eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
828 عکس
284 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت @golchine_sher
همه‌ ى قافیه ها تابع زلفش بودند چادرش را که به سر کرد، غزل ریخت به هم! @golchine_sher
تمام پنجره را غرق حسن یوسف کن دل اهالی این کوچه را تصرف کن قدم بزن وسط شهر با صدای بلند به عابران پیاده غزل تعارف کن و بی بهانه تبسم کن و نگاهت را شبیه آینه ها عاری از تکلف کن سپس به مجلس ترحیم یک غریبه برو و چشم های خودت را پر از تاسف کن صدای ضبط، اتوبان، هوای بارانی به خود بیا! نرسیده به قم توقف کن سلام دختر باران سلام خواهر ماه... بهشت را به همین سادگی تصرف کن! @golchine_sher
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر می‌خوانم قبولم کن من آداب زیارت را نمی‌دانم نمی‌دانم چرا این قدر با من مهربانی تو نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم نگاهم روبه‌روی تو بلاتکلیف می‌ماند که از لبخند لبریزم که از گریه فراوانم به دریا می‌زنم، دریا ضریح توست غرقم کن در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم تماشا می‌شوی آیه به آیه در قنوت من تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم: که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم @golchine_sher
جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می خرم از پسرک هر چه تفال دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد... @golchine_sher
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است به من اجازه در اوج پر زدن داده است در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست که در پذیرش مهمان همیشه آماده است در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه‌زدن‌های سخت فرهاد است سؤال می‌کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است دلم که دست خودم نیست این دل غمگین همان دلی است که جامانده در گوهرشاد است بدون فن غزل بی کنایه می‌گویم دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است... @golchine_sher
در آن کرانه که دل با ستاره همزاد است به من اجازه در اوج پر زدن داده است در آن کرانه که همواره یک نفر آنجاست که در پذیرش مهمان همیشه آماده است در آن کرانه که خورشید پیش یک گنبد بدون رنگ ز بازار حسن افتاده است همیشه از تو سرودن چه سخت و شیرین است شبیه تیشه‌زدن‌های سخت فرهاد است سؤال می‌کند از خود هنوز آهویی که بین دام و نگاهت کدام صیاد است دلم که دست خودم نیست این دل غمگین همان دلی است که جامانده در گوهرشاد است بدون فن غزل بی کنایه می‌گویم دلم برای تو تنگ است شعر من ساده است... @golchine_sher
خانه پیرزن ته کوچه پشت یک تیر برق چوبی بود پشت فریاد های گل کوچک واقعا روزهای خوبی بود پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر منتظر بود در زدن ها را دم در می نشست و با لبخند جفت می کرد آمدن ها را روضه خوان محله می آمد میرزا با دوچرخه آهسته مثل هر هفته باز خیلی دیر مثل هر هفته سینه اش خسته "ای شه تشنه لب سلام علیک" ای شه تشنه لب...چه آوازی زیر و بم های گوشه ی دشتی شعرهای وصال شیرازی می نشستیم گوشه ی مجلس با همان شور و اشتیاقی که... چقدر خوب یاد من مانده در و دیوار آن اتاقی که - یک طرف جمله ی"خوش آمده اید به عزای حسین"بر دیوار آن طرف عکس کعبه می گردد دور تا دور این اتاق انگار گوشه گوشه چه محشری برپاست توی این خانه ی چهل متری گوش کن! دم گرفته با گریه به سر و سینه می زند کتری عطر پر رنگ چایی روضه زیر و رو کرده خانه ی اورا چقدر ناگهان هوس کردم طعم آن چای قند پهلو را تا که یک روز در حوالی مهر روی آن برگ های رنگارنگ با تمام وجود راهی کرد پسری را که برنگشت از جنگ هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز پستچی نامه از عزیز نداشت کاشکی آن دوشنبه ی آخر روضه ی میرزا گریز نداشت پیرزن قطره قطره باران شد کمی از خاک کربلا در مشت السلام و علیک گفت و سپس روضه ی قتلگاه او را کشت تاهمیشه نمی برم از یاد روضهء آن سپید گیسو را سالیانی است آرزو دارم کربلای نرفته ی او را @golchine_sher
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر  اتفاقی مقابلم رخ داد  وسط کوچه ناگهان دیدم  زن همسایه بر زمین افتاد   سیب‌ها روی خاک غلطیدند  چادرش در میان گرد و غبار  قبلا این صحنه را... نمی‌دانم  در من انگار می‌شود تکرار    آه سردی کشید، حس کردم  کوچه آتش گرفت از این آه  و سراسیمه گریه در گریه  پسر کوچکش رسید از راه    گفت: آرام باش! چیزی نیست  به گمانم فقط کمی کمرم...  دست من را بگیر، گریه نکن  مرد گریه نمی‌کند پسرم   چادرش را تکاند، با سختی  یا علی گفت و از زمین پا شد  پیش چشمان بی‌تفاوت ما  ناله‌هایش فقط تماشا شد   صبح فردا به مادرم گفتم  گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست  طرف کوچه رفتم و دیدم  در و دیوار خانه‌ای مشکی است    با خودم فکر می‌کنم حالا  کوچه ما چقدر تاریک است  گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه  راستی! فاطمیه نزدیک است @golchine_sher
نمازم را قضا کرده تماشا کردنت ای ماه بماند بین مــا این رازها بینی و بین الله! من استغفار کـــــردم از نگاه تـــو نمی دانـم اجابت می شود این توبه کردن های با اکراه برای من نگاه تــــــو فقـط مانند آن لحظه است همان لحظه که بیتی ناگهانی می رسد از راه ...و شاید من سر از کـاخ عزیزی در می آوردم اگر تشخیص می دادم چو یوسف راه را از چاه @golchine_sher
دوباره پرشده از عطر گیسویت شبستانم دوباره عطر گیسویت،چقدر امشب پریشانم کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن به قدری که نفس تازه کنم خیلی نمی مانم کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم رها بی شیله پیله روستایی سادهءساده دوبیتی های "باباطاهرم" عریان عریانم شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد صدای حملهء چنگیز خان آمد... نمی دانم _ چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون دیدم درآتش خانه ام می سوخت گفتم آه ... دیوانم چنان باخاک یکسان کرد از تبریز تا بم را زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم... فراوان داغ‌دیدن‌ها، به مسلخ سر بریدن‌ها حجاب از سر کشیدن‌ها، از این غم‌ها فراوانم شمال و درد "کوچک‌خان"، جنوب و زخم "دلواری" به سینه داغدار کشتهء حمام کاشانم سکوت من پر از فریاد، یعنی جامع اضداد منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم من آن خاکم، که همواره در اوج آسمان هستم پر از "عباس بابایی"، پر از "عباس دورانم" گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان که تهران‌تر شود تهران، من آبادان ویرانم صلاة ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان تورا لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم سراغت را من از عیسی گرفتم، باز کن در را منم من "روزبه" اما، پس از این با تو "سلمانم" شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم که من یک شاعر درباری ام، مداح سلطانم @golchine_sher
گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد در تیر رس من گره انداخت به ابرو آهسته کمان و سپر از دست من افتاد بی‌دغدغه، بی‌هیچ نبردی، دلم آرام در دام دو تا چشم دو شمشیر زن افتاد می‌خواستم از او بگریزم دلم اما این کهنه رکاب از نفس، از تاختن افتاد لرزید دلم مثل همان روز که چشمم در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد در گیر خیالات خودم بودم و او گفت: من فکر کنم چایی‌تان از دهن افتاد! @golchine_sher
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس... @golchine_sher
در زمین هستی وآن سوتر از افلاک تویی علت خلق زمین ای پدر خاک تویی‌.. @golchine_sher
همه‌ی قافیه‌ها، تابع زلفش بودند  چادرش راکه به سرکرد، غزل ریخت به هم ... @golchine_sher
گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد ناخواسته در تیر رس راهزن افتاد در تیر رس من گره انداخت به ابرو آهسته کمان و سپر از دست من افتاد بی‌دغدغه، بی‌هیچ نبردی، دلم آرام در دام دو تا چشم دو شمشیر زن افتاد می‌خواستم از او بگریزم دلم اما این کهنه رکاب از نفس، از تاختن افتاد لرزید دلم مثل همان روز که چشمم در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد در گیر خیالات خودم بودم و او گفت: من فکر کنم چایی‌تان از دهن افتاد! @golchine_sher
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر       اتفاقی مقابلم رخ داد وسط کوچه ناگهان دیدم            زن همسایه بر زمین افتاد سیب‌ها روی خاک غلطیدند       چادرش در میان گرد و غبار قبلا این صحنه را… نمی‌دانم      در من انگار می‌شود تکرار آه سردی کشید، حس کردم کوچه آتش گرفت از این آه و سراسیمه گریه در گریه          پسر کوچکش رسید از راه گفت: آرام باش! چیزی نیست    به گمانم فقط کمی کمرم… دست من را بگیر، گریه نکن       مرد گریه نمی‌کند پسرم چادرش را تکاند، با سختی        یا علی گفت و از زمین پا شد پیش چشمان بی‌تفاوت ما         ناله‌هایش فقط تماشا شد صبح فردا به مادرم گفتم           گوش کن! این صدای روضۀ کیست طرف کوچه رفتم و دیدم            در و دیوار خانه‌ای مشکی است با خودم فکر می‌کنم حالا           کوچه ما چقدر تاریک است گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه   راستی! فاطمیه نزدیک است @golchine_sher
من ِ شکسته منِ بی قرار در اتوبوس گریستم همهء جاده را اتوبان را نگاه خسته من تا به آسمان برسد کشانده است به دنبال خویش باران را ولی نخواسته در بین راه سوزاندم دل اهالی محروم چند استان را بر آن سرم که کنار ضریح یاد کنم و لو به قدر نگاهی تمام آنان را نگاه‌های پر از حسرت کشاورزان میان دشت تکان‌های دست چوپان را و آن غریبه که در قهوه خانۀ سر راه... همان که خم شد و بوسید تکۀ نان را همان که نام تو را برد زیر لب وقتی که روی میز غذا می‌گذاشت لیوان را همان که گفت ببینم تو زائری؟ گفتم خدا بخواهد... آهی کشید قلیان را همان که گفت به آقا بگو غلط کردم بگو ببخشد، رانندۀ بیابان را بگو از آنچه که می‌داند او پشیمانم خودش نشان دهد ای کاش راه جبران را چقدر بغض، چقدر آه با خود آوردم و التماس دعاهای مرزداران را خلاصه این که به قول رفیق شاعرمان «چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را نجف شروع زمین بود و ابتدای سفر نجف به روی سر من گرفت قرآن را مرا گرفت در آغوش، موکب اول منِ دچار تحیر، منِ پریشان را در این طریق فقط میزبان به سجده شده ست که توتیا بکند خاک پای مهمان را یکی گرفته پدر را به روی دوش خودش یکی کشانده به سویت عصازنان جان را فقط حسین به آغوش هم رسانده چنین برادران تنی را، عراق و ایران را چه با غرور نشاندند روی سینه خود عمودها همه تصویری از شهیدان را قدم قدم غم تو زنده می‌کند دل را خدا زیاد کند این غم فراوان را چه جذبه ایست در آغوش تو که اینگونه کشانده‌ای به تماشا جهان حیران را زمین به سوی تو برخاسته است، می‌خواهد نشان ما بدهد رستخیز انسان را در ازدحام تو گم کرده‌ام خودم را هم در ازدحام ندیدم عمود پایان را تو را گرفته در آغوش خویش شش گوشه چنان که جلد طلاکوب، متن قرآن را از این حرم به حرم های دیگری راه است اگر که باز کنی چشم غرق باران را دوباره داغ دلم تازه شد کنار ضریح خدا کند که بسازیم قبر پنهان را برای حضرت زهرا ضریح می‌سازیم و دست فرشچیان طرح می‌زند آن را من از امام رضا کربلا طلب کردم و اینک از تو طلب می‌کنم خراسان را @golchine_sher
شب گذشته من و او، چه خواب خوبی بود در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود تفاُلی نزد و یک غزل برایم خواند ولی عجب غزلی! انتخاب خوبی بود "چه مستی است ندانم که رو به ما آورد" جهان به رقص در آمد... شراب خوبی بود سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود تمام شب تن او را ورق ورق خواندم غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود اگرچه شاعر آیینی ام دلش می خواست که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود @golchine_sher
در آسمان غزل شاعرانه بال زدم به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم در انزوای خودم با تو عالمی دارم به لطف قول و غزل، قید قیل‌وقال زدم کتاب حافظم از دست من کلافه شده‌است چقدر آمدنت را... چقدر فال زدم غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست همان شبی که برایش تو را مثال زدم غزال من، غزلم محو خط و خال شد چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم! به قدر یک مژه برهم‌ زدن، تو را دیدم تمام حرف دلم را در این مجال زدم... @golchine_sher