شب آرزوها، تویی آرزویم...
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 💚
✨💚✨💚✨💚✨
@golabbaton95
#شب_آرزوها #لیله_الرغائب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
مینویسم آرزو و میخوانم قاصدک. دست خیالم را میگیرم و پرواز میکنم به سال های کودکی ام. وقتی که در حیاط خانه مادربزرگ با دختر عمویم آرزوهایمان رو در گوش قاصدکی زمزمه میکردیم و پروازش میدادیم تا خدا. اصرار عجیبی داشتیم که بعد رهایی، روی زمین ننشیند و یکسره تا خدا برود. خیلی دوست داشتم بدانم پشت آن خنده های شیرین مادربزرگ به ما دو نفر چه حرف هایی نگفته مانده اند؟
به راز این معما رسیده ام. دیگر نیازی نیست قاصدکی را از ساقه اش جدا کنم؛ خدا را خیلی نزدیک تر حس میکنم. اقرب است به من از رگ گردن.
حالا حضورش را در جایی احساس میکنم که خود نشانی اش را داده: میان من و قلبم. میخواهم آرزوهایم را یکی یکی مقابل خدا بچینم.
بهتر بگویم: رغبت ها و کشش های دلم را.
ولی باید دست نگه دارم. باید قبل از خواستن آرزوهایم کمی نگاهشان کنم تا خودم را در آنها ببینم و از خودم بپرسم کدامشان تو را سوار بر اسب خوشبختی میکند و کدام یکی میکشاندت به ناکجا آباد؟
از خدا میخواهم خودش برایم آرزوهایم را بچیند مقابلش، دلم را به سمت خودش بکشد و رغائبم را گره بزند با مصلحت های زیبایش.
صدای مادربزرگ در خانه ی افکارم میپیچد: بچه ها قرارمون که یادتون نرفت؟ اول همه آرزوها از خداجون؟ و ما بلند و یک صدا جواب میدادیم: امدن مهربان ترین پدر دنیا
می آورمش بالای سر همه ی آرزوها. حالا قشنگ شد. لبخندی بر لبانم مینشیند و از دل حضورش را طلب میکنم؛ لبخندم عمیق تر میشود. نگاهی به لیست آرزوهایم می اندازم و میبینم که دانه به دانه دارند مرتب میشوند.
محبت خدا را با نگاه مهربان ولی اش میچشم و ورد زبانم میشود: اللهم عجل لولیک الفرج.
✨✨✨✨✨✨
@golabbaton95
#ماه_رجب #شب_آرزوها #لیله_الرغائب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم