بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_فاطر_آیه۱۰
#عزت_از_آن_خداست
کسی که خواهان عزت هست باید از خداوند بخواهد، زیرا تمام عزت برای خداست.
برای جلب پشتیبانی خداوند بایستی سخن پاکیزه بگویید که از فکر صحیح و اعتقاد درست بر می خیزد.
همانطور که سرتاسر قرآن ،ایمان همراه با عمل صالح بیان شده است.
سلام امام زمانم🌿
سلام بر تو ای امید دلهای رنجور؛ تنها آرزوی ظهور توست که امید را در این قلب های خسته زنده نگاه می دارد.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا غَوْثَ الْمَلْهُوفينَ...
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی✋
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
#امام_زمان
.🌱.بر قآمت دلربای مهدی صلوات.🌱.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خب دخترا که صبر و تحمل ندارن... 😭
بیاد همه شهدای مدافع حرم و مدافع امنیت شهرها و مرزهامون
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
#ایران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@girl_313
برای فرزندان خود تولد میگیرند و فرزندان ما را یتیم میکنند
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
@girl_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیتابی دختر شهید مدافع امنیت داوود عبدالهی
پیکر مطهر سرهنگ دوم شهید «داوود عبداللهی» که در اغتشاشات اخیر به شهادت رسید با حضور پرشور مردم خرم آباد تشییع و در زادگاهش روستای بسطام شهرستان سلسله به خاک سپرده شد.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ایران
#حجاب
@girl_313
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
بسم الله الرحمن الرحيم
🌹خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
خانوووووووم… شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله! برسونمت؟
خوشــــگله! چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید!
😔بیچــاره اصلاً اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش میداد. تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیاش بازگردد.
🌿روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید میخواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی…!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد… خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!
🟣رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شد و کنار ضریح نشست. زیر لب چیزی میگفت انگار! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنند!☺️
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند… به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمیکرد…!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمیکرد!😳
احساس امنیت کرد… با خود گفت: مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه! فکر کرد شاید اشتباه میکند! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!