eitaa logo
گلچین شعر
14.3هزار دنبال‌کننده
815 عکس
280 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
چه آتشی؟ که بر آنم بدون بیم گناه تو را بغل کنم و ... لا اله الا الله... ! به حق مجسمه ای از قیامت است تنت بهشت بهتر من، ای جهنم دلخواه چه جای معجزه؟ کافی ست ادعا بکنی که شهر پر شود از بانگ یا رسول الله اگر چه روز، همه زاهدند اما شب چه اشکها که به یاد تو می رود در چاه میان این همه شیطان تو چیستی که شبی هزار دین به فنا داده ای به نیم نگاه اگر چه حافظ و سعدی مبلغش شده اند هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه @golchine_sher
حالم بد است مثل زمانی که نیستی! دردا که تو همیشه همانی که نیستی! وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی! عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی! با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی! تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی! من بی تو در غریب‌ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟ @golchine_sher
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـه بـــه عشق تو بشر قاری قرآن شده است مثـل من باغچـه ی خانــه هم از دوری تو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است! بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـر از آمدنت داشت که پنهان شده است! عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است! عشـق دانشـکده تجربـه ی انسانهاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموخته در عالم خود مجنون است -روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است. @golchine_sher
ای بازی زیبای لبت بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُّل تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را عشق تو چه دردیست که در منظر عاشق از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ با شوق تو از نیمه بگویند اذان را روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را @golchine_sher
بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد خورشید نماینده ی فعال تو باشد بگذار پس از این همه حرافی بی ربط خط های جهان جمله در اشغال تو باشد هر چند خداوند غزل را به بشر داد تا شعر برازنده ی امثال تو باشد اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل مضمون غزل فلسفه ی خال تو باشد یک عمر قرار است به هر خاک بیفتی تا یک وجب از خاک جهان مال تو باشد سیمرغ شوی بگذری از قاف به قاشق! تا مرغ نحیفی نوک چنگال تو باشد با این همه، بگذار به جای جدلی پوچ در این جگر سوخته جنجال تو باشد @golchine_sher
من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت خورشید ، شبی پیش من آمد ، جگرش سوخت آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن هر کس که به دیدار من آمد پدرش سوخت آتشکده اهل بهشتم من و جزء این هر کس که نظر داشت به پای نظرش سوخت شیطان عددی نیست که آتش بزند ،هان! سودای مرا داشت به سر ، هر که سرش سوخت ققنوس هم از جنس همین شب پرگان بود دیوانه خورشید که شد بال و پرش سوخت تنها نه فقط خانه زهرا و علی ، نه ! هر خانه که با عشق در آمیخت درش سوخت شاعر خبر تازه ای از عشق شنید و تا خواست کلامی بنویسد خبرش سوخت @golchine_sher
با یاد شانه‌های تو سر آفریده است ایزد چقدر شانه به سر آفریده است معجون سرنوشت مرا با سرشت تو بی‌شک به شکل شیر و شکر آفریده است پای مرا برای دویدن به سوی تو پای تو را برای سفر آفریده است لبخند را به روی لبانت چه پایدار اخم تو را چه زودگذر آفریده است هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست خوب آفریده است اگر آفریده است تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه آیینه را بدون نظر آفریده است چون قید ریشه، مانع پرواز می‌شود پروانه را بدون پدر آفریده است می‌خواست کوره در دل انسان بنا کند مقدور چون نبود جگر آفریده است غیر از تحمل سر پرشور دوست، نیست باری که روی شانه‌ی هر آفریده است... @golchine_sher
حالم بد است مثل زمانی كه نيستی دردا كه تو هميشه همانی كه نيستی وقتی كه مانده ای نگرانی كه مانده ای وقتی كه نيستی نگرانی كه نيستی عاشق كه می شوی نگران خودت نباش عشق آن چه هستی است نه آنی كه نيستی تا چند من غزل بنويسم كه هستی و تو با دلی گرفته بخوانی كه نيستی من بی تو در غريب ترين شهر عالمم بی من تو در كجای جهانی كه نيستی؟ @golchine_sher
جهان را خانه خواهم کرد اگر مهمان من باشی @golchine_sher
بگو که از غمِ عشقت چگونه جان برهانم؟ @golchine_sher
حالم بد است مثل زمانی که نیستی! دردا که تو همیشه همانی که نیستی! وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی! عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی! با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی! تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی! من بی تو در غریب‌ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟ @golchine_sher
کدام صـیغه؟ نــه جمعـم، نــه مــفردم ،بانــــو خودت بــــــگــو چـه کــنـم؟ مـن مُـردَّدم، بانـــو خودت بـگــو چـه کــنم؟ مـن بـه جبر مطلق تـو بــدون آنـــکـه بـخـــواهـــم ـ مـقــیـَّدم، بانــــو بــرای یـافـتنت، هــفـت شـــــــــهر را گــــشتم بـه حــکم قــرعــه بــه ســویت نـیـامدم،بانـــو بــه دسـت شــعله ای از گـم شدن نـجـاتم ده چـــــــراغ گــــمـشـده در راه مـــقـصدم، بانـــو دلــیــل خـلـقـت مــن انعکـــاس خصلت توست بـــــرای دم زدن از خـــوبــی ات بـــَدَم، بانـــــو نـــــــگیــر خــــرده اگـــر خـلـوت تـــو را دیـــدم تــــو مـلـتـفت نشدی؟ (مــن کـه در زدم بانو) @golchine_sher
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـه بـــه عشق تو بشر قاری قرآن شده است مثـل من باغچـه ی خانــه هم از دوری تو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است! بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـر از آمدنت داشت که پنهان شده است! عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است! عشـق دانشـکده تجربـه ی انسانهاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموخته در عالم خود مجنون است -روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است! @golchine_sher
ای بازیِ زیبای لبت، بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را  ای آمدنت مبدا تاریخ ِ تغزُل تأخیرِ تو بر هم زده تنظیم زمان را نقل است که در روز ِ ازل مجمع ِ لالان گفتارِ تو را دیده و بستند زبان را عشق تو چه دردی‌ست که در منظر ِ عاشق از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافی‌ست به مسجد بروی تا که مشایخ با شوق ِ تو از نیمه بگویند اذان را روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه‌رسان را @golchine_sher
این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است کـه بـــه عشق تو بشر قاری قرآن شده است مثـل من باغچـه ی خانــه هم از دوری تو بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است! بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ، دلم نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد خبـر از آمدنت داشت که پنهان شده است! عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است عشق زاییده ی بلخ است و مقیم شیراز چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است! عشـق دانشـکده تجربـه ی انسانهاست گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است هر نو آموخته در عالم خود مجنون است -روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است- ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است! @golchine_sher
روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند! دسته گل غش می کند!، پروانه پشتک می زند!  کفش در می آوری، قالی علامت می دهد! جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند! هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند! میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند! روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود صندلی دف می نوازد!، میز تنبک می زند!  درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند! عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام باز هم قلبم برای قبلها لک می زند! زندگی گر چه برای پر زدن می سازدش عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند!   عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند! باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند!   @golchine_sher
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد دعای یک لب مستم که مستجاب نشد من آن گُلم که در آتش دمید و پرپر شد به شکل اشک در آمد ولی گلاب نشد نه گل که خوشه‌‌ی انگورِ گور خود شده‌‌ای که روی‌ شاخه دلش خون‌ شد و شراب نشد پیمبری که به شوق رسالتی ابدی درون غار فنا گشت و انتخاب نشد نه من که بال هزاران چو من به‌ خون غلتید ولی بنای قفس در جهان خراب نشد هزار پرتو نور از هزار سو نیزه به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد به‌ خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد @golchine_sher
هميشه برد ـ خواه توـ هميشه مات ـ خواه من ـ! بچين! دوباره می‌زنيم، سفيد تو ـ سياه، من ستاره‌های مهره و مربعات روز و شب نشسته‌ام دوباره روبه‌روی قرص ماه، من! پياده را دو خانه تو، و من يکی ـ نه بيش‌تر ـ! هميشه کل راه، تو ـ هميشه نصف راه، من! تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ، تو نگاه و دست بر پياده باز هم نگاه، من! يکی تو و يکی من و يکی تو و يکی نه من دوباره روسفيد، تو ـ دوباره روسياه، من دوباره شادِ لذتِ نبرد تن به تن تو و دوباره شرمسارِ ارتکابِ اين گناه، من تو برده‌ای و من خوشم که در نبرد زندگی تو هستی و نمانده‌ام دمی بدون شاه، من! @golchine_sher
دوباره زنده شدن، بيمِ جان نمی‌خواهد! دُودِل نباش، جنون، امتحان نمی‌خواهد! نترس! دستِ خودت را به‌سوی چشمه ببر که عمقِ بخشش او، ريسمان نمی‌خواهد! نبند "روسری"‌ات را به وقتِ بوسه زدن تنی به آب زدن "بادبان" نمی‌خواهد! نبند روسریِ «آبیِ» خودت را! نه! زمينه‌ی تنِ تو «آسمان» نمی‌خواهد! به من ببخش تنت را و «چشمِ» خويش ببند نبردِ يکطرفه «ديده‌بان» نمی‌خواهد! کمی زمان بده تا سیر صورتت بکنم ولی نه! درکِ تصور زمان نمی‌خواهد! اگر که دستِ لطيفِ تو را برَنجاند خمير کن! تنِ من استخوان نمی‌خواهد! کدام مدعی «خانه‌خواه» و «خودخواه» است که سيلِ عشقِ تو را «بی‌امان» نمی‌خواهد؟! برای مست شدن، ديدنِ لبت کافی‌ست شرابِ جامدِ تو استکان نمی‌خواهد!! @golchine_sher
من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت : برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد @golchine_sher
حالم بد است، مثل زمانی که نیستی ... دردا که تو همیشه، همانی که نیستی ... من بی تو، در غریب ترین شهر عالمم بی من، تو در کجای جهانی، که نیستی؟ @golchine_sher
من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من گل ابریشــم قالیچــه ام پرپر نخواهــم شد نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت : برایت دایه ی عاشق تر از مادر نخواهم شد @golchine_sher
دیگر زمان زلف پریشان گذشته است تاریخ مصرف دل انسان گذشته است  در عصـر ما فجیع تر از طرح تیر و قلب  عکس گلوله ای است که از نان گذشته است  در چشم من کـــــه حــــال ندارم بدون فال آینده نیز،از تو چه پنهان ،گذشته است  باور نمی کنم که جهان جای جام جم  از معبر تفالـه ی فنجان گذشته است  دنیا جهنمی ست کـــــــه در روز سرنوشت  تصویرش از مخیله ی شیطان گذشته است @golchine_sher
مرا بخوان که حروفم پر از عسل بشود مرا بخواه که هر قطعه ام غــــزل بشود مرا بخوان که پس از این همه الهه ناز دوباره ورد زبانــــــــم اتل متل بشود! سیاه چشم! فنا کن سپید را مگذار که محتوای غـــزل نیز مبتذل بشود هـزار وعده بـه من داده ای بگــو چـــه کنم؟ که دست کم یکی از وعده ها عمل بشود قسم به عشق! به فتوای دل گناهی نیست اگـــر بــــه دست تـــــو نامحرمی بغل بشود بیــــــا و مسئله هـــا را ز راه دل حل کن که در تمام جهان این سخن مثل بشود اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود! @golchine_sher
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد دعای یک لب مستم که مستجاب نشد من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد به شکل اشک درآمد ولی گلاب نشد نه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ای که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد پیمبری که به شوق رسالتی ابدی درون غار فنا گشت و انتخاب نشد نه من که بال هزاران چو من به خون غلطید ولی بنای قفس در جهان خراب نشد هزار پرتو نور از هزار سو نیزه به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد @golchine_sher