دختر باید خانوم باشد
✨📿✨📿✨📿✨📿✨ #داستان_واقعی #عارفانه قسمت۳۱ *═✧❁﷽❁✧═* به ماگفتندکه مرحله دوم عملیات درراه است.این م
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۲
*═✧❁﷽❁✧═*
#دوران_جهاد
کل دوران حضوراحمدآقادرجبهه سه ماه🌙 بیشترنشد.درست زمانی که دوره ی سه ماهه ایشان تمام شدوقراربودکل گردان برگردند,عملیات والفجر۸آغازشد☹️ازحال وهوای احمدآقادرآن دوران اطلاع زیادی دردست نیست🚫هرچه بچّه هاتلاش کردیم تاببینیم کسی درجبهه باایشان دوست بوده,امّاکسی راپیدانکردیم😕مابه دنبال خاطراتی ازجبهه ی ایشان بودیم.امّاچیزی به دست نیاوردیم😶زیرااحمدآقابرخلاف بقیه ی دوستان به گردانی رفت که هیچ آشنایی دراطرافش نبود❌درمدت حضوردرجبهه کسی اورانمی شناخت.لذاازاین لحاظ راحت بود!اومی توانست به راحتی مشغول فعالیت های معنوی💞 خودباشدواین نشانه ی اهل معرفت است که تنهایی وگمنامی رابه شهرت وحضوردرکناردوستان ترجیح می دهند💯فقط بعدازشهادت ایشان یکی ازرزمندگان به مسجد🕌آمدوماجرای شهادت🌷 ایشان رابرای ماتعریف کرد.
بسیاری ازدوستان به دنبال درک روحیات احمدآقادرجبهه بودند.آن هامی گفتند:انسان های عادی وقتی درشرایط دوران جهادقرارمی گیرندبسیارتغییرمی کند.حالااحمدآقاکه درداخل شهرمشغول سلوک الی الله بودچه حالاتی درجبهه داشته است⁉️دریکی ازنامه هایی💌 که احمدآقابرای دوستش فرستاده بودآمده:جبهه آدم می سازد.جبهه بسیارجای خوبی است برای اهلش✅یعنی کسی که ازاین موقعیت استفاده کندوجای خوبی نیست برای نااهلش. دفترچه خاطراتی که ازاحمدآقابه جامانده وبعدازسال هامطالعه شدکمی ازحالات معنوی اودردوران جهادرابازگومی کند.احمدآقادرجایی ازدفتر📕خودنوشته است:روزیکشنبه مورخ۲۹/۱۰/۱۳۶۴درسنگرنزدیک سحردرعالم خواب😴 دیدم که آقای حق شناس بادعاهایی نمی گذاشت ماشهیدشویم.خیلی به آقاتضرع وزاری 😫کردم .آقا خیلی صورت پرنورومهربانی داشت وبه من خیلی احترام خاصی گذاشت.یادرجایی دیگرآورده است:درشب🌃۱۴/۱۱/۱۳۶۴درخواب😴 دیدم که امام خمینی(رحمه الله علیه)باحالت خیلی عزاداربرای آیت الله قاضی ناراحت😔 است.و درهنگام سخنرانی هستندوحتی....(مفهومی نیست)درهمان شب برای آیت الله قاضی نمازخواندم وفیض عظیمی خداوندمتعال درسحربه مادادالحمد الله🙏
احمدآقادرادامه ی خاطرات می نویسد:
روزچهارشنبه می خواستم وضوبگیرم برای نماز که یک لحظه چشمم👀 به حضرت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)افتاد....تاریخ۱۶/۱۱/۱۳۶۴پادگان دوکوهه🏢.درجای دیگرازاین دفترآورده:درروزجمعه درحسینه حاج همت پادگان دوکوهه درمجلس آقاامام زمان(علیه السلام)گریه😭 زیادی کردم.بعدازتوسلات وقتی به خودم آمدم دیدم که ازهمه ی اشکی که ریختم یک قطره اش به زمین نریخته.گویاملائکه همه راباخودبرده بودند✅
#خبر_شهادت
سه ماه🌙 بودکه احمدبه جبهه رفته بود.به جزیکی دونامه📧,دیگرازاوخبری نداشتیم.نگران احمدبودم.به بچّه هاگفتم:خبری ازاحمدندارید?من خیلی نگرانم.یک روزدیدم رادیو📻مارش عملیات پخش می کند.نگرانی من بیشترشدضربان قلب ❤️من شدیدترشده بود.مردم ازخبرشروع عملیات خوشحال😌 بودند.امّاواقعاًهیچ کس نمی تواندحال وهوای مادری که ازفرزندش بی خبراست رادرک کند👌همه می دانستنداحمدبهترین وکم آزارترین فرزندمن بود.خیلی اورادوست😍 داشتم.حالااین بی خبری خیلی من رانگران 😔کرده بود.مرتب دعامی خواندم وبه یاد احمدبودم.تااینکه یک شب🌃 درعالم خواب دیدم کبوتری🕊 سفیدروی شانه ی من نشست.بعد کبوتردیگری درکناراوقرارگرفت وهردوبه سوی آسمان پرکشیدند.حیرت زده😨 ازخواب پریدم.نکندکه این دومین پرنده نشان ازدومین شهید🌷خانواده ی ماست!امانه,ان شاءالله احمدسالم برمی گردد.
دوباره خوابیدم😴این بارچیزعجیب تری دیدم.این بارمطمئن شدم که دیگرپسرم رانخواهم دید.درعالم رویامشاهده کردم 👀که ملائکه ی خدای متعال به زمین آمده بودند!هودج یااتافکی زیباکه درروزگارقدیم توسط پادشاهان ازآن استفاده می شد,درمیان دستان ملائکه است😱آن هانزدیک ماآمدندوپسرم احمدعلی رادرآن سوارکردندبعدهم همه ی ملائک به همراه احمدبه آسمان هارفتند.روزبعدچندنفرازهمسایه هابه خانه ی🏚 ماآمدندوسراغ حسین آقارامی گرفتند!گویاشنیده بودندکه شهیدمحلاتی شهیدشده🌷 وفکرمی کردندحسین آقاهمراه ایشان بوده.من می گفتم حسین آقادرخانه است.من ناراحت😔 احمدعلی هستم.آن روزمادرشهیدجمال محمدشاهی رادیدم 👀این مادرگرامی راازسال هاقبل درهمین محل می شناختم.ایشان سراغ احمدعلی راگرفت,گفتم:بی خبرم نمی دانم کجاست😢سیده خانم, مادرشهیدجمال هم رویای عجیبی دیده بودکه بعدهابرایم تعریف کرد.ایشان گفت:درعالم خواب 😴به نمازجمعه تهران رفته بودیم,آن قدرجمیعت آمده بودکه سابقه نداشت.بلنداعلام کردند🗣که امام زمان (عجل الله تعالی فرج الشریف)تشریف آورده اندومی خواهندبه پیکریکی ازشهدانمازبخواند😳من باسختی جلومی رفتم وقتی خواستندنام شهیدرابگویندخوب دقت کردم,ازبلندگو📣اعلام کردند:شهیداحمدعلی نیری😱
┅─═ঊঈ💝🌷💝ঊঈ═─┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
✨📿✨📿✨📿✨📿✨