eitaa logo
گلچین شعر
16.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
440 ویدیو
15 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad سه تا کانال شعرهای ما @golchine_sher @robaiiyat_takbait @noroz_ramezani
مشاهده در ایتا
دانلود
باخنده ی گیلاس‌ها همراه خواهد بود راهی که چون دیدار ما کوتاه خواهد بود بالای درها روی کاشی های سبز آبی با خط نستعلیق، بسم الله خواهد بود حتماً کنار حوض، سقاخانه می سازند آن روزها عهد کدامین شاه خواهد بود؟ صدها غزل از من به رسم یادگاری بر- قلب صنوبرهای خاطرخواه خواهد بود اینجا همیشه جای گرمی نذر گنجشکان حتی میانِ برفِ بهمن ماه خواهد بود! در بین آدم های دنیا، ما گل سرخیم از رازمان تنها خدا آگاه خواهد بود روزی برای عاشقان خسته از دنیا جای قرار ما، زیارتگاه خواهد بود! @golchine_sher
دو تا لیوان دو تا قاشق دو بشقاب سه‌تا دیوار،یک در، سقف ِ مهتاب از این دنیا به جز اینها چه می‌خواست تمام عمر مردِ کارتن‌خواب @golchine_sher
در جانم آتشی است که باید عیان شود این آخرین وصیت کبریت احمر است @golchine_sher
آرزوی کوه‌ها یک سجدۀ طولانی‌اش آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش دست‌هایش شاخهٔ طوباست مشغول دعاست ماه و خورشید و فلک در سایهٔ نورانی‌اش تا که شد یک شب عروس خانۀ آل عبا شهربانوی جهان شد مادر ایرانی‌اش می‌وزد از منبرش فریادهای «یاحسین» شام‌ها ویرانهٔ هر خطبهٔ طوفانی‌اش در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است عبدوَدها کشته، از شور حماسی‌خوانی‌اش اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژهٔ قرآنی‌اش @golchine_sher
به درد سوختن از عشق، مبتلاست خدیجه چراغ خانه‌ی پیغمبر خداست خدیجه غمی خریده که آن را به عالمی نفروشد به رمز و راز تجارت چه آشناست خدیجه به شوق دیدن آیات چشم‌های محمد به دست، بقچه‌ی نان، راهی حراست خدیجه چنان به یاری نور ایستاده است که گویا نماز ِصبح‌دمی، تا ابد به پاست خدیجه در این‌ زمانه که شب، تهمت جنون زده بر ماه تمام‌آینه، با ماه هم‌صداست خدیجه هبوط کرده که بر خاکِ سجده‌گاه، شود اشک اگر ستاره‌ای از آسمان جداست خدیجه و شاهد است بلندای پاکدامنی او فرود آمده از عرش کبریاست خدیجه به کوی‌اش آمده‌اند از بهشت، ساره و مریم چه غم میان قبیله در انزواست خدیجه اگر مرور کنی سرگذشت جود و سخا را در ابتداست خدیجه، در انتهاست خدیجه بهار می‌رسد از بارش مداوم نامش که عاشقانه‌ترین شعر ابرهاست خدیجه @golchine_sher
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او کدام بیت مرا می‌برد به خانهٔ او شبی دلم به هوای زیارت آمده است مگر قرار بگیرد در آستانهٔ او... از او بپرس به عقلم نمی‌رسد اصلاً که چیست فلسفهٔ عشق بی‌کرانهٔ او خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد گذاشته‌ست سرش را فقط به شانهٔ او گذشته‌ها نگذشته‌ست باقی است هنوز زبانه می‌کشد آتش از آشیانهٔ او بگو چگونه از این شهر صبح صادق رفت بگو برای من از رفتن شبانهٔ او نه از غم است که من گریه می‌کنم امشب فقط به خاطر لبخند صادقانهٔ او... @golchine_sher
امام_باقر علیه‌السلام آن‌که با جهل زمین، پنجه درافکند تویی بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی باغبانی که علی‌رغم ستم‌های خزان سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی.. رشتۀ مهر که دل‌های حقیقت‌جو را تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز راوی آنچه در این غم بنویسند تویی هرکجا نامی از آن قافله آید به میان زخمی دشت بلا! بارشِ یک‌بند تویی نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی @golchine_sher
یا_فاطمه_س کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟ به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟ کدام دامن پر مهر می‌شود بالِش؟ به گریه‌های یتیمانه خواب خواهد داد کدام عشق به این سفره‌های نان و نمک پس از عبور تو رنگ و لعاب خواهد داد مرا هر آینه او از سکوت پر کرده است هم او که آه مرا بازتاب خواهد داد برای آنکه بگیریم انتقامت را خدا به گردش دنیا شتاب خواهد داد زمانه‌ای که به زهرا چنین جفا کرده است مگر سلام علی را جواب خواهد داد!؟ @golchine_sher
چهار فصل بهار است شکفته بر سر هر شاخه‌ای جوانۀ تازه رسیده‌ایم به آغاز یک زمانۀ تازه ببین اشارۀ انگشت‌های باغ صنوبر چطور می‌تپد از کشف هر نشانۀ تازه همان پرنده که از ترس سنگ، جیک نمی‌زد بدون واهمه رو کرده صد ترانۀ تازه بخند! شاخۀ زیتون به لب، بناست بسازند کبوتران وفادار غزًه، لانۀ تازه چهار فصل بهار است و دسته‌های پرستو نمی‌پرند به دنبال آشیانۀ تازه برای دیدن ما عشق بی‌حساب و کتابی بدون وقفه می‌آید به یک بهانۀ تازه.. گذشت آن شب چندین هزار کشته و زخمی سلام بر سحر خاورمیانۀ تازه @golchine_sher
به دنبال کسی در این خیابانها نمی گردم فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم زمانی فکر می کردم یکی از فیلسوفانم چه کار خنده داری می نشستم فکر می کردم چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم برایم نسخه ای با سادگی از دود می پیچی که بهتر می شود با آتش سیگار سردردم که گفتی می توانی پا به پایم دربه در باشی ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمی گردم @golchine_sher
باور نکن پای رقیبی در میان باشد من می روم تا عشق سهم دیگران باشد سر می گذارم روی زانویم نمی خواهم برشانه هایت دیگر این بار گران باشد تنها رهایم کن نگهبانی نمی خواهم بهتر که این گنجینه دست یاغیان باشد در شعرهایم دیگر از شیراز می گویم حتی اگر عمری دلم در اصفهان باشد چون زنده رود آن قدر مغرورم که میمیرم تا نام من بی نام دریا جاودان باشد این عشق را می خواستم روزی به هر قیمت حالا نمی خواهم اگر هم رایگان باشد @golchine_sher
من ماندم و یک بغض که باران شدنی نیست یک تکه نمک‌زار که گلدان شدنی نیست چل سال نشستم که مگر باز شود باز..‌. این بافه‌ی گیسو که پریشان شدنی نیست زخمی که مرا سخت گرفته‌ است در آغوش آنقدر عمیق است که درمان شدنی نیست از سلسله‌ی غم به چه حیلت بگریزم این برج کهنسال که ویران شدنی نیست روزی که رها باشم از اندوه... از اندوه... روزی است که در عالم امکان، شدنی نیست غولی که خودم ساختمش در دل و در جان آنقدر هیولاست که انسان شدنی نیست پیغمبر مایوس! به این شهر پشیمان، برگرد! که نفرین تو طوفان شدنی نیست @golchine_sher