eitaa logo
گیومه «....»
580 دنبال‌کننده
116 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بسم الله 🌿 یک راهِ سومی میانِ حرف‌زدن و سکوت‌کردن وجود دارد که آن هم چیزی نیست جز نوشتن. @akalayee ✍️ یازهرا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی چیزها اعتبارشان در دشوار بودن‌شان است. زندگی هم فی‌الواقع آسان نیست. البته می‌شود آسانش گرفت؛ امّا همان‌قدر که آسانش بگیری از عُمقش کاسته می‌شود و این نشان می‌دهد که عمق، دشوار است و دلپذیر. @giyume69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 هیچ راهی برای آنکه از آینده با خبر شویم و بدانیم که چه در انتظار ماست وجود ندارد. پس ای نَفْس بر خدا توکل کن و صبر داشته باش همه چیز از جانب اوست که می رسد و این چنین هر چه باشد نعمت است. @giyume69
مناجاتامامحسین.mp3
1.36M
سلام حضرت مادر امسال هم ما رو از نوکرای حُسینت حساب کن... @giyume69
سلام رفقا انتخابات تموم شد. رقابت تموم شد. بنظر میاد سود بعضی‌ها توی ایجاد اختلاف بین اقشار مختلف مردمه. ما وظیفمون رو انجام دادیم و خداقوت می‌گم به همتون. اما مراقب باشیم درگیر اختلاف‌ها نشیم. فرقی نمی‌کنه از کدوم جناح، همه باید از این به بعد تلاش کنیم برای آبادی ایران. قطعا باید مطالبه‌گر هم باشیم اما به دور از اختلاف. از انقلابمون با وحدت و همدلی مراقبت کنیم. @giyume69
ما زائر دلشکستهٔ این خاکیم، اگر امید را دمی رها نکردیم، نه بدان دلیل که آن را در خود داشتیم، بل بدان دلیل که امید را چون ودیعه‌ای به دست ما سپردند تا به دیگران بسپاریم... @giyume69
بوی پیراهن خونین کسی می‌آید... خواب دیدم فرشی که سه سال پیش بعد از اثاث‌کشی برای خانه جدیدمان خریده بودیم نخ‌نما شده. فرش را با وسواس انتخاب کرده بودم و از اینکه جُل شده بود به این زودی، حیران مانده بودم. با صدای جیغ بچه از خواب پریدم. صدا از طبقه بالا بود. بچه کوچک همسایه جیغ می‌زد و گریه می‌کرد و مادرش را صدا می‌زد. زمان را گم کردم. دستم نمی‌آمد چه روزی از چه ماهی از چه سالی هستیم. تبم شکسته بود و عرق سرد، همه تنم را پوشانده بود. تقویم گوشی را باز کردم. امروز درست وسط ماه تموز بود و آخر ماه حج. چشم‌هام را بستم. نفسم به شماره افتاد. سرخی غلیظی تاریکی پیش چشمم را پر کرد. فردا طلوع آفتاب‌نزده، مادری مادری‌اش را شروع می‌کند. پیراهن خونین فرزندش را از عرش آویزان می‌کند و می‌رود پی تدارک عزای فرزندش. چشم باز می‌کنم. زردی طلوع خورشید لب تراس کوچک خانه تیز شده است. باید از جا بلند شوم. حالا وقت مادری‌ست. ✍م.دوست‌محمدیان @giyume69
ادوارد براون، شرق شناس انگلیسی: 🌿 آیا قلبی پیدا می‌شود که وقتی درباره کربلا سخن می‌شنود، اندوهناک نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‌توانند پاکی روحی را که در این جنگ تحت لوای اسلام تجلی یافت انکار کنند. 🌿 و هل ثمة قلب لایغشاه الحزن والألم حین یسمع حدیثا عن کربلاء؟ و حتی غیر المسلمین لا یسعهم انکار طهارة الروح التی حضرت هذه الحرکة تحت ظل الإسلام. Is there any heart not to bleed and grieve when told about karbala? Even non-Muslims can not deny the chastity of the soul manifested itself, in this war under the banner of Islam. @giyume69
4_5929341474708654547.mp3
16.22M
داستان کوتاه نویسنده: ارنست همینگوی مترجم: نجف دریابندری ذهن همه‌ٔ ما یک وَرِ تحلیلگر دارد که از پس هر حرف و عکس و فیلم و چهره، یک چیزی بیرون می‌کشد. از این داستان «پیرمرد سر پل» که سَر و تهش را بزنی دو صفحه هم نمی‌شود، همین وَرهای تحلیلگر، چیزهای زیادی بیرون کشیده‌اند. خود همینگوی هم حتما وقتی می‌نوشته، از همان وَر ذهنش استفاده کرده. یکی از پُلِ توی داستان تا بُزی که پیرمرد نگرانش است را سمبل می‌داند. یکی دنیایی که پیرمرد تویش نفس می‌کشد را دنیای مدرن و مزخرفی می‌داند که روح آدم‌ها را می‌چِلاند. یکی هم که خیلی وَر تحلیلگر ذهنش باشخصیت است، حرف اصلی داستان را تاثیر جنگ روی زیست بوم می‌داند. ولی من الان توی همین لحظه دوست دارم ساده بفهممش «یک پیرمرد تنها که دلش برای بُز و کفترهایش می‌سوزد.» همین! همین قدر ساده. حالا این وسط وَر تحلیلگر ذهنم، سرش را هی از پنجره می‌آورد بیرون. همان پنجره‌های چوبی که قفل ندارند و هر دو بال پنجره با صدای قیژقیژ هی می‌روند و می‌آیند. و من هر بار دو دستم را باز می‌کنم، دو بال پنجره را می‌گیرم و تَق می‌کوبمش روی وَر تحلیلگر ذهنم. گاهی خیلی نیاز دارم ساده ببینم ساده فکر کنم، گاهی دلم برای ساده فکر کردن تنگ می‌شود... بله! می‌دانم که عمیق بودن، انسان را بیشتر سزاست.🤕 @giyume69