مادربزرگم خانهای گرم و معطر داشت
قندان پر قند استکان و یک سماور داشت
چشم انتظار میهمان بر خانهاش می شد
یک درب باز و روی باز آغوشی از پَر داشت
کنج حیاط قلب او جای بزرگی بود
سقف اتاق کوچکش بر آسمان در داشت
همسایهها حاجت روا از خانهاش بودند
با آشنا، بیگانهها لطفی برابر داشت
با مهربانی خیر و شر را جابجا میکرد
ضرب المثلهای قدیمی را چه باور داشت
سجاده ی کنج اتاقش باز می ماند
در بند انگشتان خود تسبیحی از زر داشت
مادر بزرگم نقش یک خورشید را داشت
مادربزرگم را خدا از بین ما برداشت
#خدیجه_رحمتی
#عضوکانال
@golchine_sher
یک شب از قلب سحر داشت برون می آمد
از تمام بدن حادثه خون می آمد
هسته ی دایره ی قتل به هم پیوستند
از صف پشت سری بوی جنون می آمد
خشم با ضربه ی شمشیر به بالا می رفت
ضربه ای با صفت ضرب فنون می آمد
مثل هر روز نبود آنچه عبادت می کرد
از رکوع ابدی رو به سکون می آمد
آخرین جمله ی او فزت برب الکعبه
مثل تیری به دل دشمن دون می آمد
کوچه وحشت زده فریاد و فغان سر می داد
الف قامت او بود که نون می آمد
#خدیجه_رحمتی
#عضوکانال
@golchine_sher