#خاطرات_طنز_شهدا
امتحانات
بعد از #داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم.
يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن #امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند .
بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم. خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند. يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد، همه بدون توجه، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند.
يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند.
ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت:
[برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !]
همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند.😂😉
کانال دختران چادری ←↓ 👇
🆔 ➺ @girls_110
خداےبچه ها بیدار است....
چمران وقتی یتیمخانهای را در لبنان #دایر میکند در آن فضا به خانمش میگوید ما از این به بعد غذایی را میخوریم که این یتیمها میخورند.
همسر لبنانی #شهید_چمران تعریف میکند که یک روز #مادر م غذای گرم و لذیذی را برای من و مصطفی پخته بود، مصطفی آن شب دیر وقت به خانه آمد، وقتی به او گفتم بیا این غذا را بخور، همین که خواست بخورد از من پرسید که آیا بچهها هم از همین غذا خوردند؟ گفتم: نه بچهها غذای یتیمخانه را خوردند و این غذا را مادرم برای شما پخته، چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن غذا داشت، این غذا را کنار گذاشت و گفت: ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچهها بخورند، به او گفتم: حالا که بچهها خوابند و شما هم که همیشه رعایت میکنید این دفعه این غذا را بخورید؛ دیدم چمران شروع کرد اشک ریختن و گفت: بچهها خوابند خدای بچه ها که بیدار است.
شهیددکترمصطفےچمران
کانال دختران چادری ←↓ 👇
🆔 ➺ @girls_110