eitaa logo
گلچین شعر
15.2هزار دنبال‌کننده
954 عکس
322 ویدیو
13 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
پیوسته تو را قطره چکانی خواهیم در بیشترین دل نگرانی خواهیم یک بام و دو تا هوا شد این دل آقا شرمنده تو را فقط زبانی خواهیم @golchine_sher
نمی دانم چه باید کرد با این دردِ دلتنگی به هر کاری سرم گرم است، اما کار، کافی نیست دلم فریاد می خواهد، کمی بنشین کنار من برای عقده هایم، کاغذ و خودکار کافی نیست... @golchine_sher
آن کس که تو را همیشه می خنداند در سینه ی خود هزار غم می بافد @golchine_sher
صبح یعنی یک سبد شعرو غزل طعم لبخندت کند روزم عسل @golchine_sher
شادی کم است و عشق کم است و وفا کم است ای همنفس! هوای تو کردم هوا کم است دریاب ! ای بهار فراوان زندگی این باغ را که فرصت نشو و نما کم است در ازدحام شهر من_ این دود و درد و داغ- خالی ست جای سبز تو هرچند جا کم است در سینه غمگنانه ای از حسّ عاشقی بر روی دست آینه ی ربّنا کم است رو راستی کم است و کم و کاستی زیاد لاف و گزاف هست و دلِ باصفا کم است با این همه سهام عدالت کسی نگفت: اینقدر سهم سفره مردم چرا کم است؟ فرمود: پا به قدر گلیمت دراز کن گفتم : ببخش وسعتِ این بوریا کم است گویا به شکوه باز لبی باز کرده اند این زخم ها که بر جگر چاک چاکم است @golchine_sher
من آن شکسته‌بنایم در این خراب‌آباد که در خرابی من ناز می‌کند سیلاب @golchine_sher
هر شب یکی به پنجره ام سنگ میزند تنها منم که با خبرم کار ، کار توست @golchine_sher
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟ بخواست جام مِی و گفت: «عیب پوشیدن» @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرعهٔ غربت به یار آشنا افتاده بود فتنه هایِ زهر در جام بلا افتاده بود درد غالب شد به قلبش، لحظه لحظه لرزه بر دستهایِ حضرتِ مشکل گشا افتاده بود با نفسهایی سرآسیمه جدالی سخت داشت استخوانِ سینه اش در تنگنا افتاده بود خورد مظلومانه بر دیوارِ زندان صورتش حضرتِ باب الحوائج بیهوا افتاده بود شد عبایش گرد و خاکی؛ خورد لب‌هایش ترک رنگ و رو از چهرهٔ آقایِ ما افتاده بود هم کبودی بر تنش، هم روی ساقِ پایِ او ردّی از زخم ِ غل و زنجیرها افتاده بود زهر با خود حنجرش را تکه تکه بُرده بود با عطش یادِ شهیدِ کربلا افتاده بود پیکرش رویِ پلِ بغداد جانم را گرفت دل؛ پریشانحال یادِ بوریا افتاده بود لرزه ها و ضجه ها انداخت بر ارکانِ عرش خنجر کندی که در کارِ قفا افتاده بود سنگ می بارید با شمشیرِ برّان بر تنش در کنارِ خونِ در جریان؛ عصا افتاده بود آبروی هر دو عالم بی کفن؛ عریان؛ سه روز برتنِ صحرایِ ماریه رها افتاده بود @golchine_sher
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد، دیده تو را می‌جوید @golchine_sher
این اشکِ چشمِ مرثیه‌ بارانِ ابرهاست باران، چکیده‌ی غم پنهان ابرهاست این ناگهان شکستن بغض گلوی رعد برقی از آتشی است که در جان ابرهاست بر تنگدل تمام جهان تنگ می‌ شود سرتاسر آسمان، همه زندان ابرهاست هرکه آسمان‌ تر است، غمش بی‌ کران‌ تر است دریا، گواه اشک فراوان ابرهاست ای زیستن! مساوی خود را گریستن این اشک‌ ها به پای تو تاوان ابرهاست درد آن زمان که هستی بر باد رفته است جز گریه چیست آنچه که درمان ابرهاست؟ گاهی سیاه و غمزده، گاهی سپید و شاد حالم شبیه حال پریشان ابرهاست این خود شروعِ راهِ به دریا رسیدن است باران گمان مدار که پایان ابرهاست… @golchine_sher