گُلابَتون
ادامه...
نگذاشته بود حرفم تمام شود و تندی گفته بود: ما داریم راه میوفتیم. اومدم فقط نذرم رو بدم و برم.💖
عجله داشت. توی صورتم نگاه نکرد. همه چیز در کمتر
از دقیقهای اتفاق افتاد و من متحیر مانده بودم...
که بود؟ چرا انقدر عجله داشت؟ لحظهای چشم در چشم من شد و رفت. جعبه را هول زده باز کردم. گوشوارههای طلا را که دیدم جا خوردم. خانم جوان، فکرهایش را قبلا کرده بود. احتمالا صبح در جمع روایت فلسطین نشسته بوده. بعد تا عصر گوشهای از موکبهای اطراف در خلوتی با امامش عهد بسته و بیتاب آمده بود سراغ من. برای همین بیدرنگ گوشوارهها را در دستم گذاشت و رفت. چشم از گوشوارهها برنداشتم. اشک هایم دانه دانه میچکید.💔
2️⃣/2️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
ادامه... نگذاشته بود حرفم تمام شود و تندی گفته بود: ما داریم راه میوفتیم. اومدم فقط نذرم رو بدم و ب
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت دوم خادمی اربعین🔻
غرفه فلسطین!✨️
➖️قسمت دوم:
+ سوغاتیهای خانم بحرینی
با کفش میتونم بیام داخل غرفه تون؟
مودب و با وقار گفتم: اگر لطف کنید کفشتون رو بیرون بزارید بهتره. جواب داد: آخه پام آسیب دیده و درد میکنه... دیگر کنکاش نکردم و گفتم:《بفرمایید. خسته راهید خداقوت.》 تازه فرصت کردم نگاهم را از کفشهایش بکنم و به صورتش بدوزم. مقنعهای مشکی به سر داشت و چفیهای ساده، سفید با خطهای مشکی دور گردنش بود. میخورد ۴۵ ساله باشد. به دکور غرفه اشاره کرد و گفت: از این چفیهها برای خرید هم دارید؟ گفتم نه متاسفانه. ولی اگر روایت فلسطین رو بشنوید براتون یه چند تا یادگاری معنوی داریم.✨️
لبخند زد و مهربان گفت: من همه عمرم قصه فلسطین رو زندگی کردم. من بحرینیام و قصه فلسطین رو با چشمهام دیدم. از شوق دیدنش حرف در دهانم نمیچرخید. اینجایش را بلد نبودم. قرار بود او نداند و من حرف بزنم. حالا همه چیز بر عکس شده بود. از دیدن کسی که سالهاست درد فلسطین را میداند، یک هم صدایی، یک اشتراک مهم داریم. قلبم تندتر میزد.💖
ادامه دارد...
3️⃣/1️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
ادامه....
پرسیدم: چطور ایرانی بلدید؟ گفت: ۵۰ درصد بحرینیها فارسی زبانن. باز به چفیهها خیره شد و گفت: نگفتی چفیههاتون رو بهم میدید؟ رفتم و با یک چفیه و پیکسلهای نماد فلسطین و تعدادی صلوات خاصه حضرت زهرا(س) و تسبیحهایی با رنگ پرچم فلسطین برگشتم. دونه دونه هدایا رو براشون توضیح دادم و او خوشحال تر میشد.✨️
اسمم را پرسید و گفت امروز تو دومین فاطمهای هستی که باهاش دوست شدم. بیهوا خندیدم و گفتم: منم خیلی خوشحالم، چون شما اولین رفیق بحرینی من هستید.😍 اسمش مرضیه بود و موقع خداحافظی گفت: فاطمه چه خوب شد اومدم غرفهتون. حالا کلی سوغاتی دارم از اربعین که به دوستهام در بحرین بدم.💖
3️⃣/2️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
ادامه.... پرسیدم: چطور ایرانی بلدید؟ گفت: ۵۰ درصد بحرینیها فارسی زبانن. باز به چفیهها خیره شد و گ
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت دوم خادمی اربعین🔻
غرفه فلسطین!✨️
➖️قسمت سوم:
+ بلند بگو یاعلی
قصه فلسطین و بیش از ۷۰ سال مقاومت را میان جمعی از خانمهای اصفهانی و همدانی تعریف کردم. بعد جعبه پویش نذر یک تکه طلا یا کمک نقدی را گذاشتم در میان جمع. در چشم هر کسی تردید را که میدیدم، شماره کارتهای معتبر را معرفی میکردم تا بعدا با خیال راحت در ایران کمک کنند.✨️
مشغول عکس گرفتن از لیست شماره کارتها و دکور غرفه فلسطین بودند که خانم چادری بیرون غرفه صدایم زد. دعوتش کردم بیاید داخل تا گپ بزنیم. همسرش را با دست نشان داد و عذرخواهی کرد که دیرشان شده و باید بروند. سوال داشت: میشود به فلسطین کمک کنم؟
جعبه منقش به ذکر "الی بیت المقدس" را آوردم.🇵🇸 همانطور که در کیفش مشغول گشتن بود گفت: خوش به حالتون که میتونید برای فلسطین کاری کنید. من اگر الان کمک نکنم دیگه هیچ وقت نمیتونم. پرسیدم: مگه اهل کجایید؟ گفت: خودم که مشهدیم ولی با همسرم عربستان زندگی میکنیم. پرسیدم: اگر شماره کارت بدم چی؟ جواب داد: هیچی. اونجا هیچ جوره نمیشه کاری کرد. از گشتن توی کیفش دست کشید و نگاهم کرد و گفت: اونجا حتی یک یا علی هم نمیشه با خیال راحت گفت. خیلی قدر حال و احوالتون و کارهاتون رو بدونید. خیلی زیاد.💖
گوشه چشمش خیس شده بود. از غربت خودش یا مظلومیت کودکان فلسطین و شاید هر دو. پول را در صندوق انداخت و همدیگر را بیحرف پس و پیش بغل کردیم.❤️
4️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#اربعین_نگار 🔻روایت سومین شب: پرده درب موکب تو به تمام زائران در ابتدای موکب خوش آمد می گویی. زائر
#اربعین_نگار
🔻روایت چهارمین شب:
صندلی پلاستیکی
تن پلاستیکیات، رنگ و رو رفته و آفتاب خورده است. حس میکنم چند درجه اگر هوا گرمتر شود، تو کاملا آب میشوی. پایههایت روی زمین تا حدی خاکی شده. کنار ورودی موکب در سایه نخل هستی تا زائری خسته در مسیر، بنشیند و نفسی تازه کند.🍃
انقدر تمیز و مرتب نیستی که خیلی ها رویشان بشود تو را به عنوان صندلی در خانه بگذارند. به قول امروزیها شیک و با کلاس نیستی!؟ ولی همین یک ساعتی که به تو خیره شدم، بیشتر از ۱۰ _ ۱۵ پای خسته زائر را جان دادهای. خداقوتت باشد جناب صندلی!✨️ تو شاید تنها دارایی یک خانواده عراقی باشی که نذر کردهاند تو را در مسیر مشایه بگذارند و دقایقی برای نفس تازه کردن زائران آقا، خدمت کنی.💖
رویت که بنشینند شاید کمی هم اولش تلو بخوری و پایههایت تا روی خاک محکم شود موجب خنده شوی؛ اما یک چیز را از من بشنو و خدا را برایش خیلی شکر کن. صندلی جان! تو خیلی از وسیله های لوکس خانه ما که خیرشان به عالم و آدم نمیرسد، به درد بخور تری. تو خیلی از وسایلی که پز میدهند هزاران کارایی دارند و هزار سال یک بار مورد استفاده قرار نمیگیرند و جنبه نمایشی و جلوهنمایی دارند بهتری. مهم نیست که چه رنگی هستی. مهم نیست که چه جنسی هستی. مهم نیست که گوشهای از پایهات با کنف دوخته شده.
مهم این است که تو توفیق خدمت به زائران اباعبدالله را داری.❤️
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #شب_چهارم
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
✨️#قرار_اول_ماه
🌸 امام رضا (علیهالسلام):
بهترین ثروتِ شخص و برترین اندوختهاش،
صدقه است.
فرصتها رو برای انجام دادن کار درست
و نیک از دست ندیم.😊💖
قربانی و صدقه به نیتِ :
🔹️سلامتی آقا صاحب الزمان «عجلاللّهتعالی
فرجه الشریف» و تعجیل در فرج ایشان
🔸️سلامتی رهبر انقلاب «حفظهاللّه»
🔹️دفع بلایا و فتنهها از بلاد مسلمین
و کشورمون ایران
🔸️برآورده شدن حاجات 🤲🏼
🔖به قیمتِ:
مرغ ماشینی: ۱۵۰،۰۰۰ تومان
مرغ محلی: ۲۵۰،۰۰۰ تومان
خروس ماشینی: ۲۰۰،۰۰۰ تومان
خروس محلی: ۳۰۰،۰۰۰ تومان
گوسفند: ۹،۵۰۰،۰۰۰ تومان
🔰 خیرین عزیز لطفا مبالغ خود را جهت قربانی ماه محرم به شماره کارت زیر واریز نمایید:
💳6037991748000118
به نام (سیوانی زاد)
🔻اگر به نیت خاصی میخواهید قربانی کنید، رسید واریزی مبلغ را به ادمین کانال را ارسال کنید.
🔻تعداد و نوع قربانی، به مبالغ واریزی تا هفته اول ماه بستگی دارد. در صورت به حد نصاب نرسیدن، برای تکمیل هزینه قربانی، ذبح به ماه بعد موکول میشود.
🌹@golabbaton95
#قرار_اول_ماه #قربانی
#ربیع #خیریه_بهشت_کریمه
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
🥀|#شهادت_نوشت
به علیبنموسیالرضا، عجل فرجه💚🤲🏼...
امام رضا علیهالسلام میفرمایند:
هر گاه سختی ای به شما رسید،
به واسطه ما از خدا کمک بجویید.❤️
_ تفسیر العیاشی، ج ۲، ص ۱۷۶
شهادت امام رضا علیهالسلام، تسلیت باد.🥀💔
🖤@golabbaton95
#یا_رئوف_اهل_بیت #یا_انیس_النفوی
#امام_رضا_علیهالسلام #ضامن_آهو
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت سوم خادمی اربعین🔻
سفیرشو!✨️
➖️قسمت اول:
+ دویدن در مشایه
قدمهایم را تند کردم و بهش رسیدم. سلامِ با نشاط و لبخندم باعث شد بدون مکث چالش جواب بده جایزه بگیر را قبول کند. اما سرعت قدم هایش نشان میداد عجله دارد. چالش را با او اجرا کردم. فکر میکرد زمینها را فلسطینیها خودشان فروختهاند! در همان گیر و دار که پا تند کرده بودیم تا از خانوادهاش در مسیر جا نماند. برایش گفتم که همهاش زیر سر انگلیس بوده است. تازه همه این خرید و فروش بیاجازه ۷ درصد خاک فلسطین است و بقیهاش چه؟ یک لحظه چشمش به صورت من بود و یه لحظه جلو را میپایید تا کوله پدرش را در جمعیت گم نکند. برای اینکه خیالش راحت تر شود، گفتم: پایهای بدویم تا خیالت راحت بشه که جا نمیمونی؟ و ادامه چالش رو بعدش بریم؟😄🥰
سرش را به تایید تکان داد. در مسیر مشایه با هم میدویدیم. خندهمان گرفته بود و پاهایمان توقف نمیکرد. خیالش که راحت شد جا نمانده، سوال های چالش را ازش پرسیدم. هوا رو به تاریکی میرفت و برای اسکان دنبال موکب میگشتند. باید از او خداحافظی میکردم. خیالم راحت بود در همه گیر و دار گم نکردن خانواده و دویدنهایمان و نفس نفس زدنهای بعدش، او حالا به اندازه یک دروغ بزرگ بیشتر از سیاهی و جنایتهای اسرائیل میداند.✌🏼✨️
5️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت سوم خادمی اربعین🔻
سفیرشو!✨️
➖️قسمت دوم:
+ خستگی به توان ۴
امروز سفیر بودم و زدم در دل مشایه. با زائرهای متعددی چالش و مسابقه فلسطین اجرا کردم. من و یارم حدودا با ۶۰ نفری گپ زدیم. حالا ساعت یازده و نیم شب، جانی نمانده از بس عمودها را گز کردیم و موکبها را سر زدیم. به آخرین موکبی که قرار گذاشتیم رصد کنیم، رسیدیم. برخی افراد همان هایی بودند که ظهر برایشان اجرا کرده بودیم و بقیه هم عرب زبان بودند. خوشحال از این که کار تمام شده و عزم برگشت کردم. رفیقم زد به پهلویم و گفت: آن دو نفر را بببین!✨️
نگاه کردم. دو خانم جوان تقریبا ۲۷ ساله بودند. در چهره خسته یار سفیرم نگاه میکردم و چیزی در سرم میگفت: بیخیال بابا حالا از صبح با این همه آدم حرف زدی، بسه! گفتم بیا بریم خیلی خسته ایم. ببین اونا هم دارن میخوابن. یکیشان چادر را کشیده بود رو صورتش و آن یکی نشسته بود و در کولهاش سرک میکشید. یکی دو قدم به سمت در برگشتم؛ اما نتوانستم نادیدهشان بگیرم. به دوستم گفتم: همان یک نفر که بیدار است را دعوت کنیم. رفیقم جلو رفت تا سر حرف را باز کند. دختر خانم در جا گفت: خیلی خسته ام. نمیتونم. با خودم گفتم بیا قسمت نبود. ولی یکدفعه گفت: میخوایید اون دوستم اطلاعاتش بهتره با اون حرف بزنید.
ادامه دارد...
6️⃣/1️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
ادامه...
در عمل انجام شده کمی به دوستش نزدیک شدم. چادرش را از صورتش برداشت. احساس میکردم حسابی مزاحمشان شدم. اما افکارم را کنار زدم و با لبخند گفتم: سه تا سوال با حال میپرسیم و جایزه میدیم. پایه هستید؟ آن هم بی تعارف گفت: خیلی خستهام. در دلم خندیدیم چهار نفر خسته رو به روی هم قرار گرفته بودیم. حرفش را ولی اینطور کامل کرد: اگر خیلی طول نمیکشه، خب بپرسید... سوال اول را کامل نپرسیدم که رفیقش هم آمد کنارمان. یک خانم هم از پشت سر گفت: مسابقه هست؟ منم دوست دارم شرکت کنم.😅🍃
ما هم استقبال کردیم. از یک جایی به بعد سوال ها بهانهای بود تا درباره فلسطین بیشتر گپ بزنیم. سوالها را که میپرسیدم اشتیاقشان برای توضیح بیشتر و فراتر از انتخاب گزینهها و تبادل اطلاعات نشان میداد، حسابی خواب از سرشان پریده است. آن اول که رسیدیم اصرار کردیم از جایشان بلند نشوند و همانطور که دارند استراحت میکنند سوالها را جواب بدهند. اما حالا از شور و حال مسابقه هر سه نشسته بودند و سر گزینهها بحث میکردند.😁 موقع خداحافظی هدیه معنوی تسبیح با طرح پرچم فلسطین را تقدیمشان کردیم. با لطف و محبت، با پاهای خسته و دردمندشان برایمان ایستادند و ما با هر سهشان رو بوسی و خداحافظی گرمی کردیم. نه در چهره آن ها و نه در تن خودم خستگی را حس نمیکردم. انگار دوپامین تزریق کرده باشم. وقتی از موکب بیرون آمدیم به دوستم گفتم: چه خوب شد به حرفت گوش کردم و رفتیم پیششون. خیلی عجیبه از یک جایی واقعا خستگیم پرید.✨️❤️
6️⃣/2️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
ادامه... در عمل انجام شده کمی به دوستش نزدیک شدم. چادرش را از صورتش برداشت. احساس میکردم حسابی مزا
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت سوم خادمی اربعین🔻
سفیرشو!✨️
➖️قسمت سوم:
+ جمعمان جمع شد
وارد موکب شدیم. فضای بزرگی بود و پُر از ایرانیها. سه خادم سفیر بودیم. جمعیت انقدر زیاد بود که هر نفرمان تقسیم شدیم در جهتهای مختلف تا با همه بتوانیم صحبت کنیم. تکیتکی رفتیم سراغ گروههایی که روی تشکهای مستطیلی نشسته بودند. من سراغ گروه جوانی رفتم. حرف مسابقه و جایزه گوشهایشان را تیز کرد. حال و احوال که کردیم فهمیدم دانشجوی کرج هستند. سوالات را که میپرسیدم یک شورای ۵_۶ نفری اتفاق میافتاد و همه اظهار نظر میکردند. دونه دونه اطرافیان از سر و صدای حرف های ما به حلقهمان نزدیک میشدند و میگفتن: منم هستم!😊✋🏼
سر گزینهها بحث میشد و من شبیه دانای کل گاهی راهنمایی میکردم و گاهی برای جذابیت مسابقه در انتخاب گزینهها به شک میانداختمشان.😏 بعضیها که دیرتر رسیده بودند و سوالهای قبل را از دست داده بودند؛ سوالهای جدید ازشان میپرسیدم و باعث میشد یک نکته جدید همه جمع یاد بگیرند. آخر سر که جواب را با توضیحاتش میگفتم همهشان سراپا گوش بودند. آخر چالش به خودم آمدم، حلقهمان ۱۲ نفره شده بود و دلمان نمیخواست از هم خداحافظی کنیم!💔🥲
7️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#روایت_اربعین_۱۴۴۶
#کاروان_حسینیه_انقلاب
🔻شیفت چهارم خادمی اربعین🔻
حسینیه کودک!✨️
قبل باز کردن غرفه به روی بچهها، حسینیه کودک مان را مهیا کرده بودیم. هر کداممان خاله خانم یک بخش شده بودیم و کارها از قبل تقسیم شده بود. یک نفر مسئول جایزهها شد. دیگری مسئول شِن بازی. یکی از خالهها رنگآمیزی روی صورت و دیگری رنگآمیزی روی کاغذ را به عهده گرفته بود و من بخش کاردستی پرچم.✨️
احمر، اخضر، ابیض، اسود!!
جایمان عوض شده بود. قرار بود من به آن ها کاردستی پرچم یاد بدهم و با هم پرچم فلسطین را رنگ کنیم. اما حالا دور من نشسته بودند و کلاس آموزش مکالمه عربی راه انداخته بودند. اسم رنگ های پرچم فلسطین را به عربی یادم میدادند. اینکه به عربی نِی چه میشود. پاک کن را چه میگویند. پلاستیک را چه مینامند. وقتی بار دیگر یادم میرفت با حوصله دوباره و سه باره کلمات را عربی ادا میکردند و از چهرهشان معلوم بود منتظرند که من هم برای یادگیری بهتر تکرار کنم.😅 چندبار که تکرار میکردم تازه خیالشان راحت میشد. صاف و زلالیشان را چه آسان میشود دید...💖
ادامه دارد...
8️⃣/1️⃣
🖤@golabbaton95
#روایت_اربعین_۱۴۴۶ #توفیق_خدمت
#کاروان_اربعین_حسینیه_انقلاب
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم