eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
825 عکس
283 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
ما حادثه‌ای بی ثمر و فاجعه باریم ابریم که باید همه عمر بباریم  آیینه، ولی یکسره خاکستری و محو یک واقعه گمشده، در پشتِ غباریم  فرزانگی و حوصله، تقدیر من و توست باید همه ثانیه‌ها را بشماریم  بسیار عزیزند، مگر خاطره ها را در گوشه دفترچه خود جا بگذاریم  یک عمر دریغ است سرانجام من و تو انگار که صد سال ز هم فاصله داریم  تردید! همین یک کلمه مشکل ما بود ای کاش که می‌شد به یقین دست برآریم   شاید شب تشویش، عطش‌کامی خود را تا صبح، به آرامش باران بسپاریم @golchine_sher
دست تو باز می‌کند پنجره‌های بسته را هم تو سلام می‌کنی رهگذران خسته را دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم آینه قدیمی غبار غم نشسته را پنجره بی‌قرار تو، کوچه در انتظار تو تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را شب به سحر رسانده‌ام دیده به ره نشانده‌ام چشم به راه مانده‌ام جمعه عهد بسته را این دل صاف کم‌کَمَک شدَست سطحی از ترک آه شکسته‌تر مخواه آینه شکسته را... @golchine_sher
دست تو باز می‌کند پنجره‌های بسته را هم تو سلام می‌کنی رهگذران خسته را دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم آینه قدیمی غبار غم نشسته را پنجره بی‌قرار تو، کوچه در انتظار تو تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را شب به سحر رسانده‌ام دیده به ره نشانده‌ام چشم به راه مانده‌ام جمعه عهد بسته را این دل صاف کم‌کَمَک شدَست سطحی از ترک آه شکسته‌تر مخواه آینه شکسته را... @golchine_sher
                چند زمستان مي‌گذرد هوا چه سرد است، چه پُر سوز است! سوز مي‌آيد سوز مي‌آيد سوزِ بي‌كسي مي‌آيد سوزِ سرگرداني سوزِ تنهايي، سوزِ تنهايي مي‌آيد.   من هيچ چيز ندارم حتي پدر كه روزگاري مثل درخت تمامِ خانه‌ي ما را سخت، در آغوش مي‌فشرد و سايه‌ي مهرباني‌اش را از ما دريغ نمي‌كرد. در آستانه‌ي خانه پدر پس از خداحافظي هر صبح با صداي بلند، «چهارقل» مي‌خواند و از «پنج‌تن»، مدد مي‌جُست و وقتي كرايه‌خانه، عقب مي‌افتاد، پدر در نيمه‌هاي شب به خانه مي‌آمد و گاه اتفاق مي‌افتاد كه ما تا ده‌روز، بي‌پدر بوديم و شب‌ها، يتيم مي‌خوابيديم.   آن‌روزها، پدر، بزرگترين مردِ روي زمين بود وقتي كه شب، به خانه مي‌آمد و ما شكايتِ دُردانه‌هاي صاحبخانه را به پيش او مي‌برديم، پدر چه خط‌ونشان‌ها كه براي آن‌ها نمي‌كشيد امّا دريغ نمي‌دانم چرا فردا هرچه گفته بود فراموشش مي‌شد، و دوباره اوّلِ صبح به نصرت‌خان سلام مي‌كرد؟! آن‌روزها - تمام سال - هر شب به اميدِ دوچرخه مشق مي‌نوشتيم، به اميدِ دوچرخه مي‌خوابيديم و خوابِ دوچرخه مي‌ديديم؛ امّا روزِ گرفتنِ نتيجه دزدي نامرد، جيب‌هاي پدر را مي‌زد! پدر دروغ نمي‌گفت! من از همان روزها از دزدها بدم مي‌آمد. آن‌روزها براي ما پدر يعني: دستي كه زِبْر است امّا مهربانيِ نامحدودي دارد پدر يعني: بوي سيگار و بوي دود و بوي عرق كار پدر يعني: آغوشي براي آرامشِ شب‌هاي ما پدر يعني: كـارِ مُمتَد و بي‌وقفه پدر يعني: توكّل بر خدا پدر يعني: گريه براي امام‌حسين پدر يعني: نمازِ سرِ وقت پدر يعني: شنيدنِ تمامِ شكايت‌ها پدر يعني: يك دست كت‌وشلوار شبِ عيد پدر يعني: يك سكه‌ي دو رياليِ روزانه پدر يعني: وعده‌ي دوچرخه براي تابستان پدر يعني: يك بغل هندوانه در ظهر‌هاي گرم پدر يعني: خداي روي زمين براي مادر پدر يعني: وقار و شمرده شمرده حرف زدن پدر يعني: كم‌غذاترين عضوِ خانواده‌اي پنج‌نفره پدر يعني: خوشرويي و لبخند پدر يعني: مردي با يك شالِ سبز پدر يعني: مردي كه زانوي شلوارش وصله دارد و يقه‌ي كتش نخ‌نما شده پدر يعني: يك كيفِ چرمي براي اوّلِ مهر پدر يعني: چكمه‌هاي پلاستيكي زمستان @golchine_sher
مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب   هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب  عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام تا بیابم شاید از تو رد پایی روز و شب دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من روز و شب با یاد تو دارم صفایی روز و شب @golchine_sher
تو را به عشق قسم می دهم ، بمان با من بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من قلندرانه بمان زیر سقفِ بی سقفیم بمان ، که نیست از این بهتر آشیان با من مرا به خوشه ی گندم ، به عشق ، می خوانند در این بهشت ، تو هم باش میهمان با من به دستهای تهی دستی ام چه می خندی؟ که قرنهاست ، قرین است رنج نان با من پرنده بودم از این پیش تر ، ولی امروز چه مانده با من ؟ حسرت بر آسمان با من هزار پنجره چشم گشوده ، می دیدند که صبح ، می شود آغاز همچنان با من زمانه ، روح مر ا سخت زخم آجین خواست به کینه خاست زمانه ، کران کران با من بمان کمی دگر ، انگار ، زخمها کاری ست بمان که می روم از دست تو ، بمان با من ! @golchine_sher
  ها...اي هميشه آشنايم دوستت دارم اي آشنا با لحظه هايم دوستت دارم غمگينتر از فوج قناري هاي بي وقفه اكنون كه مي خواني برايم دوستت دارم وقتي جوانمردانه تر از هرچه مردانند بانو ! مي آيي به پايم دوستت دارم يا بر فراز ابرها ، يا در فرود خاك با اين همه،درهر كجايم دوستت دارم تو كوچه اي بي انتها، من عابري سرسخت وقت عبور از تو ، نوايم: "دوستت دارم" اي دوست ! وقتي با تو هم آواز ميگردم اين است پژواك صدايم: دوستت دارم  @golchine_sher
کوچه ای بی رهگذارم پیش تو غیر تنهایی چه دارم پیش تو ابری شبهای دلتنگم که باز باز می خواهم ببارم پیش تو هستی ام در حسرت یک لحظه گل سرزمینی بی بهارم پیش تو چشمهایت:یک خزر موج و صدف دل به دریا می سپارم پیش تو روی دوش بادها گم می شود ناله تا از دل برآرم پیش تو با شکوه قله ها هم نسبتم باز اما خاکسارم پیش تو چشم در چشمت همیشه بی قرار اضطراب چشمه سارم پیش تو @golchine_sher
مرا ببخش بدی کرده‌ام به تو گاهی کمال عشق، جنون است و دیگرآزاری‌ست @golchine_sher
مانده ام در حسرت بالا بلایی روز و شب جان دهم از دوری دیر آشنایی روز و شب   هر سحر نام تو را با سوز دل سر داده ام تا مگر بر تو رسد از من صدایی روز و شب  عاشقانه کو به کو شهر شما را گشته ام تا بیابم شاید از تو رد پایی روز و شب دلخوشم با خاطرات هر شب تو روزها بی تو دارم با دل خود ماجرایی روز و شب پیش رویم قاب عکسی از تو دارم ماه من روز و شب با یاد تو دارم صفایی روز و شب @golchine_sher
  ها...اي هميشه آشنايم دوستت دارم اي آشنا با لحظه هايم دوستت دارم غمگينتر از فوج قناري هاي بي وقفه اكنون كه مي خواني برايم دوستت دارم وقتي جوانمردانه تر از هرچه مردانند بانو ! مي آيي به پايم دوستت دارم يا بر فراز ابرها ، يا در فرود خاك با اين همه،درهر كجايم دوستت دارم تو كوچه اي بي انتها، من عابري سرسخت وقت عبور از تو ، نوايم: "دوستت دارم" اي دوست ! وقتي با تو هم آواز ميگردم اين است پژواك صدايم: دوستت دارم  @golchine_sher
تو را به عشق قسم می دهم ، بمان با من بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من قلندرانه بمان زیر سقفِ بی سقفیم بمان ، که نیست از این بهتر آشیان با من مرا به خوشه ی گندم ، به عشق ، می خوانند در این بهشت ، تو هم باش میهمان با من به دستهای تهی دستی ام چه می خندی؟ که قرنهاست ، قرین است رنج نان با من پرنده بودم از این پیش تر ، ولی امروز چه مانده با من ؟ حسرت بر آسمان با من هزار پنجره چشم گشوده ، می دیدند که صبح ، می شود آغاز همچنان با من زمانه ، روح مر ا سخت زخم آجین خواست به کینه خاست زمانه ، کران کران با من بمان کمی دگر ، انگار ، زخمها کاری ست بمان که می روم از دست تو ، بمان با من ! @golchine_sher
                چند زمستان مي‌گذرد هوا چه سرد است، چه پُر سوز است! سوز مي‌آيد سوز مي‌آيد سوزِ بي‌كسي مي‌آيد سوزِ سرگرداني سوزِ تنهايي، سوزِ تنهايي مي‌آيد.   من هيچ چيز ندارم حتي پدر كه روزگاري مثل درخت تمامِ خانه‌ي ما را سخت، در آغوش مي‌فشرد و سايه‌ي مهرباني‌اش را از ما دريغ نمي‌كرد. در آستانه‌ي خانه پدر پس از خداحافظي هر صبح با صداي بلند، «چهارقل» مي‌خواند و از «پنج‌تن»، مدد مي‌جُست و وقتي كرايه‌خانه، عقب مي‌افتاد، پدر در نيمه‌هاي شب به خانه مي‌آمد و گاه اتفاق مي‌افتاد كه ما تا ده‌روز، بي‌پدر بوديم و شب‌ها، يتيم مي‌خوابيديم.   آن‌روزها، پدر، بزرگترين مردِ روي زمين بود وقتي كه شب، به خانه مي‌آمد و ما شكايتِ دُردانه‌هاي صاحبخانه را به پيش او مي‌برديم، پدر چه خط‌ونشان‌ها كه براي آن‌ها نمي‌كشيد امّا دريغ نمي‌دانم چرا فردا هرچه گفته بود فراموشش مي‌شد، و دوباره اوّلِ صبح به نصرت‌خان سلام مي‌كرد؟! آن‌روزها - تمام سال - هر شب به اميدِ دوچرخه مشق مي‌نوشتيم، به اميدِ دوچرخه مي‌خوابيديم و خوابِ دوچرخه مي‌ديديم؛ امّا روزِ گرفتنِ نتيجه دزدي نامرد، جيب‌هاي پدر را مي‌زد! پدر دروغ نمي‌گفت! من از همان روزها از دزدها بدم مي‌آمد. آن‌روزها براي ما پدر يعني: دستي كه زِبْر است امّا مهربانيِ نامحدودي دارد پدر يعني: بوي سيگار و بوي دود و بوي عرق كار پدر يعني: آغوشي براي آرامشِ شب‌هاي ما پدر يعني: كـارِ مُمتَد و بي‌وقفه پدر يعني: توكّل بر خدا پدر يعني: گريه براي امام‌حسين پدر يعني: نمازِ سرِ وقت پدر يعني: شنيدنِ تمامِ شكايت‌ها پدر يعني: يك دست كت‌وشلوار شبِ عيد پدر يعني: يك سكه‌ي دو رياليِ روزانه پدر يعني: وعده‌ي دوچرخه براي تابستان پدر يعني: يك بغل هندوانه در ظهر‌هاي گرم پدر يعني: خداي روي زمين براي مادر پدر يعني: وقار و شمرده شمرده حرف زدن پدر يعني: كم‌غذاترين عضوِ خانواده‌اي پنج‌نفره پدر يعني: خوشرويي و لبخند پدر يعني: مردي با يك شالِ سبز پدر يعني: مردي كه زانوي شلوارش وصله دارد و يقه‌ي كتش نخ‌نما شده پدر يعني: يك كيفِ چرمي براي اوّلِ مهر پدر يعني: چكمه‌هاي پلاستيكي زمستان @golchine_sher
تو را به عشق قسم می دهم ، بمان با من بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من قلندرانه بمان زیر سقفِ بی سقفیم بمان ، که نیست از این بهتر آشیان با من مرا به خوشه ی گندم ، به عشق ، می خوانند در این بهشت ، تو هم باش میهمان با من به دستهای تهی دستی ام چه می خندی؟ که قرنهاست ، قرین است رنج نان با من پرنده بودم از این پیش تر ، ولی امروز چه مانده با من ؟ حسرت بر آسمان با من هزار پنجره چشم گشوده ، می دیدند که صبح ، می شود آغاز همچنان با من زمانه ، روح مر ا سخت زخم آجین خواست به کینه خاست زمانه ، کران کران با من بمان کمی دگر ، انگار ، زخمها کاری ست بمان که می روم از دست تو ، بمان با من ! @golchine_sher
هر صبح، با طلوع تو بیدار می‌شوم رمز طلسم بسته چشمان من تویی @golchine_sher
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود دست های خویش و دامان توام آمد به یاد @golchine_sher
دست تو باز می کند پنجره های بسته را هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را دوباره پاک کردم و به روی رَف گذاشتم آینه ی قدیمیِ غبارِ غم نشسته را پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو تا که کند نثار تو ،لاله ی دسته دسته را شب به سحر رسانده ام ،دیده به ره نشانده ام گوش به زنگ مانده ام ،جمعه ی عهد بسته را این دل صاف کم کَمَک شدَست سطحی از ترک  آه ! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را   @golchine_sher
چند زمستان مي‌گذرد هوا چه سرد است، چه پُر سوز است! سوز مي‌آيد سوز مي‌آيد سوزِ بي‌كسي مي‌آيد سوزِ سرگرداني سوزِ تنهايي، سوزِ تنهايي مي‌آيد.   من هيچ چيز ندارم حتي پدر كه روزگاري مثل درخت تمامِ خانه‌ي ما را سخت، در آغوش مي‌فشرد و سايه‌ي مهرباني‌اش را از ما دريغ نمي‌كرد. در آستانه‌ي خانه پدر پس از خداحافظي هر صبح با صداي بلند، «چهارقل» مي‌خواند و از «پنج‌تن»، مدد مي‌جُست و وقتي كرايه‌خانه، عقب مي‌افتاد، پدر در نيمه‌هاي شب به خانه مي‌آمد و گاه اتفاق مي‌افتاد كه ما تا ده‌روز، بي‌پدر بوديم و شب‌ها، يتيم مي‌خوابيديم.   آن‌روزها، پدر، بزرگترين مردِ روي زمين بود وقتي كه شب، به خانه مي‌آمد و ما شكايتِ دُردانه‌هاي صاحبخانه را به پيش او مي‌برديم، پدر چه خط‌ونشان‌ها كه براي آن‌ها نمي‌كشيد امّا دريغ نمي‌دانم چرا فردا هرچه گفته بود فراموشش مي‌شد، و دوباره اوّلِ صبح به نصرت‌خان سلام مي‌كرد؟! آن‌روزها - تمام سال - هر شب به اميدِ دوچرخه مشق مي‌نوشتيم، به اميدِ دوچرخه مي‌خوابيديم و خوابِ دوچرخه مي‌ديديم؛ امّا روزِ گرفتنِ نتيجه دزدي نامرد، جيب‌هاي پدر را مي‌زد! پدر دروغ نمي‌گفت! من از همان روزها از دزدها بدم مي‌آمد. آن‌روزها براي ما پدر يعني: دستي كه زِبْر است امّا مهربانيِ نامحدودي دارد پدر يعني: بوي سيگار و بوي دود و بوي عرق كار پدر يعني: آغوشي براي آرامشِ شب‌هاي ما پدر يعني: كـارِ مُمتَد و بي‌وقفه پدر يعني: توكّل بر خدا پدر يعني: گريه براي امام‌حسين پدر يعني: نمازِ سرِ وقت پدر يعني: شنيدنِ تمامِ شكايت‌ها پدر يعني: يك دست كت‌وشلوار شبِ عيد پدر يعني: يك سكه‌ي دو رياليِ روزانه پدر يعني: وعده‌ي دوچرخه براي تابستان پدر يعني: يك بغل هندوانه در ظهر‌هاي گرم پدر يعني: خداي روي زمين براي مادر پدر يعني: وقار و شمرده شمرده حرف زدن پدر يعني: كم‌غذاترين عضوِ خانواده‌اي پنج‌نفره پدر يعني: خوشرويي و لبخند پدر يعني: مردي با يك شالِ سبز پدر يعني: مردي كه زانوي شلوارش وصله دارد و يقه‌ي كتش نخ‌نما شده پدر يعني: يك كيفِ چرمي براي اوّلِ مهر پدر يعني: چكمه‌هاي پلاستيكي زمستان @golchine_sher
دست تو باز می کند پنجره های بسته را هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را پنجره بیقرار تو ، کوچه در انتظار تو تا که کند نثار تو، لاله ی دسته دسته را شب به سحر رسانده ام، دیده به ره نشانده ام گوش به زنگ مانده ام، جمعه ی عهد بسته را این دل صاف کم کَمک شدست سطحی از ترک  آه! شکسته تر مخواه ،آینه ی شکسته را @golchine_sher