زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي از والده ي مكرمه شان
پدر و مادرم خيلي خوبي بودند. مادرم يك خانم بسيار فهميده، باسواد، كتابخوان، داراي ذوق شعري و هنري، حافظ شناس - البته حافظ شناس كه ميگويم، نه به معناي علمي و اينها، به معناي مأنوس بودن با ديوان حافظ - و با قرآن كاملاً آشنا بود و صداي خوشي هم داشت.
وقتي بچه بوديم، همه مينشستيم و مادرم قرآن ميخواند؛ خيلي هم قرآن را شيرين و قشنگ ميخواند. ما بچهها دورش جمع ميشديم و برايمان به مناسبت، آيههايي را كه در مورد زندگي پيامبران است، ميگفت. من خودم اوّلين بار، زندگي حضرت موسي (ع)، زندگي حضرت ابراهيم (ع) و بعضي پيامبران ديگر را از مادرم - به اين مناسبت - شنيدم. قرآن كه ميخواند، به آياتي كه نام پيامبران در آن است ميرسيد، بنا ميكرد به شرح دادن.
بعضي از شعرهاي حافظ كه هنوز - بعد از سنين نزديكِ شصت سالگي - يادم است، از شعرهايي است كه آن وقت از مادرم شنيدم. از جمله، اين دو بيت يادم است:
سحر چون خسرو خاور عَلَم در كوهساران زد به دست مرحمت يارم در امّيدواران زد
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
ادامه#دارد..🌺
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠
زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از#خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازوالد مکرم و والده ي مكرمه شان
🍃 (مادرم) خانمي بود خيلي مهربان، خيلي فهميده و فرزندانش را هم - البته مثل همه ي مادران - دوست ميداشت و رعايت آنها را ميكرد.
پدرم عالِم ديني و ملّاي بزرگي بود. برخلاف مادرم كه خيلي گيرا و حرّاف و خوش برخورد بود، پدرم مردي ساكت، آرام و كم حرف مينمود؛ كه اين تأثيرات دوران طولاني طلبگي و تنهايي در گوشه ي حجره بود. البته پدرم تُرك زبان بود - ما اصلاً تبريزي هستيم؛ يعني پدرم اهل خامنه ي تبريز است - و مادرم فارس زبان. ما به اين ترتيب از بچگي، هم با زبان فارسي و هم با زبان تركي آشنا شديم.
محيط خانه محيط خوبي بود. البته محيط شلوغي بود؛ منزل ما هم منزل كوچكي بود. شرايط زندگي، شرايط باز و راحتي نبود و طبعاً اينها در وضع كار ما اثر ميگذاشت.
چيزي كه حتماً ميدانم براي شما جالب است، اين است كه من همان وقت، معمّم بودم؛ يعني در بين سنين ده و سيزده سالگي - كه ايشان سؤال كردند - من عمامه به سرم و قبا به تنم بود! قبل از آن هم همين طور. از اوايلي كه به مدرسه رفتم، با قبا رفتم؛ منتها تابستانها با سرِ برهنه ميرفتم، زمستان كه ميشد، مادرم عمامه به سرم ميپيچيد.
مادرم خودش دختر روحاني بود و برادران روحاني هم داشت، لذا عمامه پيچيدن را خوب بلد بود؛ سرِ ما عمامه ميپيچيد و به مدرسه ميرفتيم. البته اسباب زحمت بود كه جلوِ بچه ها، يكي با قباي بلند و لباس نوع ديگر باشد. طبعاً مقداري حالت انگشت نمايي و اينها بود؛ اما ما با بازي و رفاقت و شيطنت و اين طور چيزها جبران ميكرديم و نمي گذاشتيم كه در اين زمينهها خيلي سخت بگذرد.
دورانهاي كلاس اوّل و دوم و سوم را كه اصلاً يادم نيست و الان هيچ نمي توانم قضاوتي بكنم كه به چه درسهايي علاقه داشتم؛ ليكن در اواخر دوره ي دبستان - يعني كلاس پنجم و ششم - به رياضي و جغرافيا علاقه داشتم. خيلي به تاريخ علاقه داشتم، به هندسه هم - بخصوص - علاقه داشتم. البته در درسهاي ديني هم خيلي خوب بودم؛ قرآن را با صداي بلند ميخواندم - قرآن خوانِ مدرسه بودم - يك كتاب ديني را آن وقت به ما درس ميدادند - به نام تعليمات ديني - براي آن وقتها كتاب خيلي خوبي بود؛ من تكّههايي از آن كتاب را كه فصل، فصل بود، حفظ ميكردم.
به هرحال، گاهي انسان به فكر آينده ميافتد؛ اما من از اين كه چه زماني به فكر آينده افتادم، هيچ يادم نيست. اين كه در آينده ي زندگي خودم، بنا بود چه شغلي را انتخاب كنم، از اوّل براي خود من و براي خانوادهام معلوم بود. همه ميدانستند كه من بناست طلبه و روحاني شوم. اين چيزي بود كه پدرم ميخواست و مادرم به شدّت دوست ميداشت. خود من هم علاقه مند بودم؛ يعني هيچ بي علاقه به اين مسأله نبودم.
اما اين كه لباس ما را از اوّل، اين لباس قرار دادند، به اين نيّت نبود؛ به خاطر اين بود كه پدرم با هر كاري كه رضاخان پهلوي كرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شكل از لحاظ لباس - و دوست نمي داشت همان لباسي را كه رضاخان به زور ميگويد، بپوشيم. ميدانيد كه رضاخان، لباس فعلي مردم را كه آن زمان لباس فرنگي بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحميل كرد.
ايرانيها لباس خاصي داشتند و همان لباس را ميپوشيدند. او اجبار كرد كه بايستي اين طور لباس بپوشيد؛ اين كلاه را سرتان بگذاريد! پدرم اين را دوست نمي داشت، از اين جهت بود كه لباس ما را همان لباس معمولي خودش كه لباس طلبگي بود، قرار داده بود؛ اما نيّت طلبه شدن و روحاني شدن من در ذهنشان بود. هم پدرم ميخواست، هم مادرم ميخواست، خود من هم ميخواستم. من دوست ميداشتم و از كلاس پنجم دبستان، عملاً درس طلبگي را در داخل مدرسه شروع كردم. 🌺
#ادامه دارد..
گفت و شنود با جمعي از نوجوانان و جوانان ۷۶/۱۱/۱۴
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠
زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازنوجوانی وجوانی
⚽️ باشگاه جوانان
باشگاه جوانان زمان طلبگي ما، باشگاهي در نزديك مدرسه ي نواب بود – به نام باشگاه جوانان – پدر ما هم مخالف بود كه ما باشگاه برويم؛ امّا دكتر بدليلي گفته بود كه فلاني بايد ورزش كند. پدرم اجازه داد كه من باشگاه بروم. بنده به باشگاه جوانان ميرفتم.
وقتي ميخواستم وارد باشگاه بشوم، اين طرف و آن طرف را نگاه ميكردم، ببينم طلبهها مرا نبينند! متاسفانه نزديك مدرسه ي نواب هم بود، هر دفعه ميخواستيم برويم، طلبه اي از اين طرف، يا از آن طرف ميآمد! بالاخره يكي ميديد. (بيانات ديدار با طلاب حوزه علميه مشهد، ۲۲ تير ۱۳۷۶
🤾♂️بازيهاي دوران كودكي
بازيهاي دوران كودكي در مورد بازي كردن پرسيدند؟ بله، بازي هم ميكرديم. منتها در كوچه بازي ميكرديم؛ در خانه جاي بازي نداشتيم و بازيهاي آن وقت بچهها فرق ميكرد. يك مقدار هم بازيهايي ورزشي بود؛ مثل واليبال و فوتبال و اينها كه بازي ميكرديم. من آن موقع در كوچه، با بچهها واليبال بازي ميكرديم؛ خيلي هم واليبال را دوست ميداشتم.
الان هم اگر گاهي بخواهيم ورزش دست جمعي بكنيم – البته با بچههاي خودم – به واليبال رو ميآوريم كه ورزش خيلي خوبي است.
بازيهاي غيرورزشي آن وقت، «گرگم به هوا» و بازيهايي بود كه در آنها خيلي معنا و مفهومي نبود؛ يعني اگر فرض كني كه بعضي از بازيها ممكن است براي بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفكر، آنها را انتخاب كند، اين بازيهايي كه الان در ذهن من هست، واقعاً اين خصوصيت را نداشت؛ ولي بازي و سر گرمي بود.
#ادامه دارد🌺
(گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶)
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠❄️
زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازنوجوانی وجوانی
✅ تور نامرئی
من خودم شخصاً جوانيِ بسيار پُرهيجاني داشتم.
هم قبل از شروع انقلاب، به خاطر فعّاليتهاي ادبي و هنري و امثال اين ها، هيجاني در زندگي من بود و هم بعد كه مبارزات در سال ۱۳۴۱ شروع شد؛ كه من در آن سال، بيست و سه سالم بود.
طبعاً ديگر ما در قلب هيجانهاي اساسي كشور قرار گرفتيم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم؛ بازداشت، زندان، بازجويي. ميدانيد كه اينها به انسان هيجان ميدهد. بعد كه انسان بيرون ميآمد و خيل عظيم مردمي را كه به اين ارزشها علاقه مند بودند و رهبري مثل امام رضوان اللَّه عليه را كه به هدايت مردم ميپرداخت و كارها و فكرها و راهها را تصحيح ميكرد مشاهده مينمود، هيجانش بيشتر ميشد. اين بود كه زندگي براي امثال من كه در اين مقولهها زندگي و فكر ميكردند، خيلي پرُهيجان بود؛ اما همه اين طور نبودند...
آن وقتها گاهي بزرگ ترهاي ما- كساني كه در سنين حالاي من بودند- چيزهايي ميگفتند كه ما تعجّب ميكرديم چطور اينها اين گونه فكر ميكنند؟ حالا ميبينيم نخير؛ آن بيچارهها خيلي هم بي راه نمي گفتند. البته من خودم را به كلّي از جواني منقطع نكرده ام.
هنوز هم در خودم چيزي از جواني احساس ميكنم و نمي گذارم كه به آن حالت بيفتم. الحمدللَّه تا به حال نگذاشتهام و بعد از اين هم نمي گذارم؛ اما آنها كه خودشان را در دست پيري رها كرده بودند، قهراً التذادي كه جوان از همه ي شؤون زندگي خودش دارد، احساس نمي كردند. آن وقت اين حالت بود. نمي گويم كه فضاي غم حاكم بود- اين را ادّعا نمي كنم- اما فضاي غفلت و بي خبري و بي هويّتي حاكم بود.
اين هم بود كه آن وقت من و امثال من كه در زمينه ي مسائل مبارزه، به طور جدّي و عميق فكر ميكرديم، همّتمان را بر اين گذاشتيم كه تا آن جايي كه ميتوانيم، جوانان را از دايره ي نفوذ فرهنگي رژيم بيرون بكشيم.
من خودم مثلاً مسجد ميرفتم، درس تفسير ميگفتم، سخنرانيِ بعد از نماز ميكردم، گاهي به شهرستانها ميرفتم سخنراني ميكردم. نقطه ي اصلي توجّه من اين بود كه جوانان را از كمند فرهنگي رژيم بيرون بكشم.
خود من آن وقتها اين را به «تور نامريي» تعبير ميكردم. ميگفتم يك تور نامريي وجود دارد كه همه را به سمتي ميكشد! من ميخواهم اين تور نامريي را تا آن جا كه بشود، پاره كنم و هر مقدار كه ميتوانم، جوانان را از كمند و دام اين تور بيرون بكشم. هر كس از آن كمند فكري خارج ميشد- كه خصوصيّتش هم اين بود كه اوّلاً به تديّن و ثانياً به تفكرات امام گرايش پيدا ميكرد- يك نوع مصونيتي مييافت. آن روز اين گونه بود.
همان نسل هم، بعدها پايههاي اصلي انقلاب شدند. الان هم كه من در همين زمان به جامعه ي خودمان نگاه ميكنم، خيلي از افراد آن نسل را- چه كساني كه با من مرتبط بودند، چه كساني كه حتّي مرتبط نبودند- ميتوانم شناسايي كنم.
#ادامه دارد🌺
گفت و شنود در ديدار جمعي از جوانان به مناسبت هفته ي جوان ۰۷/۰۲/۱۳۷۷
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠❄️
سرگرمي زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازنوجوانی وجوانی
✅ سرگرمي
ماها متاسفانه سرگرميهاي خيلي كمي داشتيم؛ اين طور سرگرميها آن وقت نبود، البته پارك بود، ولي كم و خيلي محدود، مثلاً در مشهد فقط يك پارك در داخل شهر بود و محيط هايش، محيطهاي خيلي بدي بود.
ماها هم خانوادههايي بوديم كه پدر و مادرها مقيّد بودند، اصلا نمي توانستيم برويم. براي مثال من در دوره ي جواني، امكان اين كه بتوانند از اين مركز عمومي تفريحي استفاده كنند، وجود نداشت؛ بخاطر اين كه اين مراكز، مراكز خوبي نبود، غالباً مراكز آلوده اي بود.
دستگاههاي آن وقت هم مقداري سعي داشتند كه مراكز عمومي را آلوده ي به شهوات و فساد بكنند؛ اين كار تعمّداً و با برنامه ريزي انجام ميشد. آن وقتها اين را حدس ميزديم، بعدها كه قراين و اطلاعات بيشتري پيدا كرديم، معلوم شد كه واقعاً همين طور بوده است؛ يعني با برنامه ريزي، محيطهاي عمومي را فاسد ميكردند! لذا ماها نمي توانستيم برويم. بنابراين تفريحهاي آن وقتِ ماها از اين قبيل نبود.
تفريح من در محيط طلبگي خودم در دوران جواني، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسه ي خودمان – مدرسه اي داشتيم، مدرسه ي نوّاب – ميرفتيم؛ جوّ طلبهها براي ما جوّ شيريني بود. طلبهها دور هم جمع ميشدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطلاعات ميكردند و حرف ميزدند. محيط مدرسه براي خود طلبهها مثل يك باشگاه محسوب ميشد؛
در وقت بي كاري آن جا دور هم جمع ميشدند. علاوه بر اين، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خيلي خوبي بود. آن جا هم افراد متديّن، طلّاب، روحانيون و علما ميآمدند، مينشستند و با هم بحث علمي ميكردند؛ بعضي هم صحبتهاي دوستانه ميكردند.
⚽️ تفريحهاي ما اينها بود. البته من از آن وقت، ورزش ميكردم؛ الان هم ورزش ميكنم. متا سفانه ميبينم جوانهاي ما در ورزش، سستي ميكنند؛ كه اين خيلي خطاست.
⛰آن وقت ما كوه ميرفتيم، پياده رويهاي طولاني ميكرديم. من با دوستان خودم، چندبار از كوههاي اطراف مشهد، همين طور كوه به كوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حركت كرديم و راه رفتيم. از اين گونه ورزشها داشتيم. البته اينها تفريحهاي سرگرم كننده اي بود كه خارج از محيط شهر محسوب ميشد. حالا كه در تهران، اين دامنه ي زيباي البرز و ارتفاعات به اين قشنگي و خوب هست؛ من خودم هفته اي چندبار به اين ارتفاعات ميروم.
متا سفانه ميبينم نسبت به جمعيت تهران، كساني كه به اين جا ميآيند و از اين محيط بسيار خوب و پاك استفاده ميكنند، خيلي كم است! تاسف ميخورم كه چرا اين جوانهاي ما از اين محيط طبيعي و زيبا استفاده نمي كنند! اگر آن وقت در مشهد ما يك چنين كوههاي نزديكي وجود داشت- چون آن وقت در مشهد، كوههاي به اين خوبي و به اين نزديكي وجود نداشتيم – ماها بيشتر هم استفاده ميكرديم.
#ادامه دارد🌺
گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠❄️
زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازنوجوانی وجوانی
✅روزهاي تحصيل
بايد بگويم اولين مركز درسي كه من رفتم، مدرسه نبود، مكتب بود – در سنين قبل از مدرسه-
شايد چهار سال يا پنج سالم بود كه من و برادر بزرگ ترم را – كه از من؛ سه سال و نيم بزرگ بودند- با هم در مكتب دخترانه گذاشتند؛ يعني مكتبي كه معلمش زن بود و بيشتر دختر بودند، چند نفر پسر بودند. البته من هم خيلي كوچك بودم. پس از مدتي – يكي، دو ماه – كه در آن مكتب بوديم، ما را از آن مكتب برداشتند و در مكتبي گذاشتند كه مردانه بود؛ يعني معلمش مرد مسنّي بود.
شايد شما در اين داستانهاي قديمي، « ملّا مكتبي» خوانده باشيد؛ درست همان ملّاي مكتبي تصوير شده در داستانها در قصّه هاي، ما پيش او درس ميخوانديم. من كوچك ترين فرد مكتب آن بودم – شايد آن وقت، حدود پنج سالم بودم- و چون هم خيلي كوچك بودم و هم سيّد و پسر عالم بودم، اين آقاي ملّا مكتبي، صبحها مرا كنار دستش مينشاند و پول كمي، مثلا اسكناس پنج قراني – آن وقتها اسكناس پنج ريالي بود. اسكناس يك ريالي و دو ريالي شما نديده ايد- يا دو توماني از جيب خود بيرون ميآورد، به من ميداد و ميگفت: تو اينها را به قرآن بمال كه بركت پيدا كند.
روز اول مدرسه
روز اولي كه مارا به مدرسه بردند، يادم است كه از نظر من روزي بسيار تيره، تاريك، بد و ناخوشايند بود! پدرم، من و برادر بزرگم را با هم وارد اتاق بزرگي كرد كه به نظر من – آن وقت – خيلي بزرگ بود. البته شايد آن موقع به قدر نصف اين اتاق، يا مقداري بيشتر از اين اتاق بود؛ اما به چشمِ كودكيِ آن روز من، جاي خيلي بزرگي ميآمد. و چون پنجره هايش شيشه نداشت و از اين كاغذهاي مومي داشت، تاريك و بد بود. مدتي هم آن جا بوديم. ليكن روز اوّل كه ما را دبستان بردند، روز خوبي بود؛ روز شلوغي بود. بچهها بازي ميكردند، ما هم بازي ميكرديم. اتاق ما كلاس بزرگي بود – باز به چشم آن وقت كودكيِ آن موقع من – و عده ي بچههاي كلاس اول زياد بود. حالا كه فكر ميكنم، شايد سي نفر چهل نفر، از بچههاي كلاس اول بوديم و روز پر شور و پر شوقي بود و خاطره ي بدي از آن روز ندارم.
در مورد معلمين اول ما، بله يادم است كه مدير دبستان ما آقاي « تدّين» بود؛ تا چند سال پيش زنده بود. من در زمان رياست جمهوريم ارتباطات زيادي با او داشتم. مشهد كه ميرفتم، ديدن ما ميآمد. پيرمرد شده بود و با هم تماس داشتيم.
يك معلم ديگر داشتيم كه اسمش آقاي روحاني بود؛ الان يادم است، نمي دانم كجاست. عده اي از معلمين را يادم است؛ بله، تا كلاس ششم دوره ي دبستان خيلي از معلمين را دورادور ميشناختم. البته متاسفانه الان هيچ كدام را نمي دانم كجا هستند. اصلاً زنده اند، نيستند و چه ميكنند؛ ليكن بعد از دوره ي مدرسه هم با بعضي از آنها ارتباط و آشنايي داشتم.
البته اين مدرسه ي ما يك مدرسه ي به اصطلاح غيردولتي بود، بعلاوه مدرسه ي ديني بود كه معلّمين و مديرانش از افراد بسيار متديّن انتخاب شده بودند، و با برنامههاي اندكي ديني تر از معمولِ مدارس آن روز، اداره ميشد؛ چون آن مدرسهها اصلاً برنامه ي ديني درستي نداشت و كسي توجهي و اعتنايي به آن نمي كرد.
چشم من ضعيف بود، هيچ كس هم نمي دانست، خودم هم نمي دانستم؛ فقط ميفهميدم كه چيزهايي را درست نمي بينم. بعدها چندين سال گذشت و من خودم فهميدم چشم هايم ضعيف است؛ پدرم و مادرم فهميدند و برايم عينك تهيه كردند. آن وقت، وقتي كه عينكي شدم، گمان كنم حدود سيزده سالم بود؛ ليكن در اين دوره ي اول مدرسه و اينها اين نقصِ كار من بود. قيافه ي معلم را از دور نمي ديدم. تخته ي سياه را كه از روي آن مينوشتند، اصلاً نمي ديدم، و اين مشكلات زيادي را در كار تحصيل من به وجود ميآورد.
حالا بچهها خوشبختانه بچهها در كودكي، فوراً شناسايي ميشوند و اگر چشم شان ضعيف است، برايشان عينك ميگيرند و رسيدگي ميكنند. آن وقت اصلاً اين چيزها در مدرسه معمول نبود.
گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان
#ادامه دارد🌺
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠❄️
زندگي شخصي و ويژگيهاي فردي مقام معظم رهبري
📚 گوشههايي از #خاطرات#حضرت#آيت الله#خامنه اي ازکودکی ،نوجوانی وجوانی
✅خاطره ي رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان
پدرم روحاني معروفي بود، امّا خيلي پارسا و گوشه گير... زندگي ما به سختي ميگذشت.
من يادم هست شبهايي اتفاق ميافتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براي ما شام تهيّه ميكرد و... آن شام هم نان و كشمش بود. بي رغبي به افزايش زخارف دنيايي
از جمله خصوصياتي كه هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعاً از چيزهاي عجيب بود و هر وقت فكر ميكنم، در كمتر كسي نظير اين را ميبينم، بي رغبتي آنها به افزايش زخارف دنيايي بود. همه ي ما واقعاً بايد اين خصوصيت را تمرين كنيم.
مرحوم شهيد قاضي طباطبايي، امام جمعه ي تبريز، سال ۵۱ اين جا آمده بود؛ رو كرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبريز به مشهد آمدم و براي ديدن آقا سري به ايشان زديم. آقا در چهل سال پيش همان جايي نشسته بود كه الان نشسته، و من همان جايي نشستهام كه پدرم نشسته بود، و اين اتاق و اين خانه كمترين تغييري نكرده است.
يك نسل عوض شده بود، اما ايشان مثل همان چهل سال پيش بود. وقتي اخوي -حسن آقا- ميخواست داماد شود، چون جايي نداشتيم، آن اتاق را خراب كردند و از آن، دو اتاق كوچكتر ساختند. زيرزمين پايين يك در داشت. در آن جا حمامي درست كردند و خانه شد حمام دار. البته آن موقع، ديگر ماها نبوديم. آن وقت جاي ميهمانها در اتاق بزرگ بود.
۱۶/۰۱/۱۳۷۱
✅ خانه ي پدري
منزل پدري من كه در آن متولد شدهام تا چهار پنج سالگي من يك خانه ۶۰-۷۰ متري در محّله فقير نشين مشهد بود كه فقط يك اتاق و يك زير زمين تاريك و خفه اي داشت.
هنگامي كه براي پدرم ميهمان ميآمد (و معمولاً پدر بنا بر اين كه روحاني و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين ميرفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اي كه به پدر ارادتي داشتند، زمين كوچكي را كنار اين منزل خريده به آن اضافه كردند و ما داراي سه اتاق شديم
✅ دوران کودکی
دوران كودكي ما نان گندم نمي توانستيم بخوريم، نان جو گندم ميخورديم چون نان گندم گران تر بود. البته يك دانه نان گندم ميخريديم براي پدرم فقط، ما نان جو گندم ميخورديم، گاهي هم نان جو... وضعمان خيلي خوب نبود و اتفاق ميافتادشبهايي اتفاق ميافتاد در منزل ما كه شام نبود. مادرم با زحمت زيادي كه حالا بماند آن زحمت چگونه انجام ميشد، براي ما شام تهيه ميكرد. آن شام هم كه تهيه ميشد و با زحمت تهيه ميشد، نان و كشمشي بود. آن وقت ها، از لحاظ مالي در فشار بوديم، يعني خانواده مان، خانواده مرفهي نبود.
پدرم يادم هست روحاني معروفي بود، اما خيلي پارسا و گوشه گير بود، لذا زندگي مان خيلي به سختي ميگذشت. در دوران كودكي با زحمت بسيار، براي ما كفش خريده بود كه تنگ بود. پدرم ديگر قادر نبود كه اينها را عوض بكند يا كفش ديگر بخرد، آمدند گفتند كه خوب اين كفشها را ميشكافيم، اندازه ميكنيم و برايش بند ميگذاريم.
يك عالمه خوشحال شديم كه كفش هايمان بندي شد. آمدند شكافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بند هايش خيلي فرق داشت با كفشهاي ديگر، خيلي زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خورديم و خلاصه چاره اي نداشتيم.
#ادامه دارد 🌺
گفت و شنود رهبر معظم انقلاب با گروهي از نوجوانان و جوانان، ۱۴ بهمن ۱۳۷۶
کتاب: بانک جامع خاطرات مقام معظم رهبري (دام ظله) /
آيت الله العظمي سيد علي خامنه اي دامت برکاته
#دوکوهه #فتح_المبین #هویزه #خرمشهر #اروند #شلمچه
╔══💠❄️
🆔 @gofteman20
🆔 https://rubika.ir/gofteman20
╚══💠❄️