#اربعین_نگار
🔻روایت اولین شب:
سینی خرما
اُم حیدر من را چون شِی مقدسی به دست پسرکش میدهد. طوری که شک میکنم من همان سینی قدیمی فلزی هستم که یک گوشهاش زنگ زده است یا نه؟
مردم سینی طلا دارند و انگار نه انگار. آخ امان از این کارهای اُم حیدر! امان!
آرام و با احتیاط در دلم خرما ریخته است و اَرده از لا به لای خرماها روی تنم چکه میکند. دیدم که چگونه بیحرف و با چشمانش به سلیم بازیگوش حرفهایش را زد. سلیم خوب میدانست من را باید خالی از خرما برگرداند.✨️
صبح زود بالای سر سلیم نشستهام و راهی جاده مشایه شدم. دستههایم را گرفته بود و فریاد میزد: تفضلی تفضلی! زائرها سرشان را خم میکردند و دانهای خرما را از رویم برمیداشتند. حتی لحظهای سلیم من را روی زمین نمیگذاشت و بیتاب به سمت زائرها حرکت میکرد. سلیم کوچکتر از آن است که بداند این عشق خانوادگی از کجاست.❤️ من اما خیلی قبلتر از تولد حیدر پسر ارشد خانواده در آشپزخانهشان بودهام. از همان شروع زندگیشان. نذر اُم حیدر را البته همه میدانند.
ادامه دارد...
1️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #شب_اول
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#اربعین_نگار 🔻روایت اولین شب: سینی خرما اُم حیدر من را چون شِی مقدسی به دست پسرکش میدهد. طوری که
ادامه...
حیدر را خدا با نذر برای اباعبدالله بعد از ۵ سال به او داده است. حالا هر ۴ پسرش هر کدام در نذر اُم حیدر یک سهمی دارند. من همیشه با پسر کوچک خانواده همراهم. اُم حیدر را خوب میشناسم. نامش فاطمه است. در آشپزخانه زیادی با او عیاقم. میدانم وقتی مهمان ویژه دارد در دلم پلو میکشد و من را زیاد در سفره یومیه نمی آورد. خودتان فکر کنید من زنگ زده در آشپزخانه اُم حیدر ظروف مهمانی حساب میشوم. بیشتر ظرف ها کاسههای سفالیاند و آن وسطها یکی دوتا سینی و پیاله آهنی و مسی قدیمی چون من پادشاهی میکنند.🥰
با همه کَلکَلهایی که با اُم حیدر دارم و بعضی کارها و حرفهایش توی کَتِم نمیرود. میتوانم اعتراف کنم او یک جوری به آقا ارادت دارد که اگر هیچ وقت اُم حیدر نمیشد و همه عمر فاطمه همسر خالد میماند هم خودش صبح به صبح نان تنور خانهاش را در دل من، سینی جهیزیهاش میریخت و راهی مشایه میشد.💖
حالا هر دانه خرمایی که زائران برمیدارند فکر میکنم که چقدر خوب اُم حیدر همه ما را در محبت حسین سهیم کرده است.❤️ حتی من سینی قدیمی هم، به شیرینی دانهای خرما محبت حسین را به دیگران هدیه میکنم.
اُم حیدر برای سلیم این قصه را زیاد گفته است، وقتی در مطبخ پشتی زیر دست و پایش وُول میخورد. میگفت در مجلس یزید هم طَبَقها و سینیهایی از طلا آوردهاند و پُر از میوه و غذای تازه تا دل کاروان اسرا را داغ کنند. به حال آن سینیها غصه میخورم، ساکت یک گوشه نمایش یزید نشستهاند. من اگر بودم هزارهزار بار ذوب میشدم. چقدر خوشحالم هر روز صبح در آشپزخانه اُم حیدر چشم باز میکنم، گاهی از صبوریش حرص میخورم و گاهی زیر دست و پای پسرهای یک گوله آتشش له میشوم ولی در لشکر یزید نیستم...
2️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #شب_اول
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم