eitaa logo
گلچین شعر
15.6هزار دنبال‌کننده
961 عکس
322 ویدیو
13 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
کور بودیم و غم‌های پدر را نمی‌دیدیم مادرم اما بریل می‌دانست هر شب دردها را از روی پینه دست‌های پدر مرور می‌کرد @golchine_sher
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻘﻒ ﺑﺮ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﻧﺸﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩﻫﺎ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻓﮑﺮ می‌کنم ﮐﻪ ﺷﺎﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺍﻭ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻮﻥﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ @golchine_sher
برخاستن وقت سحر یادش هست یک لقمه ی نان مختصر یادش هست هر بار گذشته را ورق زد پدرم از کارگری درد کمر یادش هست @golchine_sher
از «روز من» و «بخت من» ای‌ دوست، چه پرسی؟ بی ‌روی تو و موی تو «این» تیره شد، «آن» تار.. @golchine_sher
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر رفیق و همدم مردم پیاده بود پدر چو تک درخت ستبری دلش به این خوش بود که روی پای خودش ایستاده بود پدر غم یتیمی و غربت حریف او نشدند سترگ بود نماد اراده بود پدر به قد کشیدن من روز شب می‌اندیشید صبور بود کشاورز زاده بود پدر مرا نشاند بر اسب مراد و توسن بخت خودش ولی دم رفتن پیاده بود پدر یتیم خانه‌ی دنیا به او سپرد مرا که مهربان که صمیمی که ساده بود پدر درون سینه‌ی او جا برای همهمه بود دلش گشوده و دستش گشاده بود پدر خزانه‌ی دل او دانه دانه مروارید خودش برای خودش شاهزاده بود پدر پدر که رفت دلم را به آسمان دادم خودش به من پر پرواز داده بود پدر برای من پدری کرد و پر کشید و پرید چه مهربان چه صمیمی چه ساده بود پدر @golchine_sher
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی هر چند که بالغ شدی آخر تو همانی شکرانه‌ی زورآوری روز جوانی آن است که قدر پدر پیر بدانی @golchine_sher
دنبال چه می‌گردی پدرم؟ چرا صورتت این همه رو به زمین نزدیک است من از این تای کمر می‌ترسم تو هنوز سلام آفتاب‌های بی شماری را نداده‌ای رو به زمین نه به آسمان خیره شو صاف بمان ستون این خانه نفهم است یادش نده ویرانی این سقف چگونه است @golchine_sher
بین اشعارِ من و ارتشِ چشمانِ شما بنده مغلوب دوسردارِ سپاهت شده ام @golchine_sher
ای نی! چه کشیدی مگر از خلق که هر دم ما آه کشیدیم و تو فریاد کشیدی @golchine_sher
از سقف اتاق می چکد اشکِ دگر مادر که نگاه خسته اش مانده به در رفته ست پدر در پیِ لقمه نانی برگشته دوباره دستهایش به کمر... @golchine_sher
تو کیستی که صدایت به آب می‎ماند تبسّمت به گل آفتاب می‎ماند تنت به پیرهن صورتی و دامن سرخ به تُنگ نیمه‎پری از شراب می‎ماند به پشت چشم تو آن سایه‎های رنگارنگ به نقش قوسِ قُزح در حباب می‎ماند تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدن و بعد به خانه یاد تو کردن به خواب می‎ماند از آن تبسّم نوشت به سینه یادی ماند چو برگ گل که به لای کتاب می‎ماند کسی که شعر تو را گفت نشئه‎ی سخنش به مستی میِ بی‎رنگ ناب می‎ماند... @golchine_sher
پدر دست‌هایش را تا کرد و در چمدان گذاشت مادر چشم‌هایش را در بقچه‌ای پیچید پدر با چمدان و بقچه بیرون رفت و با چند دست لباس برای من برگشت شب شنیدم که پدر می‌گفت آن‌ها را به قیمت خوبی فروخته است @golchine_sher