اربعینی گذشت و مشکی را
از تنت کنده ای پر از اندوه
حاجتی مانده آخرین فردِ
کربلایی انجمن بشوی
باز ایام آخر صفر است
روی تقویم یک شماره ی سرخ
می روی تا دوباره با اندوه
متوسل به پیرهن بشوی
کوچه ها غرق پرچم مشکی
خیمه و روضه هر کجا برپاست
از تمام تعلقات زمین
باید اول جدا و من بشوی
صبح و شب داده ای سلام حسین (ع)
گشته ای مرغ جلد بام حسین (ع)
کاش می شد که زائر حرمِ
شاه و ارباب پاره تن بشوی
در خودت غرقی و به چشمت اشک
یک نفر می رسد بفرما چای
دست در دست هم زمین و زمان
وارد روضه ی حسن(ع) بشوی
ای فدای غریبی ات آقا
شاهد کوچه و غم و سیلی
که رقم خورده قصه ی تقدیر
تیر بارانِ در کفن بشوی
او که یک عمر خورده خون جگر
ریخت در طشت، پاره های جگر
او که مسموم زهر زن شده است
خواست امشب که سینه زن بشوی
یک دلت کربلا و عشق حسین (ع)
یک دلت اشکبار داغ حسن (ع)
مانده ای از غم درون دلت
با که اینبار هم سخن بشوی
همچنان گیج و مات و مبهوتی
می زند روی شانه ات دستی
عازم کربلا شدم باید
همسفر در طریق من بشوی...
#محمدجواد_منوچهری
#یا_حسن_ابن_علی_علیه_السلام
@gida13
هدایت شده از محمدجوادمنوچهری«گیدا»
اربعینی گذشت و مشکی را
از تنت کنده ای پر از اندوه
حاجتی مانده آخرین فردِ
کربلایی انجمن بشوی
باز ایام آخر صفر است
روی تقویم یک شماره ی سرخ
می روی تا دوباره با اندوه
متوسل به پیرهن بشوی
کوچه ها غرق پرچم مشکی
خیمه و روضه هر کجا برپاست
از تمام تعلقات زمین
باید اول جدا و من بشوی
صبح و شب داده ای سلام حسین (ع)
گشته ای مرغ جلد بام حسین (ع)
کاش می شد که زائر حرمِ
شاه و ارباب پاره تن بشوی
در خودت غرقی و به چشمت اشک
یک نفر می رسد بفرما چای
دست در دست هم زمین و زمان
وارد روضه ی حسن(ع) بشوی
ای فدای غریبی ات آقا
شاهد کوچه و غم و سیلی
که رقم خورده قصه ی تقدیر
تیر بارانِ در کفن بشوی
او که یک عمر خورده خون جگر
ریخت در طشت، پاره های جگر
او که مسموم زهر زن شده است
خواست امشب که سینه زن بشوی
یک دلت کربلا و عشق حسین (ع)
یک دلت اشکبار داغ حسن (ع)
مانده ای از غم درون دلت
با که اینبار هم سخن بشوی
همچنان گیج و مات و مبهوتی
می زند روی شانه ات دستی
عازم کربلا شدم باید
همسفر در طریق من بشوی...
#محمدجواد_منوچهری
#یا_حسن_ابن_علی_علیه_السلام
@gida13