دوباره چای با آویشن و بابونه دم کردی
چرا اینقدر خوبی لعنتی دیوانهام کردی
دلت بازار عطاران و دستانت شفابخش است
تو با یک استکان چای از دلم صد درد کم کردی
تبسم میکنی بر روی قالی شعر میریزد
تو آن صاحبجمالی که مرا صاحبقلم کردی
سرم دیوان شمس است و دلم در عالم سعدی
بساط عشقبازی، شعرخوانی را علم کردی
چه خواندی زیر گوش من؟ چه کردی با دلم امشب؟
دمیدی در تن من روح و لطف دمبهدم کردی
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
دوباره چای با آویشن و بابونه دم کردی
چرا اینقدر خوبی لعنتی دیوانهام کردی
دلت بازار عطاران و دستانت شفابخش است
تو با یک استکان چای از دلم صد درد کم کردی
تبسم میکنی بر روی قالی شعر میریزد
تو آن صاحبجمالی که مرا صاحبقلم کردی
سرم دیوان شمس است و دلم در عالم سعدی
بساط عشقبازی، شعرخوانی را علم کردی
چه خواندی زیر گوش من؟ چه کردی با دلم امشب؟
دمیدی در تن من روح و لطف دمبهدم کردی
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد
حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
با دستِ مهربانِ تو در باز میشود
شب با دو چشم مشکی ات آغاز میشود
چون کودکی که تازه زبان باز کرده است
لب باز میکنی و دلم باز میشود
ابراز عشق را به سخن احتیاج نیست
عشق است آنچه بی سخن ابراز میشود
شانه به زلف پُر شِکَنَت چنگ میزند
آیینه نیز لب به لب آواز میشود
بالاتر از سیاهیِ چشمِ خودت که نیست
هر رنگْ سایهای بزنی ناز میشود
پنهان نگاه میکنم و اشکهای من
هر قطره سیلِ خانهبرانداز میشود
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
تمام کرده خدا در لبت ملاحت را
دمیده است درآن لببهلب لطافت را
شکرتر از شکری و گلابتر ز گلاب
خودت بیا! که کند آب کار شربت را
پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشقتر
اضافه کردهای اکنون به عشق، عادت را
سپید شانهی تو صبح محشر است و باز
به شانه ریختهای موبهمو قیامت را
هوای خانه غزلبیز و من غزلبازم
تو نیز کرده غزلریز قدّ و قامت را
غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد
اگر نگیری از این بیقرار فرصت را
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
تمام کرده خدا در لبت ملاحت را
دمیده است در آن لببهلب لطافت را
شکرتر از شکری و گلابتر ز گلاب
خودت بیا! که کند آب کار شربت را
پُرم ز عشقت و هر روز نیز عاشقتر
اضافه کردهای اکنون به عشق، عادت را
سپید شانهٔ تو صبح محشر است و باز
به شانه ریختهای موبهمو قیامت را
هوای خانه غزلبیز و من غزلبازم
تو نیز کرده غزلریز قدّ و قامت را
غزل هنوز هزاران غزل بغل دارد
اگر نگیری از این بیقرار فرصت را
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
به کوچه آمده بودم کمی هوا بخورم
که چشم مست تو را دیدم و زمین خوردم...
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
به کوچه آمَده بودَم کَمی هَوا بُخورَم
کِه چشم مَست تو را دِیدم و زَمین خُوردم...
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
دوباره چای با آویشن و بابونه دم کردی
چرا اینقدر خوبی لعنتی دیوانهام کردی
دلت بازار عطاران و دستانت شفابخش است
تو با یک استکان چای از دلم صد درد کم کردی
تبسم میکنی بر روی قالی شعر میریزد
تو آن صاحبجمالی که مرا صاحبقلم کردی
سرم دیوان شمس است و دلم در عالم سعدی
بساط عشقبازی، شعرخوانی را علم کردی
چه خواندی زیر گوش من؟ چه کردی با دلم امشب؟
دمیدی در تن من روح و لطف دمبهدم کردی
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست
کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست
همیشـه دوستت دارم ـ به جان مادرم ـ امــــا
تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
دوباره چای با آویشن و بابونه دم کردی
چرا اینقدر خوبی لعنتی دیوانهام کردی
دلت بازار عطاران و دستانت شفابخش است
تو با یک استکان چای از دلم صد درد کم کردی
تبسم میکنی بر روی قالی شعر میریزد
تو آن صاحبجمالی که مرا صاحبقلم کردی
سرم دیوان شمس است و دلم در عالم سعدی
بساط عشقبازی، شعرخوانی را علم کردی
چه خواندی زیر گوش من؟ چه کردی با دلم امشب؟
دمیدی در تن من روح و لطف دمبهدم کردی
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست
کنار سینی چای تو اصلاً قند لازم نیست
همیشه دوستت دارم - به جان مادرم - اما
تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست
به لطف طعم لب های تو شیرین می شود شعرم
غزل را با عسل می آورم ، هرچند لازم نیست
مرا دیوانه کردی و هنوز از من طلبکاری
بپوشان بافه های گیسویت را ، بند لازم نیست
"به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را"
عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست
فدای آن کمان های به هم پیوسته ات ، هر یک
جدا دخل مرا می آورد ، پیوند لازم نیست
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
قرار بود غمم را به عشق چاره کنی
نه اینکه این دلِ خون را هزار پاره کنی
روا نبود که من در میانه خاک شوم
کنارِ گود تو بنشینی و نظاره کنی
دلم کنار نمی آید این جدایی را
نمیشود به همین راحتی کناره کنی
قرار بود که حافظ به خنده باز شود
نه اینکه اشک بریزی و استخاره کنی
مباد خرمنِ مویت ز اشک خیس شود
مباد دامنِ شب را پُر از ستاره کنی
رسید مژده که ایامِ غم نخواهد ماند
نشد که فال بگیری و زود پاره کنی ...
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
یقیناً کفر محض است اندکی تردید در چشمت
خدا آبیترین احساس را پاشید در چشمت
شراب چشمهایت تاک را از ریشه خشکانده
زمین میسوزد از بد مستی خورشید در چشمت
نگاهت دست نقاش طبیعت را چنان لرزاند
که حتی میشود رنگ خدا را دید در چشمت
خلیج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست
نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت
زمان کی میتواند بر سر عقل آورد من را؟!
زمین تنگ است و من دیوانهی تبعید در چشمت
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher
شده باز ابر باران زایِ تو امشب وبال من
و باران مي چكد بر شيروانیِ خيال من
گرفته رنگ چشمان تو حالِ آسمانم را
هوای شرجی شب های گيلان است حال من
شبيخونِ لبِ سرخِ تو راهِ خواب را بسته
چه ظلمی می كند لب هات بر چشمانِ لال من!
نترس از اشك، با جرأت تكان دِه شانه هايت را
تمام غصه ها جا می شود در دستمالِ من
بيا دار و ندارم را بگير و دل به من بسپار
تمام شعرهايم مالِ تو، اما تو مالِ من
#بهمن_صباغ_زاده
@golchine_sher