش برمی‌گشت. ※ یادم آمد خروجی همیشه باعث و علت ورودی است! مثل آب یک چشمه که هر چه بیشتر از آن برداری، بیشتر می‌جوشد! قلب هم وقتی سخت می‌شود و ورودی معنوی ندارد، باید از مقدار سرمایه‌ای که دارد خرج کنی، تا راه ورودی از تنها منبع مهربانی و رحمت باز شود... • سحر دوم بود، و سکوی کنار ورودی باب الجواد و امامی که جواب سلامش به گوش قلب می‌رسید! @ghoranmodafean
: مدیریت ارتباط دونفره‌مان با خدا ! ✍ آغاز میکنم تکرار عاشقترین اسماء تو را به نام نامیِ «رحمان»اَت، که آنچه در زمین و زمان بر محور ثبوت ایستاده، از خزینه ی رحمانیت توست! • نه فرقی است برایت؛ میان آنان که با دو دست خویش گِل وجودشان را پرورانیده ای، و نه خوب و بد، از میانشان سَوا میکنی! یکسان می‌باری بر آنان که دوستت می‌دارند و نمی‌دارند! • رحمان شده‌ای، تا همه جرأت کنند برهنه زیر بارانِ مهر تو بایستند و تازه شوند. • رحمان شده ای، تا آنکه عمری نمک خورد و نمکدانت شکست؛ پای سفره تو شرمسار نباشــد. • رحمان خوانده‌ای خود را، قبل از آنکه پرده از اسماء دیگرت برداری، تا ترسِ ملاقاتِ دیگر چهره های دلبرت، از روسیاه و روسپید بریزد.                                                                درست شبیه همان پدری که خلف و ناخلفِ فرزندانش تکه هایی از جانِ اویند و آغوشش برای هیچ کدامشان طعم متفاوتی ندارد. • رحمان شده ای که بگویی؛ هر که بودی و هستی؛ «مَـــــن ؛ برای تو جا دارم»! ✘ ترسِ تکرار اسماء تو و افتادن در ماجرای خلوتها و عاشقی‌ها، برای چو منی که به آسمان خو نداشته، عمق قلبِ ناتوانم را میلرزاند. • اما من یادم هست که تو تمام رحمتت را یکجا در کسی جمع کردی و بعد خودت عاشقش شده ای! محمّد، برای مهربانی‌اش بود؛ که شد حبیب تو و محبوب ما، و من این شب جمعه را به نام نامیِ «رحمان»اَت، و به اعتماد شانه های پیامبر رحمتت، جرأت می‌کنم و می‌ایستم و ماجرایِ پرتپشِ اسماء تو را یکی یکی دنبال می‌کنم. یا رحمانُ / یا رحمانُ / یا رحمانُ ... مرا در حریم اولیاء خویش قبول کن! 🙏 @ghoranmodafean
: مرهمی برای دلواپسی‌های مادرم ✍ تلفن زنگ زد! مادرم بود. وسط جلسه‌ی ارزیابی کمپین «راز پنهان فاطمه سلام‌الله‌علیها» بودم، پیام دادم خیلی زود با شما تماس می‌گیرم! جواب داد: خیلی زود مادر، منتظرم! • دلواپس شدم، فرصتی دست داد و از جلسه آمدم بیرون و زنگ زدم! • مشکلی برای برادرم پیش آمده بود. با بغض ریز به ریز برایم تعریف کرد و گفت : مادر من همینقدر از دستم برمی‌آمد که تو را در جریان بگذارم و بعد برایت دعا کنم، می‌دانم هرجوری هست این گره را باز می‌کنی! • گفتم:  باشه مامان! از این لحظه به این موضوع فکر نکن، من هستم! • گوشی را قطع کردم و به جلسه برگشتم، ولی فقط از من بدنی یخ کرده به جلسه بازگشت. قلبم منجمد شده بود انگار ... • مادرم گفت: کار من فقط همین بود که دلواپسی‌ام را به تو برسانم، میدانم که تو آن را چاره می‌کنی! تمام جانم یخ کرده بود. من مادری دارم که قرنها پیش نزدیک شهادتش دلواپس تمام فرزندانش تا قیامت بود. ولی این دلواپسی هنوز شبیه یک راز سر به مُهر مخفی مانده است. • تمام جانم یکصدا به طلب آمد! کاش یکبار به ما نگاه می‌کردی و می‌گفتی: این دلواپسیِ من مادر، دادمش دست شما، می‌دانم آنرا رفع می‌کنید! • جلسه تمام شد، خطاگیری‌های کار انجام شد، و نقشه‌ی ادامه مسیر بسته شد و هر کداممان رفتیم که سهممان را اجرا کنیم. ✘ اما من با یک جهان طلب نشسته بودم و به این فکر می‌کردم، که هر یک نفر که مادرش را بشناسد و زیر این چادر پناه بگیرد، سهمی از دلواپسی او را کم می‌کند! یعنی ما چقدر توان داریم از این دلواپسی کم کنیم؟ @ghoranmodafean
: بذر آرزوهای راستِ راست در رمضان، را از شعبان در دل باید کاشت. ✍ آرزو انتهای یک جاده ی دور و دراز است ! یعنی همانجا که همه‌ی خستگی‌هایت شبیه یک کوله‌ی سنگین از روی شانه‌های تاول زده ات سُر میخورد و ... تو به مقصد میرسی! • گاهی فکر میکنم؛ قد خستگیهای این جاده و بلندی صدای استخوانهای خرد شده‌ی هر کس؛ به اندازه ی قد چشم انداز اوست. هرچه قد آرزویت بزرگتر میشود؛ قد خستگی هایت هم بلندتر میشود! • تمام لیله القدرهای سالیان دراز خدا را با اَسمائی صدا زدیم، که نه قد باورمان به فهم آنها می‌رسید؛ و نه حجم دویدن‌هایمان، به اندازه‌ی بالا_بلندی های این جاده بود. • شعبان در راه است و ما می‌توانیم تمرین کنیم کمی راست بگوییم تا تهِ جاده‌ی آرزویمان همانی باشد که خدا یادمان داده است. یعنی راستِ راستِ، صاف از دلمان بیرون بیاید. یا منتهی الرجایا یَا مُجْزِلَ الْعَطَایَا یَا وَاهِبَ الْهَدَایَا و ... و واقعاً تو باشی منتهای آرزوی دل ما! @ghoranmodafean
🔹 : ※ بیماری خطرناک «حرص» ※ علل حرص انسان نسبت به دنیا ※ راههای درمان حرص
💬 : چگونه از ماه رجب بیشترین استفاده را ببریم؟