در بقچه ام شکوفه و باران گذاشتم
امروز صبح سر به بیابان گذاشتم
بی خود به انتظار جنونم نشسته ای
در راه عقل چند نگهبان گذاشتم
گفتی که دوستت ننوشتی نداشتی
این حرف کهنه را سر هذیان گذاشتم
عمری که سوخت پای دلت قابلی نداشت
هر چند من برای تو از جان گذاشتم
من مادری فقیرم و فرزند خویش را
با درد نان کنار خیابان گذاشتم
حرفی که نیست، می روم از خانه ات ، بیا
این هم کلید داخل گلدان گذاشتم
#ساجده_جبارپور
@golchine_sher