باخنده ی گیلاسها همراه خواهد بود
راهی که چون دیدار ما کوتاه خواهد بود
بالای درها روی کاشی های سبز آبی
با خط نستعلیق، بسم الله خواهد بود
حتماً کنار حوض، سقاخانه می سازند
آن روزها عهد کدامین شاه خواهد بود؟
صدها غزل از من به رسم یادگاری بر-
قلب صنوبرهای خاطرخواه خواهد بود
اینجا همیشه جای گرمی نذر گنجشکان
حتی میانِ برفِ بهمن ماه خواهد بود!
در بین آدم های دنیا، ما گل سرخیم
از رازمان تنها خدا آگاه خواهد بود
روزی برای عاشقان خسته از دنیا
جای قرار ما، زیارتگاه خواهد بود!
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
دو تا لیوان دو تا قاشق دو بشقاب
سهتا دیوار،یک در، سقف ِ مهتاب
از این دنیا به جز اینها چه میخواست
تمام عمر مردِ کارتنخواب
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
در جانم آتشی است که باید عیان شود
این آخرین وصیت کبریت احمر است
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
دستهایش شاخهٔ طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایهٔ نورانیاش
تا که شد یک شب عروس خانۀ آل عبا
شهربانوی جهان شد مادر ایرانیاش
میوزد از منبرش فریادهای «یاحسین»
شامها ویرانهٔ هر خطبهٔ طوفانیاش
در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است
عبدوَدها کشته، از شور حماسیخوانیاش
اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا
چشمهها میجوشد از هر واژهٔ قرآنیاش
#اعظم_سعادتمند
#امام_سجاد_علیهالسلام
@golchine_sher
به درد سوختن از عشق، مبتلاست خدیجه
چراغ خانهی پیغمبر خداست خدیجه
غمی خریده که آن را به عالمی نفروشد
به رمز و راز تجارت چه آشناست خدیجه
به شوق دیدن آیات چشمهای محمد
به دست، بقچهی نان، راهی حراست خدیجه
چنان به یاری نور ایستاده است که گویا
نماز ِصبحدمی، تا ابد به پاست خدیجه
در این زمانه که شب، تهمت جنون زده بر ماه
تمامآینه، با ماه همصداست خدیجه
هبوط کرده که بر خاکِ سجدهگاه، شود اشک
اگر ستارهای از آسمان جداست خدیجه
و شاهد است بلندای پاکدامنی او
فرود آمده از عرش کبریاست خدیجه
به کویاش آمدهاند از بهشت، ساره و مریم
چه غم میان قبیله در انزواست خدیجه
اگر مرور کنی سرگذشت جود و سخا را
در ابتداست خدیجه، در انتهاست خدیجه
بهار میرسد از بارش مداوم نامش
که عاشقانهترین شعر ابرهاست خدیجه
#اعظم_سعادتمند
#حضرت_ام_المومنین_خدیجه_س_مدح
@golchine_sher
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا میبرد به خانهٔ او
شبی دلم به هوای زیارت آمده است
مگر قرار بگیرد در آستانهٔ او...
از او بپرس به عقلم نمیرسد اصلاً
که چیست فلسفهٔ عشق بیکرانهٔ او
خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشتهست سرش را فقط به شانهٔ او
گذشتهها نگذشتهست باقی است هنوز
زبانه میکشد آتش از آشیانهٔ او
بگو چگونه از این شهر صبح صادق رفت
بگو برای من از رفتن شبانهٔ او
نه از غم است که من گریه میکنم امشب
فقط به خاطر لبخند صادقانهٔ او...
#اعظم_سعادتمند
#امام_جعفر_صادق_ع
@golchine_sher
امام_باقر علیهالسلام
آنکه با جهل زمین، پنجه درافکند تویی
بذر صد مزرعه در خاک پراکند تویی
باغبانی که علیرغم ستمهای خزان
سخت آموخت به هر باغچه لبخند تویی..
رشتۀ مهر که دلهای حقیقتجو را
تا ابد داده به یکدیگر پیوند تویی
ای احادیث نگاه تو پر از عشق، هنوز
راوی آنچه در این غم بنویسند تویی
هرکجا نامی از آن قافله آید به میان
زخمی دشت بلا! بارشِ یکبند تویی
نیست تأثیر تو، از عالم پنهان شدنی
که شکافندۀ شب، نور خداوند تویی
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
یا_فاطمه_س
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
کدام دامن پر مهر میشود بالِش؟
به گریههای یتیمانه خواب خواهد داد
کدام عشق به این سفرههای نان و نمک
پس از عبور تو رنگ و لعاب خواهد داد
مرا هر آینه او از سکوت پر کرده است
هم او که آه مرا بازتاب خواهد داد
برای آنکه بگیریم انتقامت را
خدا به گردش دنیا شتاب خواهد داد
زمانهای که به زهرا چنین جفا کرده است
مگر سلام علی را جواب خواهد داد!؟
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
چهار فصل بهار است
شکفته بر سر هر شاخهای جوانۀ تازه
رسیدهایم به آغاز یک زمانۀ تازه
ببین اشارۀ انگشتهای باغ صنوبر
چطور میتپد از کشف هر نشانۀ تازه
همان پرنده که از ترس سنگ، جیک نمیزد
بدون واهمه رو کرده صد ترانۀ تازه
بخند! شاخۀ زیتون به لب، بناست بسازند
کبوتران وفادار غزًه، لانۀ تازه
چهار فصل بهار است و دستههای پرستو
نمیپرند به دنبال آشیانۀ تازه
برای دیدن ما عشق بیحساب و کتابی
بدون وقفه میآید به یک بهانۀ تازه..
گذشت آن شب چندین هزار کشته و زخمی
سلام بر سحر خاورمیانۀ تازه
#اعظم_سعادتمند
#فلسطین
#غزه_پیروز_است
@golchine_sher
به دنبال کسی در این خیابانها نمی گردم
فقط این قدر می دانم که دراین شهر ولگردم
دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم
اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم
زمانی فکر می کردم یکی از فیلسوفانم
چه کار خنده داری می نشستم فکر می کردم
چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران
چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم
برایم نسخه ای با سادگی از دود می پیچی
که بهتر می شود با آتش سیگار سردردم
که گفتی می توانی پا به پایم دربه در باشی
ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمی گردم
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
باور نکن پای رقیبی در میان باشد
من می روم تا عشق سهم دیگران باشد
سر می گذارم روی زانویم نمی خواهم
برشانه هایت دیگر این بار گران باشد
تنها رهایم کن نگهبانی نمی خواهم
بهتر که این گنجینه دست یاغیان باشد
در شعرهایم دیگر از شیراز می گویم
حتی اگر عمری دلم در اصفهان باشد
چون زنده رود آن قدر مغرورم که میمیرم
تا نام من بی نام دریا جاودان باشد
این عشق را می خواستم روزی به هر قیمت
حالا نمی خواهم اگر هم رایگان باشد
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher
من ماندم و یک بغض که باران شدنی نیست
یک تکه نمکزار که گلدان شدنی نیست
چل سال نشستم که مگر باز شود باز...
این بافهی گیسو که پریشان شدنی نیست
زخمی که مرا سخت گرفته است در آغوش
آنقدر عمیق است که درمان شدنی نیست
از سلسلهی غم به چه حیلت بگریزم
این برج کهنسال که ویران شدنی نیست
روزی که رها باشم از اندوه... از اندوه...
روزی است که در عالم امکان، شدنی نیست
غولی که خودم ساختمش در دل و در جان
آنقدر هیولاست که انسان شدنی نیست
پیغمبر مایوس! به این شهر پشیمان،
برگرد! که نفرین تو طوفان شدنی نیست
#اعظم_سعادتمند
@golchine_sher