هدایت شده از مرکز تخصصی نماز
﷽؛ 💎 تجارت بی سود 💎
✨ در تعجب بودم این همه سود، این همه خوشی، دیدن مناظر زیبا ، هم سفران باصفا، با این همه چرا وقتی از امام صادق (علیه السلام) برای این سفر استخاره گرفتم جواب ایشان منفی بود.
🌷 به هر حال به ما كه خوش گذشت. سود بسیاری هم نصیبمان شد، تا حالا در هیچ سفری این همه سود به دست نیاورده بودم.
🌱 به مدینه كه رسیدم، به منزل امام رفتم و گفتم: ای فرزند پیامبر با این كه شما فرمودید جواب #استخاره بد است، اما در این سفر خیلی به ما خوش گذشت و سود فراوانی نیز به دست آوردیم.
🌼 امام صادق (علیه السلام) لبخندی زد و فرمود:
به یاد داری در یكی استراحتگاه ها، از شدت خستگی خوابت برد، وقتی بیداری شدی دیدی آفتاب طلوع كرده و #نماز صبحت قضا شده است.
با این صحبت جا خوردم و گفتم، بله كاملاً درست است، گویی شما همراه ما بوده اید.
🌸 سپس امام (علیه السلام) فرمود: اگر آنچه خداوند به تو داده است را در راه او #صدقه دهی، جبران آن دو ركعت نماز قضای تو نمی شود.
📚 پر پرواز ؛ ص 14 به نقل از جهاد با نفس، ج2، ص76
#داستان_نماز
🌹مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🌹
هدایت شده از ره توشه مبلغین
🌹 ﷽؛
💎 ریزش گناهان 💎
🍃 سلمان، شاخه درخت را تكان داد. برگ های زرد، يكيك از شاخه روی زمين ريخت. سپس روی كرد به ابن عباس و گفت:
ـ دیدی؟
ـ آری. ديدم.
ـ دیدی چگونه برگها ريخت؟
ـ آری، ديدم.
ـ نمي پرسی چرا من شاخه درخت را لرزاندم تا برگ های آن بريزد؟
ـ حکمتی داشت؟
🍃 ـ بله. روزی من و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زير درختي نشسته بوديم و ايشان، همين كاري را كرد كه من اكنون كردم. سپس به من گفت: اي سلمان، از من نمي پرسی چرا اين شاخه زرد را تكان دادم تا برگ های آن بريزد؟
گفتم: حكمت آن چه بود؟
فرمود: آنگاه كه مؤمن براي نماز برميخيزد و وضو ميگيرد، گناهان او ميريزد، همينگونه كه برگ های اين شاخه ريختند. سپس اين آيه را تلاوت كردند:
🍃 « وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرين؛ نماز را اقامه كن در ابتدا و انتهاي روز و در ميانه های شب. چرا كه كارهای نيك (مانند نماز)، بدیها و آثار آن را محو میكند.»
📚 منبع : رضا بابایی ؛ نماز در حكايتها و داستانها ؛ ص 11
#داستان_نماز
#منبرک
#کوتاه
#نماز
کانال ره توشه مبلغین
@mobaleqin20
@namazmt
﷽ ☀️ مقایسه عبادت اسلام و مسیحیت تحریف شده ☀️
💛 #علامه_طباطبایی «رضوان الله علیه» می گوید: به «هانری کربن» گفتم: در دین اسلام تمام زمین ها و مکان ها محل عبادت هستند و اگر فردی بخواهد #نماز یا قرآن بخواند در هر جایی می تواند به این مشغول شود؛
💙 اما اگر فردی از مسیحیان در نیمه ی شب خواست با خدای خویش راز و نیاز کند، چه میکند؟! او باید صبر کند تا روز یکشنبه، کلیسا را باز کنند و او بتواند با خدای خویش راز و نیاز کند.
💜 هانری کربن فرانسوی گفت: بله این اشکال در مسیحیت وارد است!!
📒 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۲۱۶
#داستان_نماز #معارف_نماز
🍒مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🍒
﷽ ☀️ ایمان ضعیف ☀️
🍑 یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را استخدام کرده بود.
کارگران بنابر وظیفه ی شرعی، وقت #اذان که می شد برای خواندن #نماز دست از کار می کشیدند.
🍑 روزی مهندس به آن ها اخطار می دهد اگر کسی هنگام کار، نماز بخواند آخر ماه از حقوقش کم می کنم.
🍋 کسانی که ایمانشان ضعیف بود از ترس کم شدن حقوق، نمازشان را آخر وقت می خواندند اما عده ای دیگر بدون ترس از کم شدن حقوقشان، هم چنان اول وقت، نمازشان را می خواندند.
🍋 آخر ماه، مهندس روسی به کسانی که نمازشان را اول وقت خوانده بودند حقوق بیشتری داد و گفت: اهمیت دادن به نماز، نشانه ایمان قوی است و این گونه آدم ها هرگز در کار خیانت نمی کنند همان گونه که در نماز خود خیانت نکردند.
📒 زیر باران، آیتی و محمودی، نکته ۴۶
#داستان_نماز #معارف_نماز
🔻مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🔻
﷽ #داستان_نماز
🍇 نور نماز #حضرت_زهرا 🍇
🌕 تعجب کرده بودند.
هر روز صبح، وقتی هنوز توی رختخواب شان خوابیده بودند، نور درخشانی می آمد و در و دیوار خانه شان را سفید می کرد.
🌕 مانده بودند این دیگر چیست؟ رفتند پیش پیامبر صلی الله علیه و آله. فرستادشان در خانه فاطمه علیها سلام.
🌕 دیدند فاطمه نشسته بر سجاده ی #نماز ، صورتش مثل خورشید می درخشد و همه جا را نورانی می کند.
تنها صبح نبود؛ ظهرها و عصرها هم.
📚 مهرالسادات معرک نژاد ، مادر آفتاب، ص ۶۷. (برگرفته از بحارالانوار ، ج ۴۳ ، ص ۱۱)
🍋مرکزتخصـ @namazmt ـصینماز🍋
#داستان_نماز
☀️ نماز تاریخی ☀️
🔸 من و داوود به یکی از پادگان های بعقوبه منتقل و هر کدام در یک سلول انفرادی زندانی شدیم. از صبح دست هایمان را از پشت بسته بودند. دیگر کمرمان خشک شده بود.
🔹 درد در تمام بدنم می پیچید. سعی می کردم کمرم را راست کنم تا کمتر درد بکشم؛ ولی بی فایده بود. دست و چشم بسته مانده بودم بدون این که بدانم کجا هستم.
🔸 اول که وارد سلول شدم به لولای در تکیه دادم و دور تا دور اتاق را با دست کشیدن به دیوار، ورانداز کردم؛ اتاقی بود به اندازه ی دو در سه متر. نیش های پی در پی پشه ها اعصابم را خرد کرده بود.
🔹 در فصل پاییز و هوای شرجی عراق و هوای دم کرده ی سلول، حسابی عرق کرده بودم. با زحمت کفشِ کتانی را از پا درآوردم. خواستم #نماز بخوانم؛ اما وضو که هیچ، تیمم هم نمی توانستم بکنم.
🔸 سمت #قبله را هم که در آن سلول تاریک نمی توانستم پیدا کنم. خود را کنار دیوار کشاندم و به موازات آن ایستادم و نماز مغرب و عشا را خواندم.
🔹 آن نماز برایم نمازی تاریخی بود؛ نمازی با دستانی که از پشت بسته بودند و چشمانی بسته، بدون تیمم و وضو و با آن همه دردسر، بی آن که سمت قبله را بدانم.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 34، خاطرهی حسن حسن شاهی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @namazmt
#داستان_نماز
🍀 دل دریایی 🍀
🔸 غروب کم کم از راه می رسید؛ در حالی که ما هنوز #نماز ظهر و عصر را اقامه نکرده بودیم. فکر می کردم از آن ها اجازه بگیرم که نماز بخوانم، اما هیبت شیطانی شان مانع می شد.
🔸 نماز را باید می خواندیم و برای نخواندن آن هیچ بهانه ای پذیرفته نبود. دل به دریا زدم و گفتم: «وقتُ الصّلوه»
از میان آن جمع عراقی، کسی برخاست و با مهربانی بند دست هایمان را گشود.
🔹 سر و صورت را به آب وضو طاهر ساختیم و هر کدام در گوشه ای دور از هم به نماز ایستادیم. عراقی ها انگار صحنه ای باورنکردنی و عجیب را تماشا می کردند. حق داشتند؛ چرا که ایرانیان را نزد آنان غیر مسلمان و آتش پرست خوانده بودند.
🔹 نماز را به پایان رساندیم و به شکرانه ی برپایی آن به #سجده افتادیم.
دوباره دست ها و چشم هایمان را بستند و هر کدام از ما را برای بازجویی به سوی سنگری بردند.
📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 28، خاطرهی علی رضا دهنوی.
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🆔 @namazmt