🔰 دغدغههای #حاج_قاسم!
♨️ دغدغه سوم: دغدغه مردم
💢 سومین مورد دغدغه مردم بود. حاج قاسم مردم ایران را به شدت دوست داشت. همانگونه که دغدغه مردم مظلوم همه کشورها را داشت. حجتالاسلام کاظمی کیاسری روایت میکند:
امان از این ترکشها؛ چه دردها که به جان حاجی نمیانداختند. مدام دردش را میخورد. یادم هست بعضی وقتها قرآن که میخواست بخواند گردن بند طبی میبست. دائم بدنش را به هم فشار میداد تا شاید دردش کم شود. میخواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمیگذاشت. میگفت: «این درد مال منه، عادت میکنم»، میگفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمیبندی به گردنت؟ دردت رو کمتر میکنهها.» میگفت: «من ببندم نیرو چی میگه؟ نمیگه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتیام را که دید. خندید. گفت: «این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. اینها نباشه یادم میره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف الهی، یاد احمد کاظمی، اونا نمیدادن بدنشون رو کسی ماساژ بده.» بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو میکشه.»
🔹 این حاج قاسم سلیمانی است. اینکه مردم اینگونه حاج قاسم را دوست دارند او هم مردم را دوست داشت. راننده حاج قاسم میگفت:
«حاج قاسم نمیگذاشت هیچ وقت بوق بزنم میگفت مردم میترسند. اگر یک ماشین از فرعی میآمد بیرون، سریع به من میگفت آروم برو. دیگر من میدانستم که همیشه باید به بقیه راه بدهم، چون حاج قاسم دغدغه مردم را داشت.»
او حتی در سطح جامعه نیز بسیار عادی رفت و آمد میکرد. حجتالاسلام کاظمی کیاسری میگوید:
🔻 راننده از توی آینه زل زده بود به صورت حاجی. حاج قاسم پرسید: «چیه؟ آشنا به نظرت میرسم؟» خوب خوب نگاه کرد که درست بشناسدش. آخرسر گفت: «شما با سردار سلیمانی نسبتی داری؟ برادرش نیستی؟ پسرخالهاش چی؟» حاجی جواب داد: «من سردار سلیمانیام.» جوان لبهایش باز شد به خندیدن. گفت: «میخوای من رو رنگ کنی؟ خودم این کارهام.» حاجی با خندهاش خندید و دوباره گفت: «من سردار سلیمانیام.» جوان دودل و مردد گفت: «بگو به خدا» گفت: «به خدا من سردار سلیمانیام.» زبانش بند آمده بود. دیگر حرفی نزد. گاز ماشین را گرفت و رفت. چند دقیقهای که گذشت حاجی سکوت را شکست و پرسید: «زندگیت چطوره؟ با گرونی چه میکنی؟ مشکلی نداری؟» جوان چشمهایش را از آینه دوخت به حاجی. گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم.
♦️ حاج قاسم حتی در سیل و زلزله کنار مردم بود و در هنگام حوادث به کمک آنها میرفت.
پیرمرد دو دستش را گرفته بود بالای سرش، عکس امام هم بین دستهایش بود. تا زیر زانو توی آب ایستاده بود. آبی که کل زندگیاش را شسته و برده بود. مدام میگفت: «هیچ چیزی نمیخوام اما عکس امام نباید خیس بشه.» هر کار میکردند از خانهاش برود بیرون نمیرفت. آب داشت پیشروی میکرد، میگفتند: «از خونهت بیا بیرون آب داره میرسه خونه میریزه روی سرت.» دست میکشید روی عکس امام. میگفت: «زمان جنگ دیدم تیرها میخوردن کنار پاهامون ولی بهمون نمیخوردن. همش از برکت این سید بود.» تند و تند عکس امام را میبوسید. حاجی تا زیر زانو رفت توی آب پیشش. دستش را گرفت و بوسید. گفت: «قسمت میدم به همین سید از این خونه بیا بیرون تا سیل بهت آسیب نزنه.» پیرمرد حاجی را بغل کرد. حاجی از آن مهلکه آوردش بیرون. کل زندگی پیرمرد بین دست هایش بود. بیخود خیال میکردیم زندگیاش را آب برده.
🔰 دغدغههای #حاج_قاسم!
♨️ دغدغه چهارم: دغدغه ولایت
⭕️ بخش اول
💢 پنجمین کاری که دغدغه حاج قاسم بود دغدغۀ ولایت بود. حجت الاسلام کیاسری میگوید:
مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین عالی بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پلهها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند. فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت. یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه. میدانستم هیچ کار حاجی بیحکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام دست رو کنار سر میذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیهاش چیه؟» گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینهم تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.»
این دغدغۀ ولایت بود.
🔹در جایی دیگر ابراهیم شهریاری روایت میکند:
نشان ذوالفقار؛ نشانی که کسی بعد انقلاب در ایران نگرفته بود. شنیدن خاطره از زبان خودش حلاوت دیگری داشت: «از دفتر آقا تماس گرفتند: آقا فرمودند تشریف بیارید، کارتون دارم، با لباس نظامی هم بیایید. شصتم خبردار شد که برای چی میخوان برم. یک سال پیش هم صحبتش شده بود و طفره رفته بودم. این بار هم بهانه آوردم که میخوام برم سوریه، فرصت ندارم. دوباره از دفتر تماس گرفتند گفتند: «بیایید حتما هم با لباس نظامی باشید.» گفتم: «به یک شرط قبول میکنم؛ سلام خدمت آقا برسونید و بگید قبل از این کار، میخوام چند دقیقه باهاشون صحبت کنم.» گفتگوی دونفره شان را هم شرح داد: «به آقا گفتم: شما که برای جمهوری اسلامی بیشتر زحمت کشیدید، خودتان را فدا کردید، چه کارهای بزرگی کردید، چه کسی برای شما نکوداشت گرفته که حالا شما میخواهید برای من بگیرید. از شما میخواهم این مدال را به من ندهید. حضرت آقا دوباره فرمودند: «من میخواهم این مدال را بگیرید.» توی عمرم روی حرفشون نه نیاورده بودم، قبول کردم؛ «فقط به شرطی که تا زنده هستم این مدال رو به لباسم نزنم.»
♦️ خیلیها تلاش میکردند که بین حاج قاسم و آقا اختلاف بیفتد. میرفتند پیش حاج قاسم و یک چیزهایی میگفتند که بالآخره یک چیزی بگوید. یوسف افضلی از همرزمان شهید میگوید:
چند دقیقه یک روند گفته بود و حاجی فقط شنیده بود. لبّ کلامش این بوده که: «حاجی! شما این قدر زحمت میکشید، اما قدرتون رو نمیدونن...» وقتی ساکت شد، حاجی در جواب گفته: «شما چرا ناراحتی؟ من یه سربازم، نهایتش میگن برو جای دیگه نگهبانی بده، من هم میگم چشم. اینکه ناراحتی نداره.» یک عمر خودش را سرباز میدانست؛ سرباز ولایت، سرباز مردم، سرباز سپاه، سرباز نظام و سرباز این مرزوبوم. دلش میخواست با همین نام هم در تاریخ بماند.
🔻 توی وصیت نامهاش نوشته بود: «همسرم من جای قبرم را در حرم شهدای کرمان مشخص کرده ام، محمود میداند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنوان دار.»
🔰 دغدغههای #حاج_قاسم!
♨️ دغدغه چهارم: دغدغه ولایت
⭕️ بخش دوم
💢 در یکی از سخنرانیهایش گفت: «والله والله والله یکی از مهمترین شئون عاقبتبخیری رابطۀ قلبی و دلی شما با این حکیم فرزانه است که امروز سکاندار این کشور است.» کسی که بسیاری از کشورها را رفته و همه جا را دیده و از لحاظ معنوی در اوج معنویت است. سه بار قسم جلاله میخورد که مهمترین شأن عاقبت به خیری ایستادگی پای این شخص است. این میشود دغدغۀ ولایت. شما وصیتنامه حاج قاسم را ببینید؛ اولش، وسطش و آخرش، همهاش دغدغۀ ولایت فقیه است.
♦️ در همان ابتدای وصیتنامهاش مینویسد:
«خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز -که جانم فدای جان او باد- قرار دادی.»
و کمی میآید جلوتر:
«نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاحطلب خود را مینامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم اینکه عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزشها را فراموش میکنیم، بلکه فدا میکنیم.»
همینگونه ادامه میدهد و میگوید چندتا نصیحت دارم:
«اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او بهعنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!»
🔻 باز دوباره خطاب به مراجع:
«سخنی کوتاه از یک سرباز 40ساله در میدان، به علمای عظیمالشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی مراجع عظام تقلید؛ سربازتان از یک برج دیدهبانی دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن [که] شما در حوزهها استخوان خُرد کردهاید و زحمت کشیدهاید، از بین میرود. این دورهها با همه دورهها متفاوت است، این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقینمیماند. راه صحیح، حمایت بدون هرگونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولی فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند. همه شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولی فقیه است.»
🔺 و همینگونه وصیتنامه را ادامه میدهد و میرسد به اینجا:
«حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی (رحمة الله علیه) هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود. دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که توفیق حاصل نشد. سربازتان و دستبوستان.»
🔹 و همین گونه ادامه میدهد؛ یعنی شما هر بند از وصیتنامه حاج قاسم را ببینید یک دغدغه وجود دارد به نام ولی فقیه. من تعجب میکنم چگونه کسی میتواند حاج قاسم سلیمانی را دوست داشتهباشد اما با آقا زاویه داشتهباشد. مگر چنین چیزی امکان دارد؟ مگر چنین چیزی میشود؟ بعضیها به عقاید حاجقاسم کار ندارند، خوششان نمیآید. ما باید بتوانیم این افراد را که فقط همین جوری خوشش میآید به عنوان یک کسی که شجاع است بتوانیم سطح او را ارتقا دهیم. از سطح دوستداشتن فردی به دوستداشتن یک مکتبی به نام «مکتب سلیمانی.» این حاج قاسم یک مکتب بود آقا فرمودند حاج قاسم شخص نبود، مکتب بود.
قرارگاه فرهنگی
🔰 دغدغههای #حاج_قاسم! ♨️ دغدغه چهارم: دغدغه ولایت ⭕️ بخش دوم 💢 در یکی از سخنرانیهایش گفت: «والله
🔰 دغدغههای #حاج_قاسم!
♨️ دغدغه پنجم: دغدغه تبیین
💢 پنجمین دغدغه حاج قاسم دغدغه تبیین بود. حاج قاسم از هر فرصتی برای تبیین استفاده میکرد تا معارف انقلاب را تبیین کند. جواد تاجیک میگوید:
یکبار حاج قاسم را دیدیم و گفتم خوش به حالت بعد از جنگ تو در میدان هستی و ما آمدهایم شلمچه و روایتگری میکنیم. گفت: «خیلی دوست دارم بیام شلمچه برای دانشجوها صحبت کنم ولی خب محدودیتها اجازه نمیده.» بعد در مورد راه اندازی یک جریان برای دانشجویان کشور درخواستی کردم. با روی خوش قبول کرد و گفت: «من علاقه مند به ارتباط با دانشجوها هستم، مخصوصا اونهایی که شاید شما ظاهرشون رو نپسندید. توی مسافرت ها هم بیشتر تمایل دارم یکی از همین جوون ها کنارم بنشینه تا از فرصت پرواز برای گپ و گفت استفاده کنم.»
🔹 حجت الاسلام عارفی میگوید:
با حاجی رفیق بودیم؛ عین برادر. وقتی هوای سوریه به سرمان زد، رفتیم سراغش؛ با رئیس دانشگاه فرهنگیان کرمان. گفتیم: «حاجی ما میخوایم بیایم سوریه.» گفت: «برای چی؟» گفتیم: «همه دارن میرن، ما هم میخوایم بیایم. ما اینجا توی کرمان همه جا پیش شما هستیم، اونجا چی؟» خندید و گفت: «تو که توی دانشگاهی، این آقا هم همین طور. امروز جبهه دانشگاه مهم تر از سوریهست. برید اونجا کار کنید بچههای مردم رو نجات بدید، راهنمایی کنید. داوطلب سوریه زیاد داریم، هروقت نیاز شد خبرتون میکنم.»
♦️ دختر حاج قاسم میگوید:
یکبار در هواپیما نشستهبودیم. سمت چپ من پدرم نشستهبود و سمت راست من یک خانم که معروف به شلحجاب بود نشستهبود. هواپیما کمی تاخیر داشت. این خانم هم همینطور به نظام بد و بیراه میگفت. احتمالاً گفتهبود این نظام کدام کارش درست است که هواپیماییاش درست باشد. پدرم داشت کتاب میخواند. یک لحظه نگاه کرد ببیند چه کسی است که این حرفها را میگوید و دوباره شروع کرد به کتاب خواندن و کمی شیرینی همراه پدرم بود که به من دادند و گفتند به این خانوم تعارف کن. بعد که هواپیما پرید خلبان آمد پیش پدرم احوالپرسی کرد و گفت نگفته بودند که شما در این هواپیما حضور دارید. بفرمایید داخل کابین! پدرم گفتند همینجا راحتم. همینطور که صحبت می کرد، این دختر گاهی نگاه میکرد و فهمید که حاج قاسم است و حالا حرفهای ضد نظام گفتهاست و در کنار حاج قاسم سلیمانی نشسته است. خلبان که رفت حاج قاسم رو کرد به این دختر خانم و گفت شنیدم یک سری مباحث را گفتید. دختر گفت نه حاج آقا! چیز خاصی نبود با خودش فکر کرده شاید الان در هواپیما را باز میکنند و دختر را بیرون میاندازند! پدرم این جمله را گفت: «شما هرچی گفتی درست بود. اما یک چیز را بگویم، هر چقدر مشکل است توسط من مسئول است! حضرت آقا به بهترین صورت در حال مدیریت کردن است. ما مسئولین گوش نمیدهیم.»
دغدغۀ تبیین را ببینید. آدم خودش را خرد کند که تبیین انجام دهد. حاج قاسم دغدغۀ تبیین داشت. میرفت برای رزمندهها صحبت میکرد. در بخشی از صحبتها بهجای اینکه عملیاتی باشد تبیین میکرد. میگفت چرا ما اینجاییم؟ چرا ما آمدهایم سوریه؟ چرا داریم در عراق میجنگیم؟ برای رزمندهها تبیین انجام میداد. اینها میشود تبیین. او تبیینگر واقعی چهرۀ دشمن بود چهرۀ واقعی دشمن را به همۀ عالم نشان داد. نشان داد نقشههای دشمن چیست؟ چه کارهایی دارد انجام میدهد. در سخنرانیهایش یکی یکی مباحث را تبیین میکرد و چهرۀ دشمن را نشان میداد. اگر حاج قاسم 40 سال خط مقدم بود، ما که پشت خط بودیم باید تبیین میکردیم. اما خود حاج قاسم میآمد و تبیین میکرد یعنی هم مالک بود هم عمار.
🔻 بزرگواران این نگرانی وجود دارد. امروز شما میبینید که آقا وسط میدان آمدهاست و در حال تبیین است و این اصلاً چیز خوبی نیست. یادتان است در فیلم مختار زمانی که مختار آمد با مصعب بیرون کوفه بجنگد، یکی از فرماندهان گفت : «مختار تو برگرد! اگر دشمن ببیند که تو بیرون آمدی میفهمد که عقبه وجود ندارد.» امروز احساس میشود این اتفاق میافتد. وقتی آقا پیاپی در حال تبیین است، نکند عقبه وجود ندارد و عقبه کارش را درست انجام نمیدهد. ما باید تبیین میکردیم ما باید گرههای ذهنی را باز میکردیم این کار را انجام ندادیم آقا این کار را انجام میدهد. این سخنرانی چند روز پیش آقا تقریباً 50 دقیقه چرایی حضور ایران در محور مقاومت را توضیح میدادند در حالی که ما باید میگفتیم، نه آقا.
⁉️چه کردهای با مستکبرین عالم که حتی تندیس تو نیز خاری در چشم آنهاست؟
📍پ.ن: ظاهرا وجود تندیس #حاج_قاسم سلیمانی در کنار زمین بهانهای است برای تیم عربستانی که باید صبر کرد و منتظر ماند تا پشت پردههای این حرکت عجیب مشخص شود!
#سردار_دلها
#سرباز_ایران
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آهنگ جدید آقای آهنگران که ماشاءالله سنگ تموم گذاشته❤
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
#حاج_قاسم دلش اینجاست بیا تا برویم
🏴🏴🏴🏴🏴
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
2.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیشود بنویسم به یادت افتادم
به قدر ثانیه حتی نرفتی از یادم...
#حاج_قاسم💔
#روزتون_شهدایی.
7.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲فلسطین اهل تسنن هستند ما دفاع می کنیم ازش
#حاج_قاسم
هدایت شده از فراجالب
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی بامزه طنزپردازی که به مناسبت شهادت #حاج_قاسم به کرمان رفته و شب میهمان مادر شهید شده
#روز_مادر
🎯 @Farajaleb
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴صحبت های دختر شهید مدافع امنیت نادر بیرامی که توسط رضا رسایی به شهادت رسید و قاتلش امروز قصاص شد:
پدرم عاشق #حاج_قاسم بود و دوست داشت پرچمش همیشه بالا باشه.
🇮🇷 قرارگاه فرهنگی👇
🆔@ghrargahefarhangi
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ابوعزراییل از فرماندهان بسیج #عراق امروز اومده ایران با پرواز مستقیم ورفته شهر کرمان مزار #حاج_قاسم واذن جهاد میگیره ازش که با نیروهاش برن سوریه!
انشاءالله به زودی شیر بچه های حیدری دوباره #سوریه رو از حضور تروریستها پاکسازی خواهند کرد.💪
همه برای رزمندگان #جبهه_مقاومت
دعا میکنیم #یازهرا #یازهرا
#انقلابیون
🇮🇷 قرارگاه فرهنگی👇
🆔@ghrargahefarhangi
امام محمد باقر علیهالسلام می فرمایند:
کسی که خشمش را از مردمان باز دارد خداوند نیز در روز قیامت عذابش را از او باز می دارد.
✅حلول ماه مبارک رجب و فرارسیدن سالروز ولادت باسعادت امام پنجم شیعیان، امام محمد باقر (علیه السلام) را به محضر آقا امام زمان ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمامی محبّین و شیعیان آن حضرت مخصوصا خانواده محترم شهدا تبریک عرض مینمائیم.
#میلاد_امام_محمد_باقر
#حاج_قاسم
🇮🇷 قرارگاه فرهنگی👇
🆔@ghrargahefarhangi