مثلِ بارانی که تاب از طاقتِ آبان گرفت
آمدی و غصه های زندگی پایان گرفت
قاب عکسِ یادگاری روی دیوار اتاق
تا شنید از عطرِدلجوی حضورت جان گرفت
قاصدکها آسمان خانه را پر کرده اند
عشق را هم میشود این روزها ارزان گرفت!
خستگی از لای انگشتان بابا رخت بست
بی سرو سامانی پاییز هم سامان گرفت
مادرم تنهایی اش را روی پُشتی جا گذاشت
دردهای کهنه اش با بوسه ات درمان گرفت
آنقدر خوبی که گل عطر تو را بو میکند
از شمیم روی تو هر پنجره گلدان گرفت
مثل ابری خالی از دلشوره و دلواپسی
کاش میشد زندگی را مثل تو آسان گرفت!
#صفیه_قومنجانی
#عضوکانال
@golchine_sher
هم رویِ دست و پای گل و خار می نشست
هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار می نشست
با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت
با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست
اندازه ی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت
جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست
اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود
هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست!
بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری
با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست
چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد
وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار می نشست!
آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود
چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست
این یارِ مهربان که به شیرین زبانی اش
معروف گشته بود و به تکرار می نشست
این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود
#یادش_بخیر، رویِ لب یار می نشست
#صفیه_قومنجانی
#عضوکانال
#کتاب
#یار_مهربان
@golchine_sher
هم رویِ دست و پای گل و خار می نشست
هم رویِ قد و قـــامتِ دیـــوار می نشست
با قلب ِکوچکش، دل ِخیلی بزرگ داشت
با آنکه خواب رفته و بیدار؛ می نشست
اندازه ی زمین و زمان، حرفِ خوب داشت
جایی که سقف بر سرت آوار، می نشست
اهلِ گلایه کـــردن و دوز و کلک نبود
هر چند با اهـــالی بـــازار مــــی نشست!
بــا کوچک و بـــزرگ بــــلد بـــود دلبـــری
با هر بهـانه ای کم و بسیار ، می نشست
چشم مرا به دیــــدنِ دنیا بــــزرگ کرد
وقتی بروی چشمِ تَـــرم، تار می نشست!
آنقدر مهربان و عزیز و صــــبور بود
چون کودکی که تشنه ی دیدار می نشست
این یارِ مهربان که به شیرین زبانی اش
معروف گشته بود و به تکرار می نشست
این یارِمهربانِ گل اسمش کتاب بود
یادش بخیر، رویِ لب یار می نشست
#صفیه_قومنجانی
#عضوکانال
روز کتاب و کتابخوانی
@nabzeghalam
@golchine_sher