نمی رنجم اگر كاخ مرا ويرانه می خواهد
كه راه عشق، آری، طاقتی مردانه می خواهد
كمی هم لطف بايد گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد، آب و دانه می خواهد
چه حسن اتفاقی، اشتراك ما پريشانی ست
كه هم موی تو، هم بغض من، اينك شانه ميخواهد
تحمل كردن قهر تو را يك استكان بس نيست
تسلی دادن اين فاجعه، ميخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی مي كند می خواهدم او يا نمی خواهد؟
#سجاد_رشيدی_پور
@golchine_sher
نمی رنجم اگر كاخ مرا ويرانه می خواهد
كه راه عشق، آری، طاقتی مردانه می خواهد
كمی هم لطف بايد گاه گاهی مرد عاشق را
پرنده در قفس هم باشد، آب و دانه می خواهد
چه حُسن اتفاقی، اشتراک ما پريشانی ست
كه هم موی تو، هم بغض من، اينک شانه می خواهد
تحمل كردن قهر تو را یک استكان بس نيست
تسلی دادن اين فاجعه، ميخانه می خواهد
اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می كند می خواهدم او يا نمی خواهد
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
به چشمهای منِ از قرار برگشته،
هوای گریهی بیاختیار برگشته
بگو به آن مژههای سیاه رفته مگر
که بخت عاشق چشمانتظار برگشته؟!
منم همان که خودش را رسانده با امید
سرِ قرارِ تو و بیقرار برگشته ....
اسیرِ آهوی چشمت شده دل شیرم
پی شکار تو رفته، شکار برگشته ...
به حکم اهل دل این مرد را شهید بدان،
اگر چه زنده از این کارزار برگشته
خوشم به اینکه از این عشق برنمیگردم
چه غم اگر ورق روزگار برگشته؟!
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست
صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست
مخوان به گوشِ منِ دلسپرده پند! که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم
دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست
مرا ببخش که میخواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست
برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم
که اختیارِ غزل، هیچگاه دستِ خودم نیست
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
اگرچه خسته ام از دردِ بی کرانِ خودم
به دشمنانِ قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه می خورم از دستِ دوستانِ خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهانِ شما
خوشا به کنجِ اتاقم، خوشا جهانِ خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبانِ خودم!
شراب نیز به دردم نمی دهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم
اگر که مرگ فقط چاره ی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضی ام، به جانِ خودم...
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
اگرچه خسته ام از دردِ بی کرانِ خودم
به دشمنانِ قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه می خورم از دستِ دوستانِ خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهانِ شما
خوشا به کنجِ اتاقم، خوشا جهانِ خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبانِ خودم!
شراب نیز به دردم نمی دهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم
اگر که مرگ فقط چاره ی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضی ام، به جانِ خودم...
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
اگرچه خسته ام از دردِ بی کرانِ خودم
به دشمنانِ قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه می خورم از دستِ دوستانِ خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهانِ شما
خوشا به کنجِ اتاقم، خوشا جهانِ خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبانِ خودم!
شراب نیز به دردم نمی دهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم
اگر که مرگ فقط چاره ی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضی ام، به جانِ خودم...
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
چشمها حس ِدروغی را تعارف میکنند
تا که بر هر چشم، بیش از حد توقف میکنند
عشق نامش نیست، این بازی بیشرمانهایست
شرم بر آنها که در بازی، تخلّف میکنند
چشم تا وا میشود، دل ساده میریزد فرو
قصر ِبی دروازه را راحت تصرّف میکنند
ناگهان آنها که اظهار ِارادت کردهاند
میروند و ساده اظهار ِتأسف میکنند
شعر برمیخیزد آنجایی که در ما حرفها
برنمیخیزند و احساس ِتکلّف میکنند
"عاقبت دستانمان رو میشود با شعرها
مثل ِچشمانی که بعد از گریهها پُف میکنند"
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
بگو چرا بنویسم به دفتری که ندارم
هنوز هم غزل از حالِ بهتری که ندارم
دلم هوای تو دارد ولی چگونه ببندم
هزار نامه به پای کبوتری که ندارم؟
به رغم آنکه نبودی، همیشه پای تو ماندم
که سخت مؤمنم، اما به باوری که ندارم
اگرچه بافتنی نیست راهِ تا تو رسیدن
به جز خیال، ولی راهِ دیگری که ندارم
شبیه ابر بهاری دلم عجیب گرفته
کجاست شانهی امنِ برادری که ندارم؟!
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیست
صبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیست
نخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدم
دلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیست
مرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و رویای ماه دست خودم نیست
برای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتم
که اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیست
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
پرنده باش، دل آسمان برای تو تنگ است
اگرچه آنچه به راه تو دوخته است، تفنگ است
نترس، اهلی دنیا نشو، به خاک نشستن
برای آن که دلش رنگ آسمان شده، ننگ است
همین نشانه ی خوبی است از شکست نخوردن
همین که با تو زمانه هنوز بر سر جنگ است
کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است
پرنده باش و بپر، فارغ از مسیر و رسیدن
همین پریدنت ای جرأت دوباره، قشنگ است
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher
رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
اگرچه خسته ام از دردِ بی کرانِ خودم
به دشمنانِ قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه می خورم از دستِ دوستانِ خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهانِ شما
خوشا به کنجِ اتاقم، خوشا جهانِ خودم
که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم ها که نخوردم من از زبانِ خودم!
شراب نیز به دردم نمی دهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم
اگر که مرگ فقط چاره ی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضی ام، به جانِ خودم...
#سجاد_رشیدی_پور
@golchine_sher